• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • یادداشتی بر رمان «ترانه می‌خواند» نویسنده «منیژه خدابخش»؛ «مهناز رضایی لاچین»/ اختصاصی چوک

یادداشتی بر رمان «ترانه می‌خواند» نویسنده «منیژه خدابخش»؛ «مهناز رضایی لاچین»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

mahnaz rezaeii lachin

داستان در بهزیستی آغاز می‌شود؛ مکانی که با خود حس جداافتادگی همراه دارد. دخترکی- مروارید- به انتظار مادر است، که نمی‌آید. انتظاری چنان مؤمنانه که هیچ نکوهشی بر آن خدشه وارد نمی‌کند. در اواخر رمان، مروارید و مادرش دست‌دردست از اهالی بهزیستی خداحافظی می‌کنند.

جریانی فرعی که در کنار ماجرای اصلیِ رمان، منشاء قیاس می‌شود و به روشن شدن برخی احساساتِ ترانه- شخصیت اصلی- کمک می‌کند. موقعیتی بیانگر و گره‌خورده با تم داستان و زمینه‌ساز برخی پیش‌بینی‌ها و احتمال‌اندیشی‌های مخاطب نسبت به سرنوشت ارتباطِ ترانه و مادرش.

ترانه روی صندلیِ مروارید نشست و به همان جایی که چند لحظه پیش دخترک چشم دوخته بود، خیره شد...(ص 14)

جریان به نحوی پیش می‌رود که ترانۀ رمیده و مردد در حرکتی تکریم‌گون، گردن‌آویزی به مرواریدِ باورمند تقدیم می‌کند. نویسنده باز هم موقعیت‌های قابل قیاس را در کار آورده است؛ از جمله خواهریِ ترانه و زری و خواهری ترانه و آوا.

حضور زری و مادرش در زندگی ترانه، فرصتی بوده است تا او نوعی مادرانگی و خواهری را شناخته و حد انتظارش را شکل داده باشد.

بودجه‌بندی اطلاعات و توزیع متوازن داده‌ها، به‌گونه‌ای است که داستان تا پایان از نفس نیفتد و کشش خود را از دست ندهد.

رمان در وجه مدرن خود به نورتاباندن به کنج‌وکنارِ گذشته می‌پردازد و در مسیر متعادل کنش‌ها، توصیفات و دیالوگ‌ها خواننده را همراه می‌سازد، تا همگام با شخصیتِ اصلی، رفته‌رفته به کشف زوایایی پنهان دست یابد.

ترانه می‌خواند، در رسم و رویۀ خود یک‌دست و خوش‌خوان است؛ بی‌ادعا و سرراست است و روند تغییر حالات روحی و موضع‌گیری‌ها را با تکیه بر قواعد علّی-معلولی پیش می‌برد.

در صفحۀ 39 زری خطاب به ترانه می‌گوید:

...مامانت یک زن معمولی نیست...

باهمین اشارۀ ساده زمینه‌ای محیا می‌شود تا خواننده، اهداف و مسیریابی متفاوت گلرخ را در زندگی پشتِ سر نهاده، باور کند. او زنی نبوده که در چارچوب تعریف‌شدۀ زنانِ خانه بگنجد و نتوانسته بال‌های‌اش را در قفس، به تن بفشرد. (این گفته به معنی قضاوت او نیست.)

رمان می‌کوشد توجیه‌پذیر باشد و مقاومتی در خواننده و سکته‌ای در روندِ خواندن ایجاد نکند. به صفحۀ 42 توجه کنید:

آوا و ترانه مانند دو دوست قدیمی رفتار می‌کنند و این کشش، مبنایی غریزی دارد و قابل پذیرش است. نمونۀ دیگر این کشش غریزی-حسی و منطق‌ناپذیر را در صفحۀ 52 می‌بینیم؛ جایی که ترانه چشم‌های‌اش را می‌بندد تا از جادوی نگاه مادر که پاهای‌اش را فلج کرده، در امان بماند.

خدابخش فیلم می‌اندیشد و قادر است از کلمات، تصویر بسازد. رمان او قابلیتِ تماشا دارد.

