• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • یادداشتی بر رمان «پنجمین فصل سال» نویسنده «محرابه‌سادات قدیری (رهایش)»؛ «زهرا فرازاندام»/ اختصاصی چوک

یادداشتی بر رمان «پنجمین فصل سال» نویسنده «محرابه‌سادات قدیری (رهایش)»؛ «زهرا فرازاندام»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

zahra farazandaam

درباره کتاب: رمان پنجمین فصل سال در دو جلد نوشته شده، 1376 صفحه دارد که با راوی اول شخص مفرد، به زبان محاوره و در سال 1396 توسط نشر علی به چاپ رسیده است.

درباره نویسنده: خانم محرابه‌سادات قدیری با نام هنری رهایش متولد سال 1361 در ساری و ساکن رشت است و لیسانس علوم تربیتی دارد. از سال 78 نوشتن را شروع کرد و برای اولین بار در سال 92 رمان حسرت را در معرض دید عموم قرار داد، بعد از آن کار خود را تا امروز بی‌وقفه ادامه داده است.

رمان‌های نوشته شده از این نویسنده شامل: میان لاشه ایستگاه متروکه از نشر آرینا - روز را بلندتر می‌خواهم از نشر علی - شاید خدا گم شد و بادها مسیر دیگری دارند از نشر سخن به چاپ رسیده، دست‌هایم حافظه دارند، پنجره‌ها می‌میرند، برای خوب بودن حالم، آبان ماه اول زمستان است، کنار کبود کدر، حسرت یا کوچ بی‌رفتن، هست‌های نیست یا آوار سپیدار، فصل بی‌مرگی، هجوم وهم بیابان‌ها، خزان خنده‌های خزر در دست چاپ، پشت باغ نظر و تنهایی ماهتینار در دست نگارش است.

خلاصه داستان: رمان دربارۀ پزشک جوانی به‌نام پندار پناهی نوشته شده که پس از چهار سال دوری از وطن به کشور بازگشته؛ اما تفاوت بسیار دارد با پنداری که پیش از آن حادثۀ شوم بوده است. زخم‌خورده از حوادثی است که او را وادار کرد پنهان از دوستان و آشنایانش راه گریز را برگزیند و به لندن برود تا شاید به آرامش برسد، غافل از آن‌که آن‌چه روحش را آزرده می‌سازد در افکارش جریان دارد و تغییر محیط تأثیری بر او نداشته است. اختلاف عقیدتی و تفاوت فرهنگی که با خانوادۀ خود دارد و قضاوت‌های نابجا توسط پدر و مادر روحش را بیمار کرده و حادثه‌ای که موجب ازهم پاشیدگی زنده‌اش شده او را تحت فشار قرار می‌دهد طوری که تمایلی به ارتباط با هیچ‌کس ندارد؛ اما البرز دوست صمیمی و دیرینۀ او کسی نیست که حاضر باشد پندار را تنها گذاشته و در هر شرایطی حامی و پشتیبان سرسختش بوده تا کمک کند او را از حصاری که دور خود ساخته بیرون آورد.

تحلیل و بررسی رمان: اسم بسیار زیبا و خلاقانه‌ای برای رمان انتخاب شده، طرح جلد ساده؛ اما متناسب با محتوای رمان است. نثر رمان روان بوده؛ ولی نوشتن به زبان محاوره از دیدگاه داستان‌نویسی امروز صحیح نیست، درست آن است تنها دیالوگ‌ها به زبان محاوره باشد و روایت با زبان معیار نوشته شود. اشکالات اندکی در متن دیده می‌شود که از آن جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: جرأت به‌جای جرئت، واسه‌ام به‌جای واسم، نمی‌یام به‌جای نمی‌آم، کفریم به‌جای کفری‌ام، جا خشک کرده به‌جای جا خوش کرده، آتی شو به‌جای آتیش رو (یا آتیشو)، سنگکوب به‌جای سنکوپ، ضله (گمراهی) به‌جای ذله، مویایی به‌جای مومیایی، یه شبِ به‌جای یه شبه، خورده کار به‌جای خرده‌کار و شبه‌ای به‌جای شبهه‌ای نوشته شده است.

