• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • تحلیل فیلم « ناصرالدین‌شاه آکتور سینما» کارگردان «محسن مخملباف»؛ «سارا افلاکی» اختصاصی چوک

تحلیل فیلم « ناصرالدین‌شاه آکتور سینما» کارگردان «محسن مخملباف»؛ «سارا افلاکی» اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

sara aflaki

اطلاعات زمینه‌ای فیلم

ناصرالدین‌شاه آکتور سینما (با عنوان فرعی روزی روزگاری، سینما) یک فیلم کمدیفانتزی به کارگردانی محسن مخملباف است که در سال ۱۳۷۰ (خورشیدی) ساخته شد. فیلم در بستری کمدی، تاریخ سینمای ایران را روایت می‌کند. این فیلم در دهمین جشنواره فیلم فجر ۱۳۷۰ کاندیدای بهترین فیلم و بهترین کارگردانی شد.

این فیلم در نظرسنجی منتقدان و نویسندگان ماهنامه سینمایی فیلم به عنوان یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران انتخاب شده است. نام این فیلم از فیلم حاجی آقا آکتور سینما ساخته اوانس اوهانیانس اولین فیلم بلند سینمایی ایران وام گرفته شده و خود فیلم ناصرالدین‌شاه آکتور سینما هم هجو ستایشی از تاریخ سینمای ایران است.

 خط اصلی داستان فیلم ماجرای فیلمسازی است که در مواجهه با سانسور گرفتار آمده است. گویی کارگردان بر آن بوده اثری درباره سانسور و ممیزی و محدودیت‌های هنرمند ایرانی را به تصویر بکشد. ناصرالدین شاه در رویارویی با سینما در آغاز می‌کوشد تا آن را زیر فرمان خود بگیرد و از آن به سود خود بهره ببرد، اما در فرآیند فیلم عشق به سینما دامن این سلطان مستبد را نیز می‌گیرد.

این فیلم با نمایش تکه‌های شناخت ‌شده‌ و گیرا از فیلم‌های پرآوازه تاریخ سینمای ایران کوشیده تا بدین‌سان به آن ارج نهد و آن را بستاید. لذا بازخوانی و یادکردی از تاریخ سینمای ایران از زمان حاجی آقا آکتور سینما و دختر لر تا سینمای پس از انقلاب است. بنابراین در این فیلم، افزون بر این که «گلنار»، شخصیت اصلی فیلم دختر لر ساخته اردشیر ایرانی، نقش محوری در جریان دادن به داستان فیلم ایفا می‌کند، به فیلم‌های تاریخی سینمای ایران نیز پرداخته است. از جمله آنها می‌توان به (رگبار) ساخته بهرام بیضایی، 

(گاو)ساخته داریوش‌مهرجویی، (قیصر) ساخته مسعود کیمیایی، (گنج قارون) ساخته سیامک یاسمی، (طبیعت بی‌جان ) ساخته سهراب شهید ثالث، (گوزنها) ساخته مسعود کیمیایی و (باشو، غریبه­ی کوچک) ساخته بهرام بیضایی اشاره کرد که کارگردان کوشیده نمادهایی از آنها را به گونه‌ای دراماتیک در فیلم خود به کار بگیرد.

پیرنگ داستان فیلم

فیلم دوران مظفری و ناصری را نشان می­دهد. میرزا ابراهیم خان عکاس­باشی همراه مظفرالدین شاه برای تاسیس سینماتوگراف به فرنگ می­روند. او عاشق آتیه است و 20 سال تاکنون به دلیل مشکل معشیتی به وصال نرسیده است. در تمام طول سفر در فرنگ در آرزوی وصال آتیه است اما در سفر شیفته سینماتوگراف می­شود. از سفر باز می­گردند. اوضاع دربار و کشور بهم ریخته و سلطان نمی­تواند به قول خود برای پرداخت هزینه ازدواج عکاس عمل کند. او از شاه کسب تکلیف می­کند و شاه به فراشباشی سفارش می‌کند تا میرزا ابراهیم خان را نزد پسرش (ولیعهد) بفرستد ولی فراشباشی اشتباهاً او را نزد پدر شاه ناصرالدین شاه می‌فرستد! شاه قاجار که مخالف سینما است و خودش فیلم‌ها را سانسور می‌کند، عاشق یکی از هنرپیشه‌های یک فیلم قدیمی گلنار دختر لر می‌شود و برای آن که به معشوق برسد حکومت را رها می‌کند و به دنبال سینما می‌رود که همین امر منجر به تغییر سلطان و سرانجام او می­شود.

تحلیل فیلم

در ابتدای فیلم مکالمه آتیه با عکاس است، برف می بارد و آتیه در برف نشسته دیالوگ او نشان می دهد که سالها در انتظار وصال همدیگر هستند اما محقق نمی­شود. دلیل این عدم وصال، عشق عکاس به شغل خود و دیگری زیر فرمان سلطان بودن است. خوابی که آتیه دیده است هم نشان از نافرجام ماندن عشق به دلیل وجود اسباب سینماتوگراف است. آتیه در این سکانس اول به عکاس می­گوید: «وقتی نبودی همینجا نشسته بودم خوابی غریب دیدم مثل عروسی بود و...» که نشان از این نافرجامی دارد بعد می پرسد «کی برمی گردی؟» عکاس گلوله ای برف برمی دارد و میگوید:  «تا این برف آب نشده».

بخش بعد فرنگ را نشان می­دهد که عکاس­باشی با سلطان در آنجاست و اسباب سینما توگراف را تهیه کرده­اند در آن زمان در آنجا استقبال خوبی از آنها شده است و سلطان می­خواهد کل مراسمات فیلم­برداری شود تا وقایع ثبت شود. در این سکانس دیالوگی عکاس­باشی دارد که می­گوید: «در اینجا نعمت فراوان است اما آتیه ندارد برای من ندارد». اشاره به فراق و دوری از عشقش دارد و ابراز دلتنگی می­کند. همچنین این دیالوگ او یعنی آینده خوشی برای من ندارد. در هفته­های بعد جمعه سوم و چهارم بیشتر ابراز دلتنگی می­کند. یکشنبه پنجم بازدید داشتند و تصمیم گرفتند که در بازگشت با پول خزانه سینماتوگراف تاسیس شود و مراسم ازدواج عکاس و آتیه صورت بگیرد.