گوشی تلفن را برداشت. به چند شماره ضربه زد، انگشتش در هوا ماند. نگاهش بالا رفت و روی ساعت دیواری ایستاد. (ص 18)

نمونه‌ای کوچک از تبدیل گزارش کنشی ساده به جلوه‌ای دیداری.

خالی از لطف نیست که نمونه‌ای از گزارش حسی در این متن را هم بخوانیم:

...همراه با ریختن خاک سرد روی بدن یخ‌زدۀ پدر، ترانه با همۀ وجودش سردی و نموری خاک را روی بدن خودش هم حس کرد...(ص 67)

به نمونه‌ای از خیال‌پروری نیمه‌هوشیار شخصیت‌ها توجه کنید:

ترانه صدایی نمی‌شنید، در جایی دور میان درختان کاج جمعیتی را می‌دید که همه کفن‌پوشان، به‌جای راه رفتن به فاصله‌ای کوتاه از زمین پرواز می‌کردند. ابرها آن‌قدر پایین آمده بودند که هیچ صورتی دیده نمی‌شد. ترانه دختربچه‌ای شده بود که داشت از پشت شیشه‌ای مات نگاه می‌کرد. هرچه گشت پدرش را ندید. وقتی به‌همراه جمعیت از میان دیوارهای قطور و درختان سرسبز عبور کرد، باز هم پدرش را ندید. دو دست از پشت او را گرفت. با ترس برگشت. زنی با قدی بلند که صورت نداشت، او را با خود به عقب کشید...(ص 70)

در پایان رمان خواهیم دید که مادر چگونه در جهتِ حفظِ جان ترانه، مخاطره‌ای را به جان می‌خرد.

نظرگاه سوم‌شخص محدود، در فصل‌های مربوط به ترانه- و البته سهراب- و نظرگاهِ خطابی در فصل‌های مربوط به گلرخ (مادر)، نشان از نوعی جانبداری پنهان نسبت به هر یک از شخصیت‌ها دارد. لیک کار به‌گونه‌ای پیش می‌رود؛ تو گویی هر شخصیت وکیل‌مدافعی دارد تا به‌رغم قضاوت سایرین، بتوان او را از نمایی نزدیک‌تر دید؛ اگر چه که تفاوت در نوعِ نظرگاه، از انطباقِ جایگاهِ شخصیت‌ها در داستان، مانع شده است. همۀ فصل‌های کتاب، به یک شخصیت اختصاص نیافته و خواننده مجال می‌یابد تا از

 منظرهای دیگر هم شخصیت‌ها و امیال‌شان را ببیند.

در صفحۀ 40 ترانه حسابِ آوا را از مادرش جدا می‌کند و منصفانه امتیازی به این آشنای غریب می‌دهد. این پس‌رفتن‌ها و پیش‌آمدن‌ها در برابر نقش‌های مقابل، در کل داستان دیده می‌شود. شخصیت‌ها؛ تردیدها و افت‌وخیزهایی در موضع‌گیریِ پنهان و آشکار نشان می‌دهند.

"تردید" در این رمان، حاصلِ جنگ مدامِ افکاری جمع‌ناشدنی و غیر هم‌راستاست: میل و پرهیز/ عشق و نفرت

داستان به روالی پیش می‌رود تا در پایان داستان، تردید دربارۀ شخصیت‌های اصلی پابرجا بماند. در پایانِ ماجرا، بار مثبت و منفیِ داده‌ها دربارۀ این شخصیت‌ها، خواننده را به تصویری خاکستری از هر یک می‌رساند. چهره‌هایی خاکستری؛ یکی سهم‌گرفته از تیرگی و تاریکیِ بیشتر و یکی کنار مانده‌تر.

-پا نهادن بر حق دیگری

- قضاوت ناعادلانه و یک‌سویه

-فریبکاری

-تسلیم و ناتوانی

-کینه‌پروری و انتقام‌جویی

-تحت سیطره گرفتن دیگران

- چشم پوشیدن از بدیهی‌ترین مسئولیت‌ها

-نادیده گرفتنِ دیگران

...

از جمله مواردی هستند که- کم یا بیش- قلم‌موی آغشته به رنگِ سیاه را بر زمینۀ سپیدی که هر یک از شخصیت‌ها می‌توانست بدان متعلق بماند، لغزانده‌اند.

