درباره کتاب: رمان آوا 544 صفحه دارد که با راوی اول شخص مفرد و در برخی قسمتها با راوی سوم شخص نوشته شده و در سال 1400 توسط نشر علی به چاپ رسیده است. این داستان براساس ماجرایی واقعی به نگارش درآمده است.
درباره نویسنده: خانم شهره احیایی متولد بهمن ۱۳۵۸، دانشجوی رشتۀ ادبیات و زبان فارسی، متأهل و دارای سه فرزند است. از سال ۱۳۸۲ نوشتن را شروع کرد و بهطور رسمی از سال ۱۳۹۷ همکاری خود را با سایت تمشک آغاز کرد. تاکنون دو کتابش به چاپ رسیده و قرارداد چاپ هفت رمان دیگر را نیز امضا کرده است.
خلاصه داستان: رمان در بخشهایی که با راوی اول شخص روایت شده از زبان آوا داستان را شرح میدهد که بنا به صلاحدید پدربزرگِ پدری با پسرعمویش محمدسبحان ازدواج میکند؛ اما از زندگیاش راضی نیست. پدرش را در کودکی بر اثر تصادف از دست داده و مادری معتاد و دائمالخمر دارد که تا 17 سالی وجود اقوامش را از او پنهان کرده، حتی به آوا گفته بود بچۀ سرراهی است.
زمانی که مدیر مدرسه او را همراه دوست پسرش روزبه میبیند، پای خانوادۀ پدری به زندگی آنان باز شده و پدربزرگ حضانت او را از مادرش میگیرد. رؤیای آوا مدلینگ و خوانندهشدن است که مادر در سرش پرورانده و به فکر ادامۀ تحصیل در دانشگاه نبوده، حالا در شرایطی گرفتار شده که آرزوهای خود را برباد رفته میبیند و قصد دارد شیوۀ دیگری برای زندگی خود در پیش گیرد؛ غافل از آنکه به بیراهه رفته و در گردابی عمیق گرفتار میشود.
تحلیل و بررسی رمان: اسم و طرح جلد ساده انتخاب شده و نمیتواند کنجکاوی مخاطب را برانگیزد. نثر رمان روان بوده؛ ولی مشخص است هیچگونه ویراستاری روی آن صورت نگرفته چرا که اشکالات تایپی بسیاری در آن دیده میشود. در برخی جملهها کلماتی جا افتاده و در مواردی نیز متن با تخطی راوی مواجه است. در جاهایی که فاعل مشخص باشد نباید از فعل مجهول استفاده کرد، مثل نوشتن: میتاباند بهجای میتابد، میکوباند بهجای میکوبد، کشانده بهجای کشیده اشتباه است.
بعضی کلمات نیز اشکالات نگارشی دارند، مثل: لنگه درهوا بهجای لنگدرهوا، تو سرخور، بهجای توسریخور، جفتتون بهجای جفتتون، نئشگی بهجای نشئگی، جغجغکی بهجای جغجغه، میشکونمش آ بهجای میشکونمشا، پانامورا بهجای پانوراما، لهام بهجای لهم، دیونه بهجای دیوونه، موارد بهجای مواد، لبئه بهجای لبۀ، آنکارد بهجای آنکادر، دوش سرکش آب بهجای آب سرکش دوش، مگنوش بهجای گلنوش و بیافتد بهجای بیفتد نوشته شده است.
هپلی یا عشقولانه کلماتی عامیانه بوده و بهتر است در روایت استفاده نشود. عبارت «حبه عمریٰ» برای عموم ناآشنا بوده و درستتر آن است در پینوشت توضیحی مختصر دربارۀ آن داده شود. کلمۀ فتوژنیک بیگانه بوده و بهتر است از معادل فارسی آن استفاده شود، مگر آنکه بخواهیم در دیالوگ از این کلمه استفاده کنیم. در مواردی نیز علائم نگارشی در جای مناسب قرار نگرفته یا کلاً علامت لازم استفاده نشده است.
آوردن «و یا» پشت هم اشتباه بوده و فقط مجازیم یکی از این دو حروف ربط را بهکار ببریم. تکرار حروف برای تأکید بیشتر اشتباه بوده و درستتر آن است بهجایش از سهنقطه استفاده شود. پاراگرافهای طولانی از زیبایی صورت اثر میکاهد و بهتر است در حد امکان از پاراگرافهای یکسان استفاده کرد که بیش از چهارخط و نیم نباشد. زمانیکه همراه سبحان به خانۀ جدید نقل مکان میکنند آوا میگوید: «مشخص است نیمی از آن چهاردرصیها ساکن آنجا هستند.» مشخص نمیشود منظور آوا از گفتن چهاردرصدیها چه کسانی است؟
آوا زندگی سختی را پشت سر گذرانده؛ زیرا مادرش توجه کافی به او نداشته و همیشه سعی میکرده آرزوهای برآورده نشدۀ خود را در ذهن آوا جای دهد تا بهجای او جبران کند. ورود خانوادۀ پدری در زندگی آوا نیز نمیتواند کمبودهایش را پوشش دهد چرا که فرهنگ حاکم بر آن خانواده با آزادیهایی که آوا خواهان آن است همسو نبوده و مشکلاتی را برایش فراهم میکند، طوری که با شروع زندگی زناشویی این تفاوتها چشمگیر شده و سختگیریهای سبحان او را در تنگنا قرار میدهد. سبحان سعی دارد با تصمیمگیریهای یکجانبه آوا را از هر گزند و آسیبی دور نگه دارد، غافل از آنکه این زورگوییهای دلنشین نخواهد بود.