از سفر برمی­گردند سلطان متوجه می­شود، درب اندرونی به رویش بسته است فراش توضیح می­دهد که به روسیه باج داده­اند تا عشق آباد را بگیرند اما نتوانستن بعد مستمری زنان را قطع کرده­اند و به همین دلیل آنان در را بسته­اند سلطان می­گوید: «می­دادید». فراش می­گوید: «از کجا؟ خزانه از قلب سلطان پاکتر است». اینجا در مسیر هم می­بینیم که مردم فقیر به گدایی کنار قصر و در خیابان نشسته­اند. بعد سلطان به عکاس­باشی می­گوید: «بودجه برای تاسیس نداریم و....» و بر سر قبر پدرش می­رود. این سکانس نشان می­دهد که وضع مملکت به لحاظ اقتصادی و سیاسی بسیار فاجعه بار است و سلطان بدون اینکه از خزانه خود مطلع باشد به فرنگ برای ورود فناوری جدید به کشور رفته است از سوی دیگر مرز ایران مورد تهاجم کشورهای دیگر است اما سلطان به امور سیاسی نمی­پردازد، بلکه علاقمند به توسعه فناوری و هنر در کشور است و مدیریتی بر امور دیگر ندارد. تصویر فقرا هم فقر اقتصادی مردم را نشان می­دهد که سلطان بدون توجه از کنار آنها می­گذرد.

در همین زمان که عکاس­باشی اعتراض می­کند سلطان به فراش می­گوید: «عکاس­باشی را به تبریز پیش پسرم بفرست تا کار کند». اما فراش که انگشتری جادویی دارد او را به دوره پدر سلطان می­فرستد. اینجا سفر در زمان اتفاق می­افتد آنهم از طریق ورد و جادو صورت می­گیرد. عکاس­باشی در حمام زنان ظاهر می­شود و می­خواهند او را اعدام کنند. در همین حین قائم مقام می­آید و در گوش ناصرالدین شاه چیزی در مورد سینماتوگراف می­گوید دیالوگ او این است که  «اگر نیت یکساله دارید برنج بکارید اگر نیت ده ساله دارید درخت قرض کنید اگر نیت صدساله دارید آدم تربیت کنید سینماتوگراف آدم تربیت می­کند». این دیالوگ فکر می­کنم اشاره به این دارد که رشد فناوری منجر به تربیت و رشد افراد جامعه می­شود با سینماتوگراف می­توان برای تربیت جامعه در سالهای آینده تلاش کرد در واقع برای کشور آتیه دارد. متخصص در این حوزه تربیت می­شود و از طریق آن می­توان روایت­ها را برای آگاهی مردم به نمایش گذاشت. بعد دیالوگ عکاس­باشی باعث دیالوگی از فراش­باشی می­شود که او را محکوم می­کند اما قائم مقام می­گوید: «رشوه خواری نظمیه را تضعیف می­کند». این بخش هم نشان­دهنده فساد در سیستم در آن دوره هست یعنی یک طعنه به سیستم و دستگاه فاسد ناصرالدین شاه است. در ادامه دیالوگ­های بعدی عکاس­باشی همه رد می­شوند و تیغه اعدام بالا و پایین می­رود دوباره امیر نظام می­گوید: «حکایت این و آن رها کن حکایت خود را بگو». که عکاس باشی از اولین فیلمی که درست کرده می­گوید و سکانس عوض می­شود و سلطان درحال فیلم دیدن است. جالب است که محیط شهری در دوران ناصری تمیز و با امکانات است اما در دوران مظفری سکانسهایی از شهر فقر را نشان می­دهند. نوع پوشش بازیگران حتی مظفرالدین شاه و ناصرالدین شاه، تمایز سطح کیفیت و رفاه را در این دو دوره نشان می دهد. فضاسازی و صحنه­ها به خوبی توانسته­اند، هدف کارگردان از بی­رونقی دوره مظفری و رونق دوره ناصری را به نمایش بگذارد. همچنین دوران ناصری دورانی بود که اولین فناوری­ها وارد شدند. در همین راستا ناصرالدین شاه علاقه زیادی به فناوری به ویژه در این فیلم به سینماتوگراف به عنوان نمونه­ای از فناوری­های آن روزگار نشان می­دهد.

سکانس بعد سلطان و ملیجک فیلم دختر لر را می­بینند و دختر از فیلم بیرون می­آید و سلطان به زور او را به اسارت می­گیرد و می­خواهد او را زن خود کند. جالب است که در اینجا سلطان زن را متاع می­گوید یعنی یک ملک و دارایی محسوب می­شود. شاید کارگردان می­خواهد این را نشان دهد که سلطان حتی به زنان داخل فیلم هم چشم داشته و گلنار را به اسارت می­گیرد یا بیان این است که ورود فناوری باید هماهنگ و سازگار با زمینه­های فرهنگی هر جامعه باشد.  دلیل این نوع از مواجه با فناوری این است که در جوامع توسعه­نیافته فناوری تولید نمی­شود بلکه یک فناوری را از زمینه اصلی آن یعنی کشور تولیدکننده جدا کرده و وارد کشور می­کنند. در این مسیر تنها به بعد مادی توسعه آن توجه می­کنند یعنی توسعه فنی آن را درنظر دارند و به بعد فرهنگی آن توجه­ای نمی­شود. لذا بی­توجهی به بافت و زمینه اجتماعی جامعه مربوطه، آن فناوری را با شکست مواجه می­کند و یا ابزاری در جهت مخالف هدف ساختش خواهد بود.

سکانس بعدی ورود امیر نظام است در سکانس قبلی هم در زمان ورود امیر نظام آهنگ خاصی پخش شد و در اینجا هم همین طور است و چراغی می­شکند. در واقع این صحنه می­خواهد اقتدار و صلابت او را نشان دهد. بعد با عکاس­باشی وارد دیالوگ می­شود به او حجره کمال الملک را داده­اند امیرنظام می­گوید: «این حجره برای کمال الملک بود که قلم به نان نفروخت چنین باش» و عکاس می­گوید: «اگر غم نان نداشتم آتیه 20 سال منتظر نمی­ماند به فراش­باشی بگویید من را به آتیه برگرداند». اینجا اشاره به این دارد که یک فرهیخته برای جاه و مقام هر چه نمی­کند و عکاس خلاف آن را می­گوید که غم نان برایش فراق را به بار آورده و عاقبت او چه می­شود. امیر می­گوید: «تو گام به گام سینماتوگراف صنعت می­کنی اگر بر پیشرفت زمانه اثر کند آنوقت به وصال آتیه می رسی» و عکاس می­گوید: «وقتی در آتیه میزیستم دیدم که سلطان امر کرد رگ شما را در حمام زدن». در اینجا منظور امیر فکر می­کنم این است که رشد صنعت سینماتوگراف که منجر به پیشرفت کشور می­شود، آینده تو را می­سازد و عکاس منظورش این است که در دوران خود من دیدم که همین سلطان که تو برای رشد زمانه­اش تلاش می­کنی تو را به قتل می­رساند. در این سکانس خونی از اینه جاری می­شود که نمادی از ریختن خون بی­گناه امیر است که در اینه انعکاس می­یابد. در واقع دیالوگ و صحنه اینه بازگو کننده تاریخ سیاهی است که در تلفیق یکدیگر معنای عاقبت انسان­های کارآمد را در یک سیستم فاسد نشان می­دهد. در واقع کارگردان می­خواهد بگوید که یک سیستم فاسد نمی­تواند چنین افرادی را در خود هضم کند، لذا آنها را دفع می­کند.

