خلاصۀ اسطوره «بهانۀ درگرفتن جنگ ترویا» «مرتضی غیاثی» اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

morteza ghiasi

[این داستان دنبالۀ سه قسمت گذشته است.]

زمانیکه پلئوس[1] پدر آخیلئوس[2] برای برگزاری جشن پیوکانی خود با پری دریایی تتیس[3] آماده می‌شد، از زئوس خواست تا همۀ خدایان را برای حضور در این جشن فرابخواند. زئوس از این زناشویی بسیار خرسند بود، اما می‌پنداشت که اگر اریس[4] ایزدبانوی ”ناسازگاری“ را نیز همراه با دیگر خدایان دعوت کند،

وی با سخنچینی و بدگوییهای خویش آن جشن را بر همگان تلخ گرداند. از اینرو بر آن شد تا اریس از این سور آگاه نشود. اما در روز برگزاری جشن، وقتی اریس دید که همۀ ایزدبانوان خندان و آراسته الومپوس را ترک می‌کنند، خود به آن راز پی برد و از اینکه او را اینچنین خوار کرده بودند، سخت به خشم آمد و به فکر تاوان افتاد. او سیبی زرین ساخت و بر روی آن نوشت «برای زیباترین زن». سپس به خانۀ پلئوس رفت و آن سیب را از زیر در به درون تالار انداخت.

همگی سرگرم پایکوبی و باده‌گساری بودند که ناگهان سیبی درخشان را دیدند که در کف تالار می‌لغزد و از میان پای رقصندگان می‌گذرد. زنان از دیدن آن شگفتزده شدند، بر گرد آن حلقه زدند و سرانجام آن را برداشتند، در حالیکه هرکدام می‌کوشیدند آن را به چنگ آورند. چون نوشتۀ روی سیب را خواندند، بگو مگو در تالار بر سر اینکه زیباترین زن چه کسیست، بالا گرفت. هر کس با آب و تاب فراوان خوبیهای خویش را برمی‌شمرد و می‌کوشید خود را برتر از دیگران نشان دهد. زنان بدینسان در آوردگاه برازندگی با یکدیگر پیکار می‌کردند. اما رفته رفته از شمار پیکارجویان کاسته می‌شد، زیرا زنان زمینی و برخی از بغبانوانِ فروتر دیگر بختی برای پیروزی نمی‌دیدند، از اینرو از آوردگاه کناره می‌گرفتند و با دلی غمگین به گوشه‌ای می‌خزیدند و خود را با باده‌نوشی سرگرم می‌کردند. با این همه، کشمشکها را پایانی نبود. تا اینکه سرانجام تنها سه ایزدبانو در میدانگاه برجای ماندند: هرا[5]، آتنه[6] و آفرودیته[7]. این سه تن چنان در زیبای و شایستگی با یکدیگر برابر بودند که هر چه می‌کردند نمی‌توانستند بر یکدیگر

چیره شوند. پس به ناچار برای پایان دادن به ماجرا بر آن شدند تا به نزد زئوس بروند و از او بخواهند در کار آنها داوری کند.

زئوس چون داستان را شنید، دانست که صدور هرگونه رأی در این باره روزگار او را سیاه خواهد کرد و به هر روشی که می‌تواند باید پای خود را از اینکار بیرون بکشد. از سوی دیگر مدتها بود به دنبال بهانه‌ای می‌گشت تا نام دخترش هلن را که از لِده[8] زاده بود، در جهان برآورد و به پهلوانان آخایی سرافرازی ببخشد. بیدرنگ چارۀ کار را یافت. او گفت که داوری در زیبایی زنان از او برنمی‌آید، اما پسری شایسته به نام الکساندر که در ترویا چوپانی می‌کند، در این کار دستی دارد. پس بهتر است نزد او بروند و از او یاری بخواهند.