تعلیق در این رمان خواننده را در انتظاری مدام نگه می‌دارد؛ انتظار برای آنکه دریابد کفۀ خطاها و لغزش‌های کدام شخصیت یا شخصیت‌ها سنگین‌تر است.

ترانه- شخصیت محوری داستان- قصد دارد از قهقرایی روحی باز گردد. او باید بتواند بار دیگر در خود و دیگران بنگرد.

در صفحۀ 47 ترانه خواسته یا ناخواسته، خود و آوا را در قابی از گذشته قرار می‌دهد. صحنۀ پذیرایی، نشان‌ها و یادگاری‌هایی از گذشته دارد. او باید گذشته را پشت سر بگذارد و در حال زندگی کند. لیک این چینش صحنه، نشان از پیوند او با گذشته دارد.

در فصل پنجم ترانه در مواجهه با آینه، دچار نوعی حملۀ عصبی- پنیک اتک- می‌شود. صحنه‌ای که رنجِ مواجهه با خود را مؤکد می‌سازد. رویارویی و ضرورتی که در روندِ معالجات روانشناختی نیز گوشزد گردیده است. در آغاز فصل ششم، سهراب روی آینه‌ها را می‌پوشاند، شاید در این معنا که نمی‌خواهد فرصت انعکاسِ بسیاری چیزها فراهم باشد.

رمان به ضرورت تغییر توجه می‌دهد. وقت آن رسیده که دندۀ کنار فرمان، وضعیتِ خود را تصحیح کند. در نگاهی نمادین، سمت‌وسوگیری و شتابِ کنونی...اسباب خنده است. (به صفحۀ 44 توجه کنید.)

بستر اصلی داستان؛ خانه‌ای تکیده و کهنه، در انتهای بن‌بست قرار دارد. به نحوی باید در این شرایط تغییر ایجاد کرد: یا به شیوۀ سهراب، با ساخت و ساز خلاف؛ یا به شیوۀ ترانه با عزیمت به مکانی تازه و موقعیتی دیگر و یا به شیوۀ گلرخ، با جدا کردن حسابِ خود از خشت و آجر گذشته و پیوستن به دنیای زندۀ ماهی‌ها؛ اگر چه با فدا کردن جان خود.

در صفحۀ 47 گفته می‌شود که:

...شاید توی این محله بیشتر از ده تا خونه با همین نقشه ساخته شده...

 در این تعمیم، ضرورت بازنگری در مناسباتِ کهن-پیوندی دیده می‌شود که ممکن است خشت‌خشت‌شان با ملات رنج و هرمان بر هم چیده شده باشد.

گربه در این داستان، نقش‌پذیریِ چندگانه دارد. مانند سهراب می‌تواند هم بازی کند و هم مبارزه، شیوه‌ای که خود ترانه هم به درجاتی دیگر از آن پیروی می‌کند. گربه گاه‌وبی‌گاه، حس‌وحالِ شخصیت‌ها را بازنمایی می‌کند و در کنار آنها قرار می‌گیرد. احتمال حملۀ گربه به ماهی‌ها در ذهن خواننده معطل می‌ماند تا در صحنۀ آخر به ارادۀ دستانی بدل شود- دستان سهراب- که گلرخ را پیرهنی از خون می‌پوشاند.

پرداختن به تمام جزئیاتِ کار و برشمردن همۀ ویژگی‌های آن به فرصت کافی نیاز دارد. نگریستن به ساحت متن از جایگاه منتقد را به آن فرصت دلخواه موکول می‌کنم. نقد منصفانه و پیشنهادگر می‌تواند آثار داستانی را به بازنگری و بازنویسی دعوت کند، تا در ساخت و صورتی پیراسته‌تر به چاپ‌های بعدی سپرده شوند. در جشن رونمایی و تولدِ ترانه می‌خواند، به برخی نقاط قوت کار بسنده کرده‌ام؛ به پاس رنج قلم و عرق‌ریزی روح.

با آرزوی سرفرازی‌های هرچه افزون■

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

یادداشتی بر رمان «ترانه می‌خواند» نویسنده «منیژه خدابخش»؛ «مهناز رضایی لاچین»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692