سکانس بعدی دختر لر را با طناب به داخل حرم سلطان می­کشند و همه هلهله می­کشند. زنان سلطان در حال پیراستن خود هستند که یکی از سوگلی­ها می­آید و با آنها دعوا می­گیرد که دختر لر را بر سرسره سوار کنند. بعد او می­گوید: «من پیر شده­ام...» به خودش در اینه نگاه می­کند خودش را میزند. جالب­تر این نکته است که در این سکانس گلنار را با طنابی بسته­اند و او را می­کشند. این طناب نماد اسارت زنان توسط قدرت است که به زور و همچون حیوان با او برخورد می­کنند. شاید کارگردان این هدف را داشته که سطح پایین جایگاه زنان را در آن زمان نشان دهد چنان که جای دیگر هم سلطان به این دختر به عنوان متاعی از لرستان یاد می­کند و نکته دیگر حسادت و ناراحتی سوگلی سلطان است که زنان و خودش را می­زند و برایش حضور گلنار قابل تحمل نیست در واقع احساس خطر برای جایگاه خود دارد و پایین بودن سطح اعتماد به نفسش نشانی از جایگاه پایین زنان در دربار است. رفتار بقیه زنان هم بی­تفاوتی و پذیرش وضع موجود را نشان می­دهد.

سکانس بعدی گلنار را نزد سلطان می­آورند و او جعفر را همچنان وحشت زده صدا می­زند و سلطان می­گوید: «ما چه کم از جعفر داریم». بعد با ملیجک به دنبال او می­دوند تا او را بگیرند. سکانس بعد عکاس را چشم بسته پیش سوگلی سلطان می­آورند و سوگلی به عکاس می­گوید: «9 شب است که سلطان قرق نمی­شکند و از حجله مبارکه خروج نمی­کند». عکاس می­گوید: «چاکر خود شاکی است سلطان وهم و خیال مرا تصرف عدوانی کرده­اند و...... خاک برسر سینماتوگراف که معجون سلاطین شده». در اینجا سوگلی برای بدست آوردن سلطان تقلا می­کند. اما نکته مهم جمله عکاس است که فناوری بازیچه دست قدرتمندان شده است و از آن باتوجه به کارکردی که دارد استفاده نمی­کنند، بلکه برای هوس­ها و سلطه­گری خود بهره می­برند. همچنین بیانگر این نکته است که قدرتمندان حتی تخیل زیردستان خود را دارایی خود می­دانند و آن را تصرف می­کنند.

سکانس بعد زنان به خلوت سلطان حمله می­کنند و گیس گلنار را می­برند و داخل سینماتوگراف می­ریزند و او ناپدید می­شود و از سینماتوگراف نوارهای سیاه خارج می­شود. این بخش نشان می­دهد وفتی فناوری مطابق با زمینه­های فرهنگی و سلایق آن استفاده نشود، افراد با نگاهی بدبینانه آن را متضاد با ارزش­های سنتی خود می­بینند و آن را نابود می­کنند. هر فناوری حامل ارزش­های جامعه خودش است. وقتی فناوری را وارد می­کنیم و نمی­دانیم چگونه با آن باید برخورد کنیم، دچار تعارض می­شویم که ناشی از ارزش­های متمایز ما با ارزش­های خود فناوری است. این شکاف ارزش­ها منجر به شکست فناوری موردنظر و نافرجام ماندن آن می­شود. سینماتوگراف به دلیل بهره­گیری نادرست سلطان با حمله زنان حرم سرا مواجهه شد و جدا کردن جزیی از این صنعت از بافت اصلی ساختش که در اینجا گلنار نمادی از آن است، این فاجعه را به بار آورده است.

در سکانس­های بعدی سلطان بیمار می­شود و گلنار را صدا می­زند و به دنبال او است. بعد ملیجک آلبوم عکسی از زنان را می­آورد تا عکس­های زنان را تماشا کند که در یکی از این عکسها، عکس روفیا یکی از سوگولی­های او است. نکته در اینجا تحرک آب رودخانه است که می­تواند نمادی از عکس متحرک یا به زبان امروزی فیلم باشد. در آن زمان سینماتوگراف را عکس متحرک می­دانستند. عکس بعدی عکس گلنار است که سلطان با دیدن آن می­گوید: «من جعفرم». به نظرم این سکانس نشان­دهنده این است که سلطان عاشق دیالوگ دختر لر شده و یا شاید کارگردان میخواسته سطحی بودن نگاه سلاطین را به رخ بکشد.

سکانس عوض می­شود. عکاس­باشی درحال فیلمبرداری است. دیالوگ او در مورد گذشته­ای است که با آتیه داشته بعد فیلم آتیه را نشان می­دهد. در کوچه­ای درحال گذر است. بر روی دیوار نوشته بیا. در این سکانس همزمان آتیه را نشان می­دهد و بعد عکاس­باشی را نشان می­دهد بعد آتیه را بر صندلی نشسته و پایش را تکان می­دهد نشان می­دهد. به گذشته و جوانی آنها برمی­گردد دوباره عکاس­باشی در حال فیلمبرداری است. ناگهان اینه می­شکند. در اینجا یک درهم آمیختگی بین گذشته و حال وجود دارد عکاس­باشی در حال ساخت فیلمی است. بعد در همین حین در فیلم به انتظار آتیه از جوانی تا به امروز اشاره می­شود و شاید نشان از این است که آتیه هنوز در انتظار عکاس­باشی است. با شکستن اینه سکانس عوض می­شود. این شکستن اینه می­تواند نمادی از نافرجامی وصال آتیه در اینه یا نافرجامی سینماتوگراف و یا نافرجامی عکاس­باشی در تولید هنر و رشد فناوری مربوطه به دلیل زمینه­های سیاسی و اجتماعی خاص آن زمانه باشد. در واقع او در هر دو مقوله عشق به آتیه و عشق به سینماتوگراف شکست می­خورد.