در بعضی جاها نیاز به گذاشتن سه ستاره نبوده که استفاده شده، کشیده نوشتن حروف یا تکرار بیش از سه بار حروف صحیح نیست. استاژر، اسکالپل، هیپوتانسیون، تاکیکاردی، تاکی پنه، نازوگاستریک و هیولای خوست‌خوار برای عموم نامفهوم و ناآشنا بوده و بهتر است برای آن در پانوشت توضیحی مختصر آورده شود. به‌جای رجکت و توناژ صداش بهتر است از معادل فارسی آن استفاده شود مگر آن‌که در محاوره به‌کار رود. «ذهنم دیلای داره» به چه معنی است؟ تحویل سال به‌جای سال تحویل درست‌تر است. در چند جا بعد از نوشتن نام گویندۀ دیالوگ دو نقطه گذاشته شده و سپس دیالوگ آمده که این شیوه مخصوص نمایشنامه و فیلم‌نامه‌نویسی است نه داستان‌نویسی.

داستان به شیوۀ رفت و برگشت به نگارش درآمده و با فلش‌بک‌های متعدد سعی دارد تفاوت دیدگاه دو نسل و نگرش متضاد فرزندان و والدین را مورد توجه قرار دهد که از این جهت نویسنده موفق عمل کرده است. شاید در نگاه اول تعداد زیاد صفحات و تکرار چندبارۀ بعضی حوادث از حوصلۀ برخی خوانندگان خارج باشد؛ اما با توجه به آن‌که نویسنده تلاش داشته شدت فشاری را نشان دهد که روی شخصیت اصلی وجود دارد پس نیاز به این مرور چندباره بوده تا نشان دهد چه حجمی از آسیب‌ها را متحمل شده و چرا تا این حد روحیه‌ای بیمار و آسیب‌پذیر پیدا کرده که توان التیام برایش میسر نیست.

اکثراً انتظار دارند وقتی کسی دکتر می‌شود خودش فرد سالمی باشد و بتواند بر مشکلاتش غلبه کند؛ ولی همان‌طور که در این رمان شاهد هستیم گاهی میزان آسیب‌های وارده بر فرد چنان عمیق بود و وسعتش روح فرد را می‌آزارد که به‌راحتی نمی‌توان از آن‌ها خلاصی یافت. خانم قدیری سعی داشته با شرح مبسوط شرایطی که پندار در آن قرار گرفته، نشان دهد روش‌های نادرست تربیتی چطور روح و روان افراد را متلاشی کرده که حتی بعد از گذشت سال‌ها و کمک‌گرفتن از متخصصان و استفاده از دارو نیز نتوانسته فرد سالمی شده و زندگی عادی را در پیش گیرد.

اجبار پدر و مادرِ پندار به آن‌که او را همان‌گونه بار آورند که خود به آن اعتقاد و باور دارند، سبب شده که او با عصیان و طغیان از زیر این فشارها شانه خالی کرده و راهی را برگزیند که از دید خود صحیح می‌پندارد. اوج این گرفتاری‌ها و تناقض‌ها زمانی آشکار می‌شود که پندار تصمیم به ازدواج می‌گیرد و دختری را برای همسری برمی‌گزیند که با معیارهای خانواده‌اش هم‌خوانی ندارد. والدینش برخلاف میل باطنی و به ترغیب دکتر ظهرابی به خواستگاری رفته؛ اما بعد ازدواج رفتار مناسبی با عروس خود نشان نمی‌دهند که منجر به بغرنج شدن اختلاف میان آن دو می‌شود.

بروز صانحۀ تصادف و درگیری‌های بعد از آن نیز پندار را تبدیل به فردی رنجور و بیمار می‌کند که توان زندگی معمولی را از او سلب کرده و تصمیم به ترک وطن می‌گیرد تا شاید با دورشدن از محیط پرتنش موجود بتواند آرامشی هرچند اندک به‌دست آورد. داستان از جایی آغاز می‌شود که پندار مجدد به کشور بازگشته و رویارویی با هریک از نزدیکانش یادآور معضلاتی است که پیش از مهاجرت بر او گذشته و این مسئله کابوس‌ها و شب‌بیداری‌هایش را افزایش می‌دهد.

پندار که از بیماری زخم‌معده رنج می‌برد و حتی در روزهای اول بعد از تصادف کارش به جراحی کشیده، بعد از

 گذشت چند سال همچنان با این مشکل دست به گریبان است و ریشۀ شروع این بیماری ناشی از جدل‌های فرسایشی

 او با پدرش بوده است. پدری که در هیچ زمینه‌ای با پسر تفاهم ندارد و مدام او را مورد سرزنش و نکوهش قرار می‌دهد و با زخم‌زبان موجبات آزار او را فراهم می‌کند. خانم قدیری با دست گذاشتن روی اعتقادات افرادی که خشکه‌مذهب بوده و راه رسیدن به خدا و بهشت را تنها در آن مسیری می‌شناسند که خود آن را پیموده‌اند، توانسته نشان دهد زور و اجبار هرگز نمی‌تواند کارساز بوده و افراد را در جهت صحیح هدایت کند. پندار سعی دارد به شیوۀ خود کمک‌حال مردم نیازمند بوده و در راه درست گام بردارد نه آن‌گونه که پدرش به او یاد داده، از قضاوت‌های ناعادلانه و کورکورانۀ والدینش به تنگ آمده و نتوانسته رضایت آنان را در هیچ زمینه‌ای به‌دست آورد.

