ناداستان «بازی‌های تاریخی» «آرزو معظمی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

arezoo moazami

دیروز در قسمت کالیچی در مرکز شهر آنتالیا بودم. کالیچی که به‌معنای داخل قلعه است قبلاً بندر زیبا و کوچکی بوده و هنوزهم بخشی از برج‌ها و دیوارهای دور شهرش باقی مانده. هوا خیلی خوب بود؛ از آن روزهای پاییز که گرمای دلچسب آفتاب و خنکی هوا روی پوستت می‌لغزند و آن‌قدر سبک می‌شوی که  دلت می‌خواهد به آسمان پرواز کنی.

آدم‌ها با لباس‌های رنگارنگ در رفت‌وآمد بودند و مغازه‌دارها مردم را به داخل مغازه‌هایشان دعوت می‌کردند. در آن هوای دلچسب و محیط شاد، چشمم به مجسمه‌ی آتالوس یونانی، پایه‌گذار آنتالیا، افتاد. داشتم به مجسمه که وسط میدان بود نگاه می‌کردم که ناگهان صدای گوشخراش هواپیماهای جنگی توجهم را جلب کرد. همه سرها را بالا گرفتند و به آسمان نگاه کردند. بدنم داغ شده بود و می‌ترسیدم که باز جنگ شده باشد و عده‌ای هوس کرده باشند به ترکیه حمله کنند.

در همان لحظه دیدم که چهار نفر وارد میدان شدند. سه نفرشان لباس‌های کرم‌رنگ یکدست پوشیده بودند و یکی‌شان لباس نظامی‌ای که متعلق به زمان آتاتورک بود را به‌تن داشت. توی دست هرکدام از آن سه نفر، یک ساز بود. نشستند روی مکعب‌های سفیدرنگی که در یک طرف میدان گذاشته بودند و شروع کردند به ساز زدن. در همان لحظه درجه‌دار زمان آتاتورک هم ژستی نظامی گرفت و یکی از ابروهایش را بالا انداخت. بعد، از آن طرف میدان که ایستاده بود، به‌سمت دیگر قدم‌رو رفت و روی سِن زردرنگی که کنار مکعب‌ها رو به مردم گذاشته بودند ایستاد؛ میکروفونش را امتحان کرد و بعد با حرارت شروع کرد به سخنرانی کردن.

در همین حین من با پرس‌وجو  از افرادی که ایستاده بودند فهمیدم که آن روز، روز استقلال ترکیه است. مردم جمع شده بودند و به حرف‌های افسر آتاتورکی گوش می‌دادند. با این‌که زبان ترکی بلد نبودم، ولی از بالاوپایین شدن تن صدای افسر و آهنگ بعضی از کلمات، تقریباً توانستم حدس بزنم که درباره‌ی چه چیزی حرف

 می‌زند. می‌شنیدم که مدام بین حرف‌هایش عبارت «ملت ترک» را تکرار می‌کند. واژه‌ی ترک را آن‌قدر غلیظ تکرار می‌کرد که فکر کردم حتماً باید به شکل «تورک» نوشته شود. گوشی‌ام را درآوردم و سریع جست‌وجو کردم. بعد از جنگ جهانی اول طبق معمول سران دوَل پیروز دورهم جمع شده بودند و حوزه‌ی امپراتوری عثمانی را، مثل بقیه‌ی کشورهای متحد، تقسیم کرده بودند. درمیان بازی این مال تو، این مال من، آنتالیا و بعضی از جزایر و بنادر دریای مدیترانه جزو خاک ایتالیا و یونان شده بودند. بعد از این تقسیم‌بندی، ملت تورک به رهبری آتاتورک شورش کرده و بعد از سه سال در چنین روزی موفق شده بودند تا دوَل متخاصم را مجبور کنند که استقلال ترکیه را به رسمیت بشناسند و آنتالیا و بعضی جزایر دیگر را به این کشور برگردانند.

قسمت جالب قضیه این بود که افسر آتاتورکی فقط پنجاه قدم با مجسمه‌ی آتالوس یونانی فاصله داشت. دور بدن آتالوس از آن شال‌های یونانی بسته شده بود. او نیزه‌ای را که سرش مجسمه‌ی بالدار دوره‌ی هلنی داشت را با دست راست بالا نگه داشته بود و با غرور به دریا نگاه می‌کرد. هرکدام از آن‌ها سمبل دوره‌ای از تاریخ بودند و در فاصله‌ی هریک از این دوره‌ها شهر آنتالیا بارها تحت سلطه‌ی حکومت‌های مختلف قرار گرفته بود. بعد از آتالوس، رومی‌ها خیلی زود این شهر را تسخیر کرده بودند و بعد نوبت سلجوقی‌ها و عثمانی‌ها و ایتالیایی‌ها شده بود تا بالاخره این شهر جزو ترکیه گردیده بود. مجسمه‌ی مرد یونانی و افسر زمان آتاتورک برای من یادآور بازی‌های خون‌آلود تاریخی بودند و نشان می‌دادند که در هر دوره یک گروه یک مرز جغرافیایی را تحت‌سلطه گرفته و با غرور آن را مال خود می‌دانسته، در‌حالی‌که در دوره‌ای دیگر-که در مقیاس تاریخ خیلی هم طولانی به‌نظر نمی‌رسد- گروه بعدی، گروه قبلی‌ را با قساوت کشته و منطقه را اشغال کرده و با غرور از مرزهای جغرافیایی خودش صحبت کرده‌است. 

فکر کردم درمیان بحبوحه‌ی جنگ اسراییل و حماس، اگر دوَل متفق دوباره تصمیمات خاصی بگیرند، شاید ارتشی مغرور آتاتورک هم روزی به مجسمه‌ای در وسط میدان تبدیل شود و یک نظامی دیگر با لباسی دیگر و زبانی دیگر از استقلال این کشور دم بزند، کشوری که شاید آن روز حتی اسمش هم عوض شده باشد. فکر کردم اگر آن‌وقت من زنده باشم، شاید دوباره به اینجا بیایم و به آسمان نگاه کنم و جنگنده‌های اف نمی‌دانم چند را ببینم و با زبان ایما و اشاره بپرسم که چه خبراست و دوباره به زبان خاصی بشنوم که روز آزادی یا اسیر شدن ملتی است که قبلاً تورک بوده. با خودم فکر کردم کاش یک روز این بازی‌های تاریخی تمام شود تا بتوانیم همه باهم آزادی واقعی انسان را جشن بگیریم. ■

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

ناداستان «بازی‌های تاریخی» «آرزو معظمی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692