«آروین دیوید یالوم» نویسنده پرفروش و روان درمانگر مشهور آمریکایی و خالق آثاری چون «وقتی نیچه گریست»، «مسئله اسپینوزا»، «درمان شوپنهاور»، «مخلوقات یک روز»، «جلاد عسق»، «دروغگویی روی مبل»، «هر روز یک قدم نزدیکتر»،
«خیره به خورشید نگریستن» و دیگر آثار داستانی و غیر داستانی روانشناسانه، در مجموعه داستان تفکر برانگیز «مامان و معنی زندگی» در شش داستان جذاب برگرفته از تجربه بالینی خود، یک بار دیگر خود را به عنوان یک کاشف بی باک در روان انسان ثابت میکند. وی بیمارانش - و خودش - را به سمت تحول در نگرش به هستی و مرگ هدایت میکند و با نگاهی اجمالی و به نوعی غیر قانونی به ذهن و احساسات روان درمانگر، پتانسیل منحصر به فرد هر رابطه انسانی را روشن میسازد.
یالوم با جزئیات شیوا و مشاهدات تیزبینانه، ما را با گروهی از شخصیتهای به یاد ماندنی آشنا میکند. پائولا که در رویاهایش میچرخد و افکارش را زیر پا میگذارد. میرنا که استراق سمع او معنای جدیدی به رازداری بیمار میبخشد. ماگنولیا، که یالوم میخواهد غمهای خود را در دامان گستردهاش بریزد، حتی زمانی که میکوشد غم او را کمتر کند و مامان بدخلقی که پسرش را با عشق سلطه جویانه و نارضایتی همیشگیاش، ناخواسته میآزارد.
غالباً عموم مردم از راه حلهای سریع روانشناسی نا امید میشوند و به دنبال تجربه روان درمانی عمیقتری هستند تا زندگی را معنادارتر و رضایت بخش تر کنند و هیچ کس به اندازه آروین یالوم در مورد روان درمانی - یا در واقع معضلات شرایط انسانی - با دقت، سبک و با حجم بیشتر احساسات نمینویسد.
«مامان و معنی زندگی» شامل مشاهداتی عمیق در مورد مرگ، تلاشهای گاه نا امیدانه برای اصلاح شخصیت، به گونهای که کاملتر زندگی کند و سایر مبارزات انسانی برای رام کردن وحشتها و احساسات ناشناخته بشری است.
داستان اول «مامان و معنای زندگی» یک فانتزی اتوبیوگرافیک واقعی است؛ یعنی رؤیا و اتفاقات داستان واقعی است، اما گفتگوی دقیق، یک خیال است. سه داستان بعدی (همنشینی با پائولا، تسکین از نوع جنوبی، هفت درس پیشرفته در درمان سوگ) ناداستان های خالصی هستند که فقط با جزئیات تخیلی برای پنهان کردن هویت بیماران تزیین شدهاند و دو مورد پایانی (رویارویی دوجانبه و طلسم گربه مجار) حاوی هستهای غیرداستانی هستند که نویسنده یک داستان تخیلی حول آن ایده ساخته است.
با استناد به مقدمه نویسنده درابتدای کتاب، هر شش داستان این مجموعه برگرفته از موارد واقعی هستند که با تغییر نام شخصیتها و ماهیت اجتماعیشان در داستانها حضور دارند. داستانها نه تنها حقیقت خاص خود را دارند، بلکه با پیچشهای داستانی-غیر داستانی همراهند. همانطور که نیچه میگوید، برای درست دیدن یک چیز، باید خود را نسبت به خیلی چیزها کور کنیم؛ در این مجموعه داستان نیز نویسنده با چشم پوشی آگاهانه بر راستی و واقعی بودن داستانها، جزئیات روزمره جلسات درمانی را حذف کرده و با نوشتن از برشهای تأثیرگذار روند درمان و از بین بردن حواس پرتیهای مبهم به کشف حقایق زیربنمایی و ایجاد نوعی بینایی در داستان پرداخته که به نتیجه گیریهای باشکوهی از داستانها انجامیده است. چراکه همیشه دروغ اصلی داستان سرایی، تلاشی برای بهتر دیدن و دستیابی به دید واضحتر و عمیقتر از جهان است.
داستان «مامان ومعنی زندگی» با خواب دیدن یک روان شناس از مادر متوفایش آغاز میشود و پاراگرافهای ابتدای داستان به روایت این رؤیا پرداخته است. گفتگوی ارنست با مادرش در خواب چیزی است که او هرگز در زندگی واقعی نداشته و تلاشی برای برخی کارهای ناتمام و عذاب آور گذشته اوست. همین مضمون با جوشش کمتری در دو داستان بعدی نیز طنین انداز میشود.
در این داستان نویسنده به صف طولانی نویسندگانی ملحق میشود که از نویسندگیشان برای حل درگیریهای شخصیتشان استفاده کردهاند. حتی همینگوی که علاقهای به جستجوی درونی و روانی نداشت و همیشه به روان درمانی با دید تحقیر نگریسته، تصدیق میکرد که ماشین تحریر او روانپزشکش بود!
در بخشی از داستان نویسنده به زیبایی تأثیر نیاز به تأیید مادر را در روان فرزندان به صحنه میکشاند و می نوسد: "من آفرینش را برترین مسیر می دانم و همه زندگیام، همه تجربیاتم، همه تصوراتم را به سوی کومهای درونی و پر جوش و خروش معطوف ساختهام و میکوشم هر چندگاه یکبار، به این توده مرکب شکل دهم و چیزی نو و زیبا بیافرینم. ولی رویایم چیز دیگری میگوید. اثبات میکند زندگیام را وقف هدفی کاملاً متفاوت کردهام: کسب رضایت مادر متوفایم."
