سفید پررنگ تازهترین اثر آقای مهدی هزاره نویسنده جوان و خوش قلم، متشکل از نه داستان کوتاه است. نه داستان این مجموعه به مثابه نه ماه انتظار برای آغاز زندگی در دنیای جدید است. بیرون آمدن از تاریکی و ظلمات و رسیدن به سفید پررنگ همان نور و حیات.
سفید پررنگ در 94 صفحه و توسط نشر نورهان تهران در سال 1402 به چاپ رسیده است.
سفید پررنگ، جنگ بین مرگ و زندگیست. با موضوعیت نقد جنگ و جامعههای دیکتاتورمآب. تلاشی برای ایستادن و صعود آدمهایی که افتادهاند و در شرف سقوط هستند.
چنان که الیاس و یاسمین در کنار صورت سنگی در داستان «رولت روسی با طعم هاتداگ صورت سنگی» در تقلای نجات از زندگی نکبتبارشان به دنبال راه حلی، ناچار تن به بازی رولت روسی میدهند.
الیاس که با دوچرخه کار پستچی را برعهده داشته و درآمد ناچیزی دارد و یاسمین که با چهرۀ نه چندان زیبایش تن به روسپیگری داده تا حداقل معیشتی برای زنده ماندن داشته باشد. صورت سنگی هم که تمام عمر قمار کرده و بازنده تمام عیاراست. این چند نفر تصمیم میگیرند برای به دست آوردن پول هنگفتی که شرط بردن بازی رولت روسیست، وارد بازی شوند. در نهایت این الیاس است که باید در این بازی شرکت کند. زندگی شاید همین باشد. در زمانی شاید هر یک از آدمها ناچار به فشردن ماشهای شوند. این چکاندن ماشه شاید باعث مرگ آدمی شود و شاید اگر اقبالی داشته باشد زندگی ناکام و تلخ آدمی را به کام و شیرین کند.
در داستان «بداوی لشکرگاه» مردههای خونخواهی را روایت میکند که به دنبال گرفتن انتقامشان هستند از ظلمی که به آنها روا شدهاست. تصور کنید دنیایی را که همۀ کشتهشدگان بیگناه به خونخواهی بیدار شوند. داستانی بس شگفت و خلاقانه که از ذهن جوان و خلاق نویسندۀ خوبی همچون آقای مهدی هزاره برمیآید.
داستان «گچ سفت شد.» دوئلی بین اُستا و کارگر که ذهن را قلقلک میدهد و وامیدارد به افرادی فکر کنند که سالها تلاش سخت و جانکاهشان هیچ جائی منعکس نشده و دیده نمیشود. آنجا که در داستان میخوانیم:
«چه خوب میشد اگر اّستا وکارگران ساختمانی هم جایزۀ اسکار و چیزی شبیه آن داشتند. آن وقت من شاگرد نبودم، اگر استاد محمد اسکار میگرفت، کمِ کم میشدم برندۀ نقش مکمل.»
داستان «نیک دختر» برگرفته از افسانهای محلیست (دراین بین اشاره به حمله طالبان و ظلمی که به مردم هزارهجات رفته است.) در مورد صلصال و شاه مامه سنگهایی میگوید که نماد نیکی و مهربانی هستند.
داستان این گونه آغاز میشود:
«دخترم! آدم اگر توان کاری را ندارد، باید سنگ شود. همانطور که باید سکوت کند وقتی که حرف زدنش سودی برای کسی ندارد، چون از سنگ توقعی نیست، سنگ است! گاهی هم گذشته آن سنگ اینقدر خوب است که همه از او به نیکی یاد میکنند و خاطرات همان سنگ میارزد به صد زنده.»
درجایی دختر از پدرش میپرسد:
_راستی سنگی هم بوده که دختر باشد؟
مرد کتش را روی شانههای دختر انداخت و گفت:
_پس همین شاه مامه چیست؟»
داستانهایی چون «سربازی که دوبار مرد.»، «سوت»، «جنگ مسؤلیتی در قبال اموال از دست رفته ندارد.»، «کسی نباید بفهمد.» و «نصفه و نیمه» هم قابل تآمل و خواندنیست.
داستان «سربازی که دوبار مرد.» نقدی عمیق بر جنگ است. در جایی از این داستان میخوانیم:
«امّا، امّا کاری نمیتوان کرد، سرباز در لباس جنگ تنهاست و باید کور باشد، باید جای قلب یک سنگ در سینهاش کند و یک کلمه را از بَر کند، از سرباز به رهبر، بله قربااااااااااان.»
داستان «سوت» نقبی بر احساس و نوع واکنششان به دنیای بیرون و به عبارتی چالش فکری آدمهاست. به زبانی آدمی همان است که میاندیشد. آنجا که میخوانیم:
«من سوت میزنم، سوتی که یا نجات میدهد یا منجر به مرگ میشود، انتخابش با توست مثل هر چیز دیگۀ این دنیا.