سه بغبانو ناگزیر به ترویا رفتند و پاریس را نشسته بر سایه‌سار درختی یافتند، درحالیکه با نوای دلنشین نی‌لبک گله را در دشت می‌چراند. آن سه شهبانو به پسرک نزدیک شدند، اما اگر زیبایی خداگونۀ خویش را مستقیماً بر آن جوان می‌نمودند، او در دم خاکستر می‌شد. پس بر آن شدند تا هر کدام پیشنهادی به چوپان بدهند و از او بخواهند بهترین پیشنهاد را برگزیند. صاحب بهترین پیشنهاد زیباترین زن می‌بود. بدیسنان هرا پادشاهی بر کیهان را به پاریس پیشکش کرد، آتنه پیروزی در جنگها را و آفرودیته زناشویی با هلن را. الکساندر از میان این سه هدیه، بیدرنگ سومی را برگزید و اینگونه بود که آفرودیته برندۀ سیب زرین شد. اما هرا و آتنه از این گزینش سخت به خشم آمدند و سوگند خوردند که تاوان این نادادگری را از ترویاییان بستانند.

به وارون، الکساندر شادمان از این پیشکش کشتی خود را شتابان آماده ساخت تا به اسپارت برود و هلن را با خود بیاورد. همسرش اوینونه[9] او را از سرانجام شوم این کار ترساند، اما پاریس گوش به سخنان او نداد و به راه افتاد. وقتی الکساندر به اسپارت رسید، منلائوس[10] که از نقشۀ شوم او آگاه نبود، نُه روز به گرمی از او پذیرایی کرد. اما در روز دهم ناچار شد برای برگزاری آیین سوگ پدربزرگ مادری خویش به کرت برود. پاریس از نبودن منلائوس بیشترین بهره را برد؛ هلن را با چرب‌زبانی فریفت و چندان بازی شیفتگان بی‌دل و دستار را درآورد تا سرانجام توانست با آن زن درآمیزد. هلن نیز چنان فریفتۀ گفتار و رفتار پاریس شد که هرمیونه[11] دختر نه ساله‌اش را در خانه رها کرد و آمادۀ رفتن به ترویا شد. او گنجخانۀ شوهرش را به کشتی پسرک چوپان برد و شبانه کاخ منلائوس را به سوی خانۀ نوداماد ترک گفت.

پاریس با شتاب تمام کشتی می‌راند و امیدوار بود که تا بامداد به ترویا برسد و در آنجا پناه بگیرد. زیرا می‌دانست که اگر سربازان اسپارتی به دنبال آنان آمده باشند، جرأت درگیر شدن با ارتش ایلیون را نخواهند داشت. اما هرا نقشۀ دیگری در سر داشت؛ او توفانی سهمگین فروفرستاد، کشتی پاریس را از راه درست دور کرد و به سوی سیدون[12] کشاند. سفر به درازا کشید و پاریس از اینکه دنبال‌کنندگان آن‌ها را در آبهای بیگانه بیابند و از دم تیغ بگذرانند، به هراس افتاد. پس دل به دریا نزد و چندی در خشکی ماند، حتی به فینیقیه[13] و قبرس[14] نیز سفر کرد. چندی بعد همینکه از نگرانی بیرون آمد، دست هلن را

گرفت و به ترویا بازگشت. برخی از افسانه‌پردازان گفته‌اند که چون زئوس نمی‌خواست دخترش در زمین به پیمانشکنی و هوسبازی آوازه یابد، هرمس را گسیل داشت تا هلن را با خود به مصر ببرد و نزد پادشاهی به نام پروتئوس[15] به امانت بگذارد. سپس ابری به ریخت هلن ساخت و آن را به الکساندر داد. اگر این گفته درست باشد، پاریس در واقع با شبح هلن به ترویا بازگشت. ■

[این داستان دنباله دارد.]

[برگرفته -با دگرگونی فراوان- از

- The library of Greek Mythology, Apollodorus, Robin Hard, Oxford, 2008, 13.1-5.

- The Classic Bestseller Mythology, Edith Hamilton, Grand Central, New York, 1969, pp. 253-7.

شکل 1 – داوری پاریس، نقاشی از ساندرو بوتیچلی، حدود 1488-1485.

 

[1]. Pēleus

[2]. Akhilleus

[3]. Thetis

[4]. Eris

[5]. Hēra

[6]. Athēna

[7]. Aphroditē

[8]. Lēdē

[9]. Oinōnē

[10]. Menelaos

[11]. Hermionē

[12]. Sidōn، شهر صیدا در لبنان امروزی.

[13]. Phoinikē

[14]. Kupria

[15]. Prōteus

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

خلاصۀ اسطوره «بهانۀ درگرفتن جنگ ترویا» «مرتضی غیاثی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692