بعد از شکستن اینه، قصر را نشان می­دهد. سلطان برای تماشای فیلم وارد می­شود در این سکانس درحال تماشای فیلم صدای مرغ و خروس می­آید. به نظرم منظور کارگردان تلفیقی از طبیعت دست نخورده با هنر ساخته­شده دست انسان است. از یک سو او می­خواهد در هنر صدای طبیعت را انعکاس دهد که با دخالت انسان تغییر اساسی نمی­کند و یا علی رغم دخالت انسان ادامه می­یابد. در واقع صدای طبیعت جاندار دست ناخورده­ترین و مختل نشده­ترین چیزی است که رهایی و عدم انحصار را نشان می­دهد و هنر در صورت رهایی از انحصار و سانسور می­تواند بازگوکننده حیات واقعی باشد. در صورتی که سانسور، هنر طبیعی را که تراوش ذهنی هنرمند است، استثمار می­کند. از سوی دیگر این تلفیق می­تواند به فیلم سرزندگی و جان ببخشد یعنی فیلم به عنوان یک شی در تلفیق با صدای طبیعت به موجودی جاندار تبدیل می­شود که معنای زندگی را منتقل می­کند. کارگردان اینجا به جای استفاده از موسیقی ساخت انسان از موسیقی طبیعت برای آفرینش حس نزدیکی و امکان برقراری تعامل مخاطب با فیلم استفاده می­کند.

سکانس دیگر فیلمی برای سلطان و زنان او اکران می­شود. در همین حین سکانس دیگر جلسه­ای با صاحب­منصبان را نشان می­دهد که میرزاآغاسی شروع به صحبت در مورد سینماتوگراف می­کند. او می­گوید: «در مصنوعات سینماتوگراف نباید هیچکس متحرک یا نقل قولی به صراحه یا به کنایه موجز یا متول به کار رود که اهانتی یا انتقادی یا درددلی باشد با شخص سلطان». بعد یک دفعه نشان می­دهد که همه زنان و فرزندان سلطان می­خندند و بعد فیلم دیگری را نشان می­دهد. من فکر می­کنم در اینجا دو سکانس با هم ادغام شده ولی به طور همزمان در حال رخ دادن است. یعنی این طور نیست که دیالوگ میرزا در فیلم بوده است. اما دیالوگ او بیانگر این است که وقتی پدیده جدیدی وارد می­شود حتی مورد علاقه سلطان باشد اطرافیان او شروع به توطئه­چینی در مورد آن و محدودیت آن می­کنند. چون هر چیزی را دشمن زیاده خواهی­های خود می­دانند. در واقع به دلیل عدم وجود ارزش­های مشترک با این فناوری، درک کارکرد و ترس از هنجارمندشدن آن محدودیت­هایی را برای رشد آن وضع می­کنند. به عبارتی این سران احساس خطر می­کنند و آگاه هستند که امکان دارد این فناوری راه بساط روشنگری را در جامعه باز کند. یعنی ممکن است از طریق آن کنش جمعی در راستای خواسته­ها شکل گیرد و عموم جامعه بتوانند به صورت غیرمستقیم با حاکم در مورد مسائل خود سخن بگویند. بنابراین این فناوری می­تواند زمینه آزادی­خواهی و دموکراسی را فراهم کند و پایه­های دیکتاتوری را متزلزل کند. چرا که هنرمندان و نویسندگان با آثارشان می­توانند زیست جهان مردم را تغییر داده و آنها را از جایگاه و حقوق خود آگاه کنند. این امر رفته رفته منجر به تحولات اجتماعی می­شود. علاوه براین فناوری از آن دست پدیده­ای است که انسان تا قبل از مواجهه با آن نمی­تواند برای آن هنجار و قوانینی را وضع کند و اخلاق در باب آن تنها بعد از توسعه مورد بحث و جدل قرار می­گیرد. لذا جوامع بعد از به کارگیری و مواجهه با پیامدهای آن شروع به هنجارسازی و وضع قوانین می­کنند. البته در جوامع توسعه­نیافته بیشتر تمایل به طرد و حذف فناوری دارند. زیرا ساختار جامعه ساختاری قدرت طلب است و هرچیزی که احساس خطر را ایجاد کند و منجر به عدم تمرکزگرایی شود، کنار گذاشته می­شود. همچنین در جوامع متمرکز آموزش در حوزه­ای بدون توجه به زمینه ورود پدیده جدید صورت می­گیرد و همین وضع می­تواند تناقصات ارزشی که در این تحلیل بحث سینماتوگراف است را به ارمغان بیاورد. منظور تناقصات ارزشی است که احتمال دارد از ارتباط با این فناوری بین حاکمیت و مردم رخ دهد. جدای از اینها اگر به تاریخ برگردیم میرزاآغاسی شخصیت منفوری بوده که به دلیل فساد خود با هر چیزی در جهت توسعه اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه مقاومت می­کرده و سعی در ایجاد محدودیت روشنفکران و بزرگان داشته است. زیرا در این صورت عرصه برای چپاول­گری­ها و رشوه­خواری­ها که یکی از معضلات مهم دستگاه آن دوران بود تنگ می­شده است.

دوباره سکانس از فیلم طنز به سکانس جلسه تغییر می­کند که فراش­باشی دیالوگی را می­گوید: «حکایت نباید به یکی از قشون، نظمیه، عدلیه یا حکام ولایت یا خویشاوندان دور و نزدیک ایشان شبهه جسارت، کنایت، شقاوت، صلالت». سکانس عوض می­شود. همه در حرمسرا میخندند و دوباره سکانس به جلسه برمی­گردد و میلجک می­گوید: «والا رجیستر محبوس، اسباب سینماتوگراف مضبوط، عوارض دیوانی مخبوس بلدیه معذور، حیثیت عمومی محفوظ خواهد ماند». همه میخندند. در اینجا هم همان ترس از فناوری و هنر را نشان می­دهد که پیشاپیش برای آن حکم بردیده­اند و اگر تحقق یابد بساط آن برچیده می­شود. این سکانس­های خنده در بین دیالوگ­های جلسه می­خواهد نشان دهد که درحال حاضر این فناوری تنها به سرگرمی مردم می­پردازد اما صاحب­منصبان توهم توطئه دارند. البته این نگاه بدبینانه و توطئه­گرایانه به ساختار فرهنگی جامعه و تاریخ تجاوز بیگانگان برمی­گردد. این توهم به ویژه در بین قدرتمندان به دلیل ترس ازدست دادن قدرت بیشتر وجود دارد. این طبقه می­خواهد هرچیزی را کنترل کند تا منافعش در خطر نیوفتد.