«دختری که دارین ازش حرف می‌زنین هر روز و هر ساعت برای نجات و کمک به هم‌نوعاش از تموم وجودش مایه می‌ذاره! حالا چون چهارتا خال موش بیرونه یا مثل شما اهل مسجد و نماز و روزه نیست آدم نیست؟! هر کی رو به قبله می‌ایسته و جانماز آب می‌کشه اهل بهشته؟!» پندار در این دیالوگ تمام باور خود را نشان می‌دهد، از دید او عملکرد انسان‌ها را باید مورد توجه قرار داد نه آن‌چه از خود در دید عموم به نمایش می‌گذارند و در آخر اضافه می‌کند: «هر چی با زور باشه جواب معکوس می‌ده!» دقیقاً همان‌طور که خود او برعکس دستورات پدرش عمل کرده است.

پندار متعجب است چطور پدر و مادرش بیش از او دلسوز فرزندش بوده و مدعی هستند رفتارهای نادرست پسرشان موجب شده دخترش تاوان گناهان او را دهد، با آن‌که می‌دانند حال مناسبی ندارد و باید استراحت کند، به‌جای حمایت و پشتیبانی از او می‌گویند: «حقشه! به جهنم! هر چی می‌کشه حقشه! بدتر بکشه!» و در ادامه اضافه می‌کنند: «برو بی‌لیاقت! لیاقت اون دختر پاکو نداشتی که خدا ازت گرفتش!»، به این ترتیب او را از خود رانده و حاضر نمی‌شوند کوچک‌ترین قدمی بردارند در جهت دلداری‌اش بابت مصیبتی که از سر گذرانده؛ همین برخورد ظالمانه‌شان سبب می‌شود بیش‌ازپیش درگیر عذاب‌وجدان شده و علاوه بر جسم بیمار، گرفتار بیماری روحی هم می‌شود. خدایی که پندار شناخته با خدایی که والدینش به او معرفی کرده‌اند تفاوت بسیار دارد و در واگویه‌های ذهنی‌اش می‌گوید: «چشم باز می‌کنی و می‌بینی خدایی که ازش برات گفتن، خدایی که همیشه خشمگین

 می‌شه، همیشه عذاب می‌ده، همیشه کیفر می‌کنه، با خدایی که تو داری می‌شناسی، خدایی که مهربونه، بزرگه، دوسته خیلی فرق می‌کنه.»

از زبان پندار می‌شنویم که می‌گوید پدر و مادرم در مغزشان حک شده: «تاوان کثافت‌کاری‌های من، تاوان مشروب خوردن‌های من، بی‌بند و باری‌های من، آهنگ گوش دادن‌های من، کراوات بستن‌های من، متفاوت بودن‌های من و بی‌دینی کردن‌های منو بچه‌ام داده! چوب این اشتباهاتو بچۀ من خورده! خدای اینا این ریختیه! نشسته به انتقام گرفتن! انتقام گندکاری‌ها منو از بچۀ دو ساله‌ام می‌گیره! ... از نظر اونا من مقصر مرگ بچه‌مم نه به خاطر اینکه درست رانندگی نکردم، به خاطر اینکه درست زندگی نکردم!»

با این جملات نشان می‌دهد که هرگز تغییری در باورهای والدینش ایجاد نخواهد شد و او هم نمی‌تواند اعتقادات آنان را بپذیرد، چرا که خدا را طور دیگری شناخته و باور دارد: «اول اینکه اهل تظاهر نباشم، دوم اینکه به اون چیزی که اعتقاد دارم تمام و کمال عمل کنم. اینکه یه قسمتی از دین خدا که به نفعته سوا کنی و بخوای فقط به او قسمت عمل کنی این اسمش ایمان نیست!»

در مواجهه با مادرش می‌گوید: «چرا شماها همیشه محقین مامان؟ چرا فکر می‌کنین اگه یه آدم یه جور دیگه لباس می‌پوشه، یه جور دیگه زندگی می‌کنه داره قهر خدا رو به جون می‌خره؟ چرا همیشه این ماها هستیم که باید رنگ شماها بشیم؟ چرا یاد نمی‌گیرین هر آدمی با هر تفکری آدمه مامان؟ زندگی منو همین حرفا، همین افکار از هم پاشوند ... مقصر ماهاییم مامان؟ من، تو، حاجی، فرناز! همه! ... دیارو یه زنجیره از افکار متعصبانه کشته!»