داستان «همنشینی با پائولا» درباره زن برجستهای است که همزمان با پذیرش و درمان سرطان خودش، راهنمای افراد درحال مرگ و بیمارانی است که با سرطانهای پیشرفته دست و پنجه نرم میکنند. همچنین این داستان نوعی گزارش داستان گونه از روند گروه درمانی است که خواننده علاقه مند به چنین روند روان درمانی، میتواند اطلاعات بیشتری درباره آن را در کتاب «روان درمانی اگزیستانسیال» همین نویسنده کسب کند.
زیبایی دیگری که در این داستان با آن مواجه میشویم، تلاش پائولا برای آماده ساختن پسر نوجوانش برای زندگی بعد ازمرگ مادر میباشد.
داستان سوم، «تسکین از نوع جنوبی»، تسلی حاصل از تبدیل دیگری به نمادی آرامش بخش را بررسی میکند. داستان، روایت مصائب روانی زنی است که بیش از حد لازم نسبت به دیگران ترحم و احساس مسئولیت میکند و حین دوران روان درمانی به خاطر بیماری کشندهاش، به تأثیر نیازش به مادری که طی سالهای کودکی او را ترک کرده بود پی برده و حتی در دوران بزرگسالی و سالمندی این نیاز او را به طور نامحسوس میآزارد؛ همانطور که ماگنولیای داستان را روی ویلچر نشانده بود.
در سطور پایانی داستان چنین میخوانیم: "کسانی که به اسطوره تبدیلشان میکنیم، خود گرفتار اسطورهاند. نومید میشوند؛ در مرگ مادری به سوگ مینشینند؛ به دنبال شادیاند؛ آنها هم به زندگی خشم میگیرند و ممکن است خود را فلج و ناتوان کنند تا دست از بخشیدن بردارند."
داستان «هفت درس پیشرفته در درمان سوگ» طولانیترین و پیچیدهترین داستان این مجموعه است که حاوی مضامین روان درمانی بیشماری است. در طول این داستان شخصیت اصلی که یک جراح است و با تشخیص سرطان پیشرفته و کشنده همسرش از لحاظ روانی دچار آشفتگی و هراس است، طی سالها روان درمانی همواره با درمانگر خود در تعارض و ستیز است و در نهایت نه تنها خود به بینش صحیحی از سوگ و پذیرش مرگ میرسد، باعث ایجاد تغییر در ماهیت ذهن درمانگرش نیز میشود. ضمن خوانش این داستان آموزنده و عمیق، به راهکارهایی برای مواجهه با مسائل سخت و ناپذیرفتنی ذهنی دست مییابیم که عنوان داستان به خوبی بیانگر آنهاست.
در بخشهایی از داستان چنین میخوانیم: "اگر موضوع بزرگی بین دو نفر وجود داشته باشد و دربارهاش حرف نزنند، درباره هیچ موضوع مهم دیگری هم نمیتوانند صحبت کنند."
"میکوشیدم به سرعت خشم را دریابم، رفعش کنم و ازآن بگذرم؛ حالا یاد گرفته بودم چگونه بپذیرمش، چطور بجویمش و در آن غوطه ور شوم"
"وقتی دو احساس متضاد شما را در تنگنا قرار میدهد، بهترین چاره، بیان هر دو احساس و نیز تنگنای موجود است"
"حیف که باید تا حالا، حالا که جسممان ازسرطان سوراخ سوراخ شده صبر میکردیم تا بفهمیم چطورزندگی کنیم"
در دوداستان آخر «رویارویی دو جانبه» و «طلسم گربه مجار» درمانگری به نام ارنست لش حضور دارد که قهرمان رمان «دروغگویی روی مبل» نیز هست و همین ویژگی، نشان دهنده تخیلی بودن این داستانهاست.
در داستان «رویارویی دو جانبه» میرنا، زنی سی و پنج ساله از اینکه تا این سن نتوانسته با مردی به مدت طولانی و مفید کنار بیاید شکایت دارد و ارنست لش ناخواسته با دادن نوار کاستی به او که صدایش را تصادفاً ضبط کرده و نقایص شخصیتی و رفتاری میرنا را بازگو کرده باعث ایجاد تغییرات مفیدی در وی میشود.
داستان پایانی کتاب «طلسم گربه مجار» با پرداختن به فضایی سوررئال از رؤیا و کابوس، به بررسی ترس ناشناخته و درک نشده از مرگ میپردازد. داستانی تخیلی مملو از حوادث و مسائل واقعی است که به اصل مهم تسکین روان شناسانه و تأثیر همدردی اشاره دارد. گفتوگوی سورئال نهایی بین انسان و گربهای که نهمین زندگیاش را در حالتی بین توهم و واقعیت حفظ کرده، به معنای نمایش نوعی حقیقت است؛ در مورد نگرانی از مرگ نهایی.
نکته جالبی که در پایان خوانش کتاب به آن دست مییابیم این است که همانطور که در داستان اخیر اشارهای به عبارتی از ناباکوف، نویسنده روس، درباره مرگ میشود که زندگی را به جرقهای روشن میان دو تاریکی تشبیه کرده، آغاز و پایان این کتاب با دو رؤیا و کابوس به طور نمادین، تلویحی از زندگی و مرگ از دیدگاه نویسنده است. گویی از رویای مادر متوفا و وابستگی به تأیید وی، تا کابوس طلسم وار مرگ گریز، به نوعی اشاره به خواب وارگی پیش و پس اززندگی میکند.■