در سکانس بعدی، سلطان مردم را به تماشای فیلم دختر لر دعوت می­کند یک روز پای آن می­نشینند اما تنها پیرزنی می­بینند که در حال نخ کردن یک سوزن است و دشنام می­دهند و می­روند. اما سلطان می­ماند و بخواب می­رود. درخواب گلنار را خواب می­بیند. از خواب بیدار می­شود و ملیجک را برای کمک به پیرزن به داخل فیلم می­فرستد. اما ملیجک هم نمی­تواند نخ را داخل سوزن کند و می­گوید: «ننه هر دوتامون سرکار گذاشتن». همین لحظه عکاس­باشی را می­برند و میلجک می­گوید چگونه خارج شود که پرده می­افتد و او از فیلم خارج می­شود. در این سکانس اسم فیلم دختر لر است اما پیرزن ظاهر می­شود، دختر لری وجود ندارد. اینکه چرا عکاس­باشی این چنین فیلمی را اسم دختر لر گذاشته است، شاید طعنه­ای به سلطان باشد که تخیل او یعنی دختر لر را تصاحب و نابود کرده است و این سکانس نشان می­دهد وقتی هنر محدود می­شود به سطحی بودن تنزل می­کند و عمقش را ازدست می­دهد. به عبارتی نوعی انتقاد به ارسارت گرفتن هنر و محدودیت آن است که دست و پای هنرمند را در خلق اثر می­بندد. حتی دیالوگ ملیجک که ما را سرکار گذاشته­اند نشان از همان سطحی بودن و بی­معنایی عملی است که پیرزن انجام می­داده است درحالی که در فیلم دختر لر یک محتوا و روایت شکل گرفته بود.

سکانس بعدی عکاس­باشی را شکنجه می­کنند و از او می­خواهند که دوباره فیلم دختر لر را بسازد. اینجا هم این نکته نمایان است که قدرت به زور می­خواهد هنر، بازنمایی خواسته­ها و تبلوری در جهت ستایش سلایق طبقه خود باشد. هرچه که می­خواهد باشد چه با معنا و چی بی­معنا این طبقه می­خواهد افکار خود را به خورد همه به ویژه هنرمندان دهد و تولید چنین محتوای هنری می­تواند بر روحیات و کنش جامعه نقش بندد. زیرا هنر به ویژه رسانه نقش مهمی بر افکار توده­ها دارد و قدرتمندان می­توانند با کنترل آن از طریق اشاعه سلایق خود این تاثیر را بگذارند.

در سکانس بعدی همه در قصر درحال غذا خوردن هستند که نامه­ای از امیرکبیر به سلطان می­آید که می­گوید: «کشور مورد تجاوز بیگانگان است و سلطان در حال عیش و خوشی با زنان است باید پهلوانی پیدا شود که ناموس مملکت را نجات دهد». سلطان دستور می­دهد قیصر از پرده فیلم خارج شود صحنه به حمامی دیگر با سلطان و نزدیکان او تغییر می­کند و سلطان می­گوید: «کار امیر کبیر را تمام کن و به ناموس ملت را به تو میسپاریم». عکاس­باشی به قیصر می­گوید: «برو شاهد باش». قیصر به فیلم بازمی­گردد. امیرکبیر در حمام است و رگ او را می­زنند و فراش­باشی هم همانجاست. در اینجا دیالوگ عکاس می­گوید که تاریخ شاهد وقایع و روشنگر آن است. این سکانس کلا گذشته را به آینده برده تا واقعه­ای تاریخی را روایت کند. فکر می­کنم هدف کارگردان نشان دادن توهم توطئه زیردستان از سوی سلطان و بی­کفایتی او در امور مملکت­داری است که منجر به نابودی دلسوزان نزدیک به خودش چون امیرکبیر شده است. اما این دقیقا چه ارتباطی با سینماتوگراف دارد. شاید می­خواهد نشان دهد که فیلم و دستگاه فیلمبرداری می­تواند وقایع را ثبت کند تا عبرتی برای آیندگان شود و یا سینما می­تواند، گذشته و حال و آینده را درهم آمیزد.

سکانس بعدی سلطان و قیصر در حال عرق خوردن و دردودل هستند. سلطان می گوید: «84 تا زن داشتم هیچکس منو دوست نداشت منم کسی رو دوست نداشتم الا ببری. زنان حسودی کردن نابودش کردن. ببری گربه من بود میبوسیمدش نازش میکردم هم بازی ملیجک بود حالا فقط برام گلنار مونده». قیصر شدید میخندد و بعد سلطان دیالوگ گلنار رو تکرار می­کند. عکاس­باشی بلند می­شود و سلطان به او می­گوید می­خواهد بازیگر شود و  عکاس­باشی می­گوید: «سلطان به وقت هوشیاری از کرده خود پشیمان می­شود». بعد سلطان به قیصر می­گوید: «میخواهند با گلوله بزنندش». این سکانس تنهایی سلطان را نشان می­دهد و برعکس قدرتی که دارد بیانگر سلطه اطرافیان بر او است که هرچه را دوست می­دارد از او می­گیرند. در اینجا آینده به گذشته آمده و سلطان به قیصر خبر مرگش را می­دهد. در واقع کارگردان نشان می­دهد که فقط آینده از گذشته باخبر نیست گذشته هم می­تواند از رویدادهای آینده باخبر باشد. در اینجا زمان و مکان بهم ریخته و در یک دیگر آمیخته­اند تا محتوایی متفاوت را روایت کنند. مرزها شکسته شده و باهمه تمایزات دورانها درک متقابلی بین شخصیت­های زمان­های مختلف شکل گرفته است. به عبارت دیگر با این درآمیختگی تکرار رویدادهای تاریخی آشکار می­شود و ساختارهای اجتماعی یک تسلسل را نشان می­دهد.

در همین سکانس عکاس­باشی را بر میز فراش می­نشانند و او می­گوید: «عکاس چرا می نمی­نوشد» و عکاس­باشی می­گوید: «عکاس­باشی با نگاتیو مست می­شود و با پوزتیو به هوش می­آید». یعنی هنرمند با هنرش مست می­شود البته اگر خلق اثر هنری آزاد باشد.

سکانس بعدی سلطان توسط عکاس­باشی گریم می­شود. او می­گوید: «تقدیر از شاه بابا انسان قدرقدرتی نساخت ببینیم آرتیست ماهری چون جعفر...» کلاهش را برمی­دارد. سلطان می­گوید: «چه میکنی؟» عکاس می­گوید: «گریم می­کنیم». سلطان می­گوید: «تاکنون کسی کلاه از سر سلطان برنداشته بود». عکاس­باشی می­گوید: «لکن کلاه بر سر سلطان فراوان گذاشته­اند». اینجا هم اشاره به همان بی­کفایتی و ضعف در مدیریت امور از سوی سلطان دارد که موجب سواستفاده از قدرت سلطان می­شود.

