سه سال پیش، برای سرگرم کردن نوهام و استفاده از تعطیلات تابستانی به او بافت با قلاب را یاد دادم. خیلی سریع یاد گرفت. اولین دستگیره توت فرنگی را که بافت، دخترم چنان ذوق زده شد که به بازار حسنآباد رفت وانواع کامواهای یوموش و سوزنی از هر رنگ پنج تا وشیش تا خرید.
از دیدن این همه کامواهای رنگ به رنگ من ونوهام سر ذوق آمدیم.
انواع طرحها را در گوگل جستجو کردیم وشب و روز بافتیم.
یک سبد از انواع دستگیره، زیر بشقابی، لیف در شکلهای مینیون، انگری برد، توت فرنگی و.... تولید کردیم.
زیبایی کارهای دستی مرا به فکر انداخت که در به اسلام آنها را به نمایش بگذارم.
چون کارها محصول دست من ونوهام روژین بود، اسم غرفه را فاروژ بافت گذاشتیم.
غرفه را در واتساپ خانواده رونمایی کردم.
کمتر از بیست و چهار ساعت سفارش پشت سفارش ثبت شد.
به دخترم پیامک زدم «فکر کنم متقاضیان مغازه دارهستن، چون حجم تقاضا خیلی بالاست»
جهت تأیید وارسال اجناس مشخصات متقاضی به دستم رسید.
آدرس متقاضی، برق سه فاز از کلهام پراند. متقاضی پسرم بود. با شماره ایرانسل و نام مستعار.
با ناراحتی سواربر آسانسور شدم. سه طبقه پایینترپیش دخترم رفتم.
بعد از شرح ماجرا، شروع به گلهگی از رفتار برادرش کردم.
دخترم گفت: «چه اشکال داره مشتری مشتریه»
گفتم: «خیلی اشکال داره. از این احساس ترحم حالم به هم میخوره. باور کن این یکی هم خودشه با یه اسم فیک دیگه»
و متن تقاضا را به او نشان دادم.
دخترم زد زیر خنده وگفت: «نه نیست»
«از کجا میدونی»
«چون بانوی ایرانی منم»
حال دانشآموزی را داشتم که فهمیده بود جایزهایی که معلم به او داده را مادرش خریده است.
تقاضاهای خرید را کنسل ومحتوای غرفه را پاک کردم.
از با سلام پیام آمد «اخطار، به اسلام از خرید و فروش خارج از غرفه پشتیبانی نمیکند. مواظب کلاهبرداران باشید.»
این تجربه به من آموخت با نیت خیر هم ممکن است دیگران را برنجانیم. درضمن بهتر است تا رسیدن به هدف اطرافیان را در جریان کارها نگذاریم.
اگرچه بچهها گند زدند به اهداف مورد نظر، اما ته دلم خوشحال بودم از اینکه هوای مرا دارند. ■