اشارهای است به طنزی تلخ و درد انگیز از نحوه اجرای عدالت در روزگاران گذشته.
میرغضب، گروه محکومان را که قاضی شهر برای هر یک از آنها مجازاتی معین کرده بود حرکت میداد و در محاصرۀ گزمهها به میدان بزرگ شهر میبرد تا برای عبرت دیگران در انظار عامه سیاست کند. یکی محکوم به شکم دریده شدن، یکی محکوم به قطع دست، یکی به تعدادی تازیانه، یکی به داغ و یکی به بر کندن چشم یا بریدن گوش یا زبان. و این همه را نه صورتی، نه نوشتهای.
حافظه میرغضب تنها مرجع کار بود و همه چیز بستگی بدان داشت که او حکم قاضی القضات را درست شنیده یا درست به خاطر سپرده باشد. زیرا کسی را با او شهامت آری و نه نبود. اما خود ناگفته پیداست که قدرت جادویی طلا به سهولت میتوانست هر طور که بخواهد خللی در حافظه او راه دهد تا به هنگام لزوم، حکم قطع دست مردی توانگر را با مجازات موجود بی نوای تهی دستی که تنها به چند ضربه تازیانه محکومیت یافته است اشتباه کند.
باری، معروف است که روزی غریبی در شهری جمعی را مشاهده میکند که گریان و نالان میگذرند و پیشاپیش آنان ژنده پوشی سالخورده را میبیند که به دنبال مردی پر هیبت
شلنگ میاندازد و در حالی که ریش خود را به دست گرفته، گاه از این سو و گاه از آن سوی وی سر پیش میبرد و مدام به لحنی سرشار از تضرّع و تذکار تکرار میکند که:" ازما ریش است ها قربان. ازما ریش است ها!"
کنجکاوی مرد غریب که از مشاهده آن جمع و این حال سخت حیرت کرده بود، بدین مکاشفه انجامید که اینان گروه محکومان آن روزند و به سیاست گاهشان میبرند. از قضا در میان آنان چند توانگر هست که به مجازاتهایی چون درآوردن چشم و بریدن گوش و بینی محکومیت یافتهاند و شک نیست که این توانگران به هر ترتیب با جرینگ جرینگ سکههای طلا در حافظه میرغضب باشی اخلال خواهند کرد و بی گمان از کسانی که میباید فدای اشتباه او شوند، یکی آن پیرمرد ژنده پوش تهیدست خواهد بود که محکومیتش بریدن ریش است.
لاجرم بینوا مردک که فاجعه را پیشاپیش احساس کرده است گرد میر غضب شلنگ میاندازد و با تکرار آن جمله میکوشد مانع آن شود که بر اثر اشتباه عمدی بریدن ریش درباره محکوم مالدار و مجازات چشم برکندن مالدار را درباره او اجرا کنند! ■
از کتاب مثل و تمثیل در ادبیات و فرهنگ ایرانی از حسینعلی خداکرمی