سکانس بعدی فیلم گاو هست و سلطان بعد از آن درحال تمرین نقش گاو است و به عکاس می­گوید: «چرا گاو کجای ما به گاو می­ماند» و او می­گوید: «اگر حس بگیرید همه جای شما، این درس اول بازیگری است» و با نگاتیو او را می­زند. آنجا که عکاس­باشی می­گوید همه جایتان طعنه­ای به سلطان است من فکر می­کنم، چون گاو معمولا به کسی گفته می­شود که چیزی از رویدادهای اطرافش نمی­فهمد کلا درک سطح پایینی دارد اینجا منظور این است که کلا سلطان درکی از شرایط ندارد و اینکه می­گوید اگر حس بگیرید شاید این نکته در آن نهفته که با حس گرفتن و خود را جای دیگری گذاشتن حتی یک جانوار را می­توان درک کرد و تجربه زیسته او را روایت نمود. هنر و بازیگری با درک احساسات می­تواند نقش موثری در این امر داشته باشد. البته خود را جای دیگری گذاشتن خود یک مهارت اجتماعی از درک موقعیت دیگران است به نوعی نیاز به همدلی دارد. در اینجا عکاس می­خواهد سلطان با گاو و موقعیتش همدلی کند تا شرایط دشوار را درک کند. بعد فراش می رسد و از اوضاع شکایت می کند و به عکاس می­گوید: «تو را باید به گذشته ارسال کنم به عصر حجر». عکاس می­گوید: «دیگر زمانه پذیرا نیست ما را از آتیه گریزی نیست نیست». فراش وقتی شروع می­کند نگاتیوها به او حمله می­کنند و نمی­تواند عکاس را منتقل کنند. دیالوگ عکاس باشی جمله جالبی است نمی­دانم دقیقا منظور چیست اما فکر می­کنم که ممکن است این باشد که ورود عکاس به دوره ناصری و تحولی که او در روند رویدادها به ویژه تاثیری که بر سلطان گذاشته نمی­گذارد بازگشت به گذشته صورت بگیرد و از طرفی دیگر این آمدن به گذشته عکاس، ،آینده را هم تغییر می­دهد و این درهم­ریختگی زمانی اجازه تغییر دیگر را نمی­دهد. همین طور اشاره به این دارد که هنر می­تواند در شرایط اجتماعی و فرهنگی تغییراتی ایجاد کند و زمانی که این تحول صورت گرفت دیگر امکان بازگشت به شرایط گذشته نیست. به عبارتی جامعه در اثر مواجه با فناوری، هنر و هر چیز جدیدی که ارزشها و هنجارهای نویی را می­آفریند و ارزشها و هنجارهای سنتی را مورد انتقاد قرار می­دهد، موجب تحولات اجتماعی می شود که گریزی از آن نیست.

آنجا که عکاس می­گوید: «خودت را به مردن نزن مشت حسن باور نمی­کند و خودش گاو می­شود» نشان می­دهد که گاهی انسان، بار رنجی که به او وارد می­شود بسیار برایش تحمل­ناپذیر می­شود. دلیل آن عدم پذیرش واقعه و وابستگی بیش از اندازه به یک انسان، شی و یا هرچیزی است در این دنیا هر انسانی که رشته­های وابستگی داشته باشد، رنج می­کشد. البته این نکته حائز اهمیت است که گاهی پیچیدگی­های زندگی و نیاز منجر به این وابستگی می­شود. چنان که در فیلم گاو مشت حسن اقتصاد خود را با آن می­گذراند و رفته رفته علاوه بر وابستگی اقتصادی به نوعی دلبستگی به گاوش تبدیل می­شود و این دلبستگی او را دیوانه می­کند. اینجا عکاس می­خواهد که سلطان رنج از دست دادن به دلیل دلبستگی را تجربه کند. شاید کنایه­ای هم به شرایط اقتصادی و اجتماعی مردم باشد و رنج­هایی که او با بی­توجه از کنار آنها می­گذرد. نمیدانم فقط میدانم که این دیالوگ بسیار پرمعناست.

دیالوگ بعدی عکاس این است «در چراگاه گاوی دیدم سیر من الاغی دیدم یونجه را می­فهمید حس بگیرید قبله عالم چون گاو نگاه کنید نمایشی بازی نکنید یونجه را حقیقتا ببلعید ببلعید قبله عالم». شاید منظورش این است که حتی الاغ هم یونجه­ای که می­خورد را درک می­کند و ارزش آن را می­داند. چون گاو نگاه کنید یعنی از زاویه دید او به محیط نگاه کنید. یعنی برای درک انسانی دیگر باید مسائل را از زاویه دید او نگاه کرد و خود را جای او گذاشت و نقش او را عمیق درک کرد به عبارتی تا با کفش دیگری راه نروی نمیتوانی شرایط او را بفهمی. در نهایت چنان سلطان در نقش خود فرو می­رود که به درک شرایط سختی که گاو تجربه کرده می­رسد. در واقع اینجا می­خواهد نشان دهد که ما با همدلی عمیق و رنج کشیدن با رنج دیگری می­توانیم شرایط را درک کنیم و درک شرایط دیگری و رنج هایش ممکن است برایمان بسیار رنج آورتر از رنج خودمان باشد و دست از قضاوت برداریم. عموما جامعه انسانی توانمندی و مهارت لازم در درک دیگری و همدلی با او را ندارد و تنها رنج­های خود را رنج می­داند. بی توجهی به این مسئله منجر به دشمنی، قساوت، جنگ­ها و رنج­هایی علیه همنوعان­مان می­شود. اگر همه انسانها از زاویه دید دیگری، به رویدادها نگاه می­کردند بسیاری از خونریزی­ها و رنج­هایی که خودمان برای دیگران ایجاد می­کنیم رخ نمی­دانند. هر انسانی در روابط اجتماعی خود نیاز دارد که تلفیقی از دو چشم انداز را در خود تربیت کند. یکی چشم انداز شخصی است که بر مبنای منفعت خودمان و ارزش­های خودمان است و دیگری چشم انداز غیرشخصی است که خود را جای دیگری گذاشتن است. یکی ذهنی و دیگری عینی است در صورتی که این دو تلفیق شود مصالحه اجتماعی صورت می­گیرد. مصالحه به معنای پذیرش سلطه قدرتمند بر ضعیف نیست بلکه هر دو گروه بی­طرفانه و بدون جانبداری با یکدیگر به گفتگو می­نشینند و تلاش درک دوطرفه مانع مرگ انسانیت می­شود. متاسفانه در جوامع دیکتاتوری و نظام سلطه، ارباب درکی از شرایط زیردستان خود ندارد در واقع چیزی به نام مصالحه وجود ندارد.