توجّه کنی، زنده می مونی
توجّه کنی، میمیری
توجّه کنی، آگاه میشی
توجّه کنی، گمراه میشی
حالا انتخاب تو چیه؟»
داستان هفتم «جنگ مسؤلیتی در قبال اموال از دست رفته ندارد.» داستان زنی باردار است که همسرش در جنگ کشته شده و زن مانده و کودکی که در شکم دارد و برایش حرف می زند. «جنگ برای زنان اصلاً" چیز جالبی نیست.» این جملهایست که در این داستان به حق و به جا آمده است. در بخشی از داستان میخوانیم:
«جنگ بو میکشد، حتی در مهاجرت هم سایۀ جنگ را بالای سرت حس خواهی کرد.»
در جایی دیگر زن خطاب به کودک نزادهاش میگوید:
«همیشه یکی من میشود و شوهرش را از دست میدهد و دیگری مثل تو پدرش را.» و زمزمه میکند:
«سربازها این وصلههای کوتاه، اضافه و غم انگیز جنگ. پدرت همیشه منطق مرا غر زدن میدانست، حتماً" اگر بود میگفت: «ما بودیم که زندگیمان برای حفاظت از شما تمام شد.» بدون این که بداند که به تعداد ماههایی که او از خودش گذشت، من هم باید بگذرم، سالهایم را.»
داستان «کسی نباید بفهمد.» دارای زیرلایۀ عمیقی است. تداعی جامعهای که هر کسی حرف بزند تاوانش مرگ است. نویسنده با چنان چیرهدستی و خلاقیتی ضمن آفرینش این داستان به جامعۀ بسته و دیکتاتور اشاره میکند که خواننده را دچار شگفت میسازد.
داستان در فضای کارگاهی که لباسها را اتو زده و بسته بندی میکنند اتفاق می افتد. کسی حق حرف زدن هنگام کار را ندارد، هر کسی حرف بزند پایان نامعلومی در انتظارش است و بعد از آن دیگرکسی او را نمیبیند.
در قسمتی از داستان آمده است:
«22 ساعت فکر کردن و 2 ساعت حرف زدن که حداقل یک ساعتش صرف گوش دادن میشه انصاف نیست.» و پس از مکث کوتاهی و جمع کردن بینی کوچکش باز ادامه داد:
«اون 22 ساعت هم با دقت نیست. من دارم حس میکنم که دیگه کمتر میتونم به چیزی جز کارهایی که هر روز انجام
میدم فکر کنم.»
داستان نهم داستان «نصفه و نیمه» یکی دیگر از داستانهای جذاب این مجموعه است.
داستان مرد جوانیست درحال مبارزه با افسردگی که گریبانش را گرفته است و در نهایت گذراو از تاریکی مطلق و رسیدن به روشنایی یا همان سفید پر رنگ است.
داستان که از فضای تاریکی شروع شده و مرد این داستان خودش و وجودش را از هر نوع نوری پنهان میکند حتی انگشتهای پایش را با جوراب میپوشاند. در نهایت در این تاریکی مطلق سوسوی نوری منجر به درخشش امیدی در وجود مرد شده و مرد جوان را به زندگی و ادامه دادن حیات وامیدارد.
مجموعه داستان «سفید پر رنگ» را باید چند بار خواند. در خوانش اول تمام زیباییها و ریزهکاریها و احساسات عمیق و زیرلایههای داستانها را شاید نتوان دید، که آن هم به خاطر شوق خواندن کلیّت داستانهاست ولی در خوانش دوم و سوم قطعاً" قلم این نویسنده خوش ذوق و خلاق را تحسین خواهید کرد.
برای آقای مهدی هزاره نویسسنده جوان و خلاق و توانمند آرزوی موفقیت دارم.
در پایان بخشی از داستان نصفه و نیمه را با هم میخوانیم:
«به سمت پنجره میروم تا با فریادی هم مغزم را و هم چند جوان سرخوش را آرامتر کنم، امّا نگاهم به پیرمردو دختری جلب میشود. پیرمرد میگوید: «خسته شدیم.»
دختر قدی نسبتاً" بلندتر از پیرمرد دارد و شاید اگر خمیدگی کمر پیرمرد نبود، حتی هم قد بودند. موهای قهوهای رنگش را از پشت بسته است، با نیم نگاهی پشت سرهم و مطمئن به پنجرههای چپ و راست، سپس به پنجرههای بالاتر و در آخر به من، امتداد راهی را که میرفتند، ادامه داد. با صدایی بلندتر از صدای پیرمرد گفت: «خسته شدیم، معلوم است که خسته شدیم، امّا باید راه را برویم.» ■