پندار در این دیالوگ به‌زیبایی بیان می‌کند آن‌چه موجب شده زندگی‌اش متلاشی شود تفکرات کورکورانه و سطحی بوده که اجازه نداده آن‌گونه عمل کند که خود صلاح می‌داند. بحث‌هایی که با همسرش داشته اغلب ناشی از تفاوت نگرش بین آنان بوده که باعث فروپاشی بنیان یک خانوادۀ نوپا شده است، البته این را هم اضافه می‌کند که حساسیت بیش از اندازۀ فرناز به این اختلافات دامن زده است.

پندار پس از بازگشت به کشور وقتی روابط تغییر یافتۀ فرناز را با خانواده‌اش می‌بیند از خود می‌پرسد: «وقتی من بودم، این‌ها با هم کنار نمی‌اومدن و حالا... این طور در صلح زندگی می‌کنن... چرا رفتن من باید برای فرناز تلنگری باشه؟» با خود می‌گوید شاید اگر آن زمان فرناز کمی کوتاه می‌آمد و بعضی برخوردهای خانواده‌اش را نادیده می‌گرفت، کار به آن‌جا نمی‌رسید که هنگام رانندگی با همسرش بحث کند و کنترل ماشین را از دست بدهد.

البرز برای نصیحت به پندار می‌گوید: «فرناز زن روزهای سخت نیست. شکننده بوده و هست. زود پا پس می‌کشه. خسته می‌شه.» و می‌خواهد به او بفهماند در زندگی پرتلاطمی که او درگیرش است، فرناز نمی‌تواند گزینۀ مناسبی باشد تا در تمام مراحل با او همراهی کند. خود پندار هم به این نتیجه رسیده: «من و اون همو واقعاً دوست داشتیم. چیزی که تو زندگی‌مون رنگ نداشت، گذشت بود. صبوری و تحمل. چشم پوشی کردن از خیلی مسائل...» و با این واگویه‌ها درمی‌یابد که تنها عشق کافی نبوده و مؤلفه‌های دیگری برای پایداری یک زندگی نیاز است تا انرژی لازم برای ادامه را فراهم کند.

پندار با خود مرور می‌کند خوشبختی می‌تواند با اتفاق‌های کوچک به‌وجود آید: «خوشبختی وقتی در کنار بچه‌هات، تو صلح و صفا زندگی می‌کنی. خوشبختی وقتی خونوادۀ کوچیکت اون‌قدر اتحاد دارن که حتی اگه خطایی ازشون سر زد، کسی خارج از خونواده جرأت اظهارنظر، جرأت واکنش منفی و جرأت دم زدن نداشته باشه و از آب گل‌آلود ماهی نگیره.»

او زندگی را ساده می‌بیند، شاید به قول فرناز خوشبختی آن است: «با کسی باشی که تو رو همون‌جوری که هستی بخواد نه اون طوری که خودش دوست داره باشی.» یا به قول لیلاخانم: «اینکه در کنار طرف مقابلمون خوبی‌های همو از هم بگیریم و ضعفامونو از بین ببریم یعنی یه زندگی موفق.»

آن‌چه بیش از همه این رمان را جالب توجه کرده، نوشتن از زبان غیرهم‌جنس که با تسلط کافی صورت گرفته و توانسته فضاسازی شایسته‌ای ایجاد کند، به‌راحتی می‌توان با داستان همراهی کرد و از شخصیت‌پردازی کامل آن استفاده برد. جای تقدیر دارد بابت گفتن از دغدغه‌هایی که امروزه برای اکثریت جامعه مشکل‌ساز بوده و نیازمند یافتن راهکاری اساسی برای برطرف شدن این معضلات است، مشکلات تربیتی که زیربنای فرهنگ را ساخته و لازم است توجهی ویژه به آن داشت.

در مجموع خانم قدیری با انگشت گذاشتن روی نکات حساس توانسته در پرداخت سوژه موفق عمل کند و با کمک گرفتن از رویدادهای ملموس و باورپذیر رمانی را پیش روی مخاطب قرار دهد که در ذهن ماندگار باشد، همچنین بخش طنزی که با شخصیت البرز ساخته شده فضای پرتشویش رمان را تلطیف کرده و موجب محبوبیت این کاراکتر نزد خواننده‌ها شده است. برای این نویسندۀ توانمند آروزی موفقیت روزافزون داریم. ■

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

یادداشتی بر رمان «پنجمین فصل سال» نویسنده «محرابه‌سادات قدیری (رهایش)»؛ «زهرا فرازاندام»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692