سرانجام عکاس همانگونه که در سکانس­های قبل نشان داده شد، اعدام می­شود. در واقع نشان می­دهد که هنر با بازنمایی واقعیت و نشان دادن رنجها و دردهای جهان هستی محکوم به مرگ می­شود و در اینجا اسباب سینماتوگراف به جرم هوشیاری و آگاهی سلطان از رنج نابود می­شود. اساسا انسان هرچیزی که منجر به تغییر شود را در ابتدا وحشتناک می­داند و علاقمند است که با همان ارزشها، هنجارها و افکاری که در جامعه به او تزریق شده زندگی کند. او نمی­تواند ارزش­های جدید و نوع نگاه جدید را بپذیرد. این فیلم نشان می­دهد که رسانه توانایی این تغییر را دارد و اگر نگاه انتقادی داشته باشد محدود و محبوس می­شود و قدرتمندان در تلاش هستند که هنر و رسانه و حتی فناوری را به ابزاری توده­ای تبدیل کنند و افکاری بسته­بندی شده­ای را به عوام بخوراند. پس هر هنری که آگاهی کاذب را نابود کند، محکوم به فناست.

دیالوگ ملیجک که می­گوید: «این را همه می­دانند قبله عالم اما جرئت گفتنش را ندارند». خیلی نکته جالبی است. من فکر می­کنم می­توان راجع به آن دوپهلو صحبت کرد. اطرافیان حاکم دیکتاتور همه نابودی سلطنت و اشتباهش را می­بینند اما وحشت از مرگ باعث سکوت می­شود. از طرف دیگری گاهی منفعت آنان در نادانی حاکم باعث سکوت می­شود. اصولا ساختارهای دیکتاتوری افرادی ترسو، منفعت­طلب و پاچه­خوار را تربیت می­کند. آدمها درون ساختارها تربیت می­شوند و بر مبنای هنجارهای همان ساختار کنش دارند. در این چنین ساختارهایی تحولات فرهنگی به سختی شکل می­گیرد و اطاعت بی چون چرای افراد از حاکم هنجارمند می­شود. به ندرت آدم­هایی پیدا می­شوند که متعلق به ارزشها و هنجارهای دیگری هستند و این فرمانبرداری ناشی از سنت­ها را زیرسوال می­برند. همانگونه که آلتوسر می­گوید ما آدمها عروسک­های خیمه شب­بازی تاتر زندگی هستیم. من فکر می­کنم که در ساختارهای سنتی و اقتدارطلب این عروسک مابانه بودن بیشتر وجود دارد. این نوع ساختار بزدلی را رواج می­دهد و در نهایت خودش، خودش را به کام مرگ می­کشاند. زیرا هرکس و هرچیز که منجر به آگاهی شود را نابود می­کند. همان طور که سلطان امیرکبیر را به کام مرگ برد. تاریخ نشان می­دهد امیرکبیرهای زیادی در این مسیر جان داده­اند چون چنگ به تغییر ساختارها زده­اند و آنان که از محافظه­کاری و ثبات منفعت می­برند، صحنه تاریخ را از امیرکبیرها پاک می­کنند. نظام سلطه بیشتر از دموکراسی آلوده به چنین چیزهایی است البته من خیلی اعتقاد ندارم که دموکراسی به معنای واقع براساس آنچه تعریف می­کند و ادعا دارد عمل می­کند. دموکراسی هم در ساختارهای خود ادمها را متصلب می­کند. اساسا انسان آزاده در این جهان وجود ندارد. همه ما در چنگال ساختارهای کلان هستیم. تا زمانی که رهایی به معنای واقعی صورت نگیرد کنش ارتباطی آزادی هم در جهان نخواهد بود.

آنجایی که مغول­ها در بیابان می­دوند و به در آهنی می­رسند و جالب است که دو طرف در باز است فکر می­کنم. یکی از نکته­ها این است که آدم­ها در زندگی یک مسیر را طی می­کنند و وقتی به در بسته می­خورند باوجود مسیرهای دیگر انتخاب دیگری نمی­کنند. شاید هم منظور کارگردان این بوده که دورتا دور باز است اما اینها تنها یک مسیر را می­توانند طی کنند که سرنوشت اینگونه رقم خورده است. نمیدانم اما چرا بازیگرها مغول هستند؟؟؟ من فکر می­کنم چون مغول­ها در تاریخ به دلیل ویرانی­هایی که در ایران به وجود آورده­اند، منفور هستند. در این سکانس مغول­ها به دنبال سلطان هستند. در واقع خشونت، خشونت می­آورد. آدم منفور آدم­های منفور را به خودش جذب می­کند. شاید می­خواسته نشان دهد که عاقبت آدم­های خشن و بی­توجه به رنج­های دیگران و فرجام ساختار دیکتاتوری چه خواهد شد.

سکانس از بیابان به مکانی که اول فیلم آتیه نشسته بازمی­گردد. سلطان در پی گلنار است. عشق گلنار او را دیوانه کرده و او که از طریق اسباب سینماتوگراف این تجربه را چشیده جای عکاس­باشی دارد آن را حمل می­کند. شاید به این نکته اشاره می­کند که سلطان به جای عکاس­باشی، رشد این فناوری را به دهه دیگر منتقل می­کند. به عبارتی اگر فردی که حامل این تحول است هم نابود شود، فرد دیگری می­آید و بار انتقال آن را به دوران دیگری به دوش می­کشد. بنابراین با مرگ عکاس، سینماتوگراف نابود نمی­ شود بلکه در طول تاریخ به مسیر رشد خود از طریق افراد دیگر ادامه می­دهد. کارگردان در این فیلم می­خواهد نشان دهد که نظام سلطه با وجود محدودیت و نابودی افراد کارآمد نمی­تواند مانع رشد و تحولات اجتماعی شود و در واقع با محدودیت­ها خود عاملی بر روشنگری و مبارزه با آن می­شود که نتیجه آن تغییرات اجتماعی است. در همین سکانس سلطان آتیه را می­بیند و او از او می­پرسد و آتیه می­پرسد: « در راه که می­آمدی کسی سراغ مرا را نگرفته است». این دیالوگ نشان می­دهد که او هنوز در انتظار عکاس و وصالش نشسته در اینجا کارگردان صحنه انتظار را با چادر برفی آتیه نشان می­دهد. فکر می­کنم این که سلطان به دنبال عشقش است و به وصال نرسیده همتراز با نرسیدن آتیه به عکاس است. این موازی­گری معنای درک سلطان از موقعیت آتیه را به نمایش می­گذارد. در واقع پسرش عکاس را محکوم به نرسیدن کرد اکنون پدر محکوم به این تجربه شده است. هرچند که به لحاظ زمانی امکان پذیر نیست اما پست مدرن اساسا فراواقعیت است یعنی آنچه که فراتر از واقعیت است را واقعی جلوه می­کند و به آن معنا می­دهد.

تکنیک های مورد استفاده در این فیلم:

تناقض، ناپیوستگی منطقی، تکه­های بریده از رویدادها و افراط، معناددهی ضمنی، تکرار، تکه تکه بودن زمان و عدم وجود نظم زمانی، پایان باز، نفی مکان و زمان واحد، درهم ریختگی، مونتاژی از فیلم های دیگر، نمایش تغییرات ناشی از فناوری، گذرا بودن، عدم پایداری، عدم وحدت، عدم قطعیت و ابهام، نمادسازی شخصیت­ها، کثرت­گرایی، گنجاندن ژانرهای مختلف کنایه­نویسی و هجو افراطی.

جمع بندی

فیلم ناصرالدین شاه راکتور سینما فیلمی پست مدرن و کمدی است  که محسن مخلباف تلاش کرده با لحنی طنزگونه به انتقاد ساختارها به ویژه ساختارهای سیاسی در مواجه با هنر و تبدیل آن به ابزار دست قدرتمندان بپردازد. این فیلم اثری پرمعنا و با محتوای اجتماعی و سیاسی است زیرا برای درک مخاطب از تاریخ سیاسی و اجتماعی زمانه ناصری از تکنیک­های مختلفی بهره برده و اثری ماندگار را از خود به یادگار گذاشته است.

او در این فیلم با رویکرد انتقادی، بهره­گیری از تکنیک­های پست مدرن در فرم و محتوا، بهره­گیری از تلفیق فیلم­های تاریخی سینمای ایران به چند نکته عمیقا مهم پرداخته و سعی کرده که سلطه قدرت و تبعات آن را در جامعه اعیان کند. از جمله انتقادات او در روایت فیلم شامل موارد ذیل می­شود:

  • انتقاد به نظام سلطه­گری که تمام وجوه جامعه را زیر کنترل و جز تملکات خود می­داند. این نظام حتی به تخیلات افراد جامعه به ویژه نخبگان رحم نمی­کند و می­خواهد سلطه خود را بر آنان اعمال کند. در واقع همه بخش­های جامعه سیاست زده شده است.
  • انتقاد به هنر سطحی که خود پیامد انحصار و سانسور نظام سلطه­گر است و بیان این که هنر در آزادی و رهایی هنر است. در غیر این صورت هنر نمی­تواند رسالت خود را به سرانجام برساند و اسارت هنرمند خلق اثر هنری را تحت الشعاع قرار می­دهد.
  • انتقاد به ورود فناوری بدون درنظرگرفتن بعد فرهنگی و زیبایی­شناختی جامعه که خود عاملی در شکست توسعه آن می­شود. البته کارگردان در این فیلم نشان می­دهد که حتی به زمینه­های اقتصادی ورود این فناوری توجه­ای نشده است.
  • انتقاد به نظام جنسیتی آن دوران که محرومیت زنان و پایین بودن جایگاه آنان را به نمایش می­گذارد.
  • انتقاد به فساد، رشوه خواری و سودجویی صاحبان قدرت که موجب آشفتگی مدیریت و اداره کشور می­شود.
  • انتقاد به نظام دیکتاتوری که تولیدکننده شخصیت­های پارانوئید، منفعت طلب و سودجو می­شود.

در باب این پیامدها که با نگاهی نقادانه و طنز در فیلم نمایان شده اینگونه می­توان گفت که نظام اجتماعی هر جامعه­ای متشکل از چهار نظام سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است که با وجود استقلال در حوزه خود باید تعامل متقابلی بین آنها وجود داشته تا انسجام اجتماعی برقرار شود. در صورتی که بین این چهار نظام تعامل متقابلی وجود نداشته و یکی از آنها بر بقیه نظام­ها سلطه داشته باشد، عملکرد سه خردنظام دیگر تضعیف می­شود. لذا در صورت سلطه خردنظام سیاسی بر نظام اجتماعی (همبستگی اجتماعی و هنجارهای اجتماعی)، نظام فرهنگی (ارزش ها، باورها و آموزش) و نظام اقتصادی (نظام بازار و مبادلات اقتصادی) کارکرد ضعیفی خواهند داشت و رابطه آنها سرد و نامتقارن خواهد بود که این امر پویایی و عملکرد جامعه را در هر حوزه­ای دستخوش اختلال می­کند. بنابراین اگر خردنظام­ها دارای حدی از استقلال نسبی نباشند، سازمانها و بخش­های مختلف زیرمجموعه آنها دچار آشفتگی و بی نظمی می­شوند. در این فیلم کارگردان به خوبی سلطه نظام سیاسی را بر بخش­های دیگر به ویژه نظام فرهنگی نشان می­دهد. هنر و فناوری بخشی از نظام فرهنگی هر جامعه هستند که در این فیلم تحت سلطه نظام سیاسی و قدرت قرار گرفته لذا ایجاد محدودیت منجر به تضعیف کارکرد و توسعه آنها در جامعه شده است. همچنین باتوجه به روایت فیلم نظم اجتماعی آن دوران بر پایه قدرت و اجبار برقرار بوده که تبعات آن در استثمار زنان، سرکوب و سلطه هنر، افزایش فساد و رشوه خواری، شکست فناوری و... نمود یافته است. به طورکلی کارگردان تلاش­کرده در این فیلم با محوریت هنر و آنچه که در سانسور برای آن اتفاق می­افتد به نظام سلطه انتقاد کند و به مخاطب با شناسایی زمینه­های اجتماعی و سیاسی آن زمان نشان دهد که هنر آزاد می­تواند منجر به روشنگری و افشای ماهیت قدرت در جامعه شود و هنر می­تواند با افشای لایه­های زیرین جامعه تحولات اجتماعی را رقم زند. به همین منظور طبقه حاکم به مبارزه با آن می­پردازد. اما در پایان فیلم می­بینیم که هیچ محدودیتی نمی­تواند مانع رشد و دگرگونی­های اجتماعی شود. روند تاریخی با وجود فراز و نشیب­ها به حرکت خود ادامه می دهد. ■

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

تحلیل فیلم « ناصرالدین‌شاه آکتور سینما» کارگردان «محسن مخملباف»؛ «سارا افلاکی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692