از طرفی مادرش مدام او را مورد سرزنش قرار میدهد که چرا رؤیای مدلینگ و خوانندهشدن را رها کرده و تن به زندگی ساده و بیآلایشی در کنار خانوادۀ پدریاش داده است. آوا سر دوراهی مانده که حق با چه کسی بوده و کدام راه را انتخاب کند، این میان هیچیک از خود او نمیپرسند چه میخواهی یا چه آروزیی در سر داری، اطرافیانش او را سمتی میکشانند که خود میخواهند و سعی دارند عقایدشان را به آوا تحمیل کنند.
آوا تحمل این همه فشار را نیاورده و با وجود داشتن خانوادهای پرجمعیت که همیشه آرزویش بوده و کمبودش را در زندگی حس میکرده، باز هم خود را تنها و بیکس مییابد. فشار بر او بهقدری زیاد میشود که ناچار قید خانه و زندگی را زده و آوارۀ کوچه و خیابان میشود. پا در راهی میگذارد که چشمانداز روشنی برایش متصور نیست و در مسیری گرفتار میشود که راه خلاصی از آن آسان نخواهد بود.
آنچه موجب شده آوا به بیراهه کشیده شود، عدم توجه به نیازهای و خواستههای برحق او بوده که سبب میشود از همه فاصله بگیرد، هرچند که زمانی آرزو داشته میان خانوادهای گرم و صمیمی روزگار بگذراند. نویسنده توانسته با انگشت گذاشتن روی شیوۀ تربیتی نادرست نشان دهد گاهی بیتوجهی به کوچکترین نیازها چه فجایعی را میتواند بهبار آورد، جوانانی که با نادیده گرفتن خواستههایشان توسط سرپرستان از خانۀ امن خود رانده شده، زیرا حامی و پناهگاهی برای خود میان آنان نمییابند.
آوا نتوانست بهتنهایی بر مشکلات فائق آمده و سستبودن بنیان خانواده او را در دامی اسیر کرد که رهایی از آن بهتنهایی میسر نبود. در این رمان نشان داده شده احتیاجات معنوی بیش از امکانات مادی باید مورد توجه قرار گیرد و نمیتوان انتظار داشت زندانیشدن در قصری بلورین برای فرد کافی باشد و رضایت او را فراهم کند.
قوانین سختگیرانه و دستوپاگیر که اغلب گمان میکنند برای حفظ سیانت زندگی باید به آن پایبند بود؛ دراصل موجب گریز شده و گاه فرد را تا سرحد جنون میکشاند طوریکه ناچار میشود قید همه چیز را زده، ولو آسایش تقریبی و رفاه نسبی که شاید در آن خانه برایش فراهم باشد. همیشه نمیتوان با ایجاد قوانین سنگین راه درست را به افراد نشان داد و گاه نیاز است انعطاف به خرج داده و در مواردی که ضرر و آسیب کمتری به همراه دارد با آنان همگام شد تا بتوان اطمینانشان را جلب کرد برای ایجاد ارتباطی مؤثر و همدفمند در جهت آموزش صحیح و اصولی.
از جمله نکات جالبی که در این رمان به آن پرداخته شده این است که سعی نشده برخلاف معمول مادران را مقدس جلوه دهد، آوا مادری دارد که برای رسیدن به اهدافش حتی حاضر است آسایش دختر خود را فدا کند، برای مثال جایی که رودرروی سبحان از دوستپسر سابق آوا حرف میزند و باعث برانگیختهشدن خشم سبحان میشود. بسیار پسندیده است که سعی شود در نوشتن رمانها این نگاه تقدسانگاری والدین تعدیل شود، همان کاری که خانم احیایی در این کتاب انجام داده است.
شخصیتپردازی در این رمان بهشکلی شایسته صورت گرفته و نویسنده توانسته زوایای مختلف یک روح بیمار را نشان دهد، خصوصاً زمانی که در دام افیون گرفتار میشود. پردازش بجا و مناسب کاراکترها با توجه به خصوصیاتی که برای آنان در نظر گرفته شده بهخوبی به نمایش درآمده و خواننده را با خود همراه میکند. تعلیق ایجاد شده نیز کشش کافی داشته تا مخاطب را تا انتها با خود همراه کند. فضاسازی نیز بهنحو مطلوبی صورت گرفته و بهراحتی میتوان خود را در فضای داستان تصور کرد.
خط سیر داستان منطقی و باورپذیر بوده؛ گرچه گاهی تصمیمگیریهای اطرافیانِ آوا برایش آزاردهنده هستند. پدربزرگ برخلاف میلِ سبحان و آوا آنان را وادار میکند باهم ازدواج کنند و با تطمیع سبحان سعی دارد او را به زندگی با آوا ترغیب کند؛ اما نمیداند ممکن است روزی رازها از پرده بیرون افتاده و زندگی را به کامشان تلخ سازد. نقشههای مادر آوا و حسادتهای دوستان مادرش شرایطی را ایجاد میکند که او را در تنگنا قرار داده تا جایی که به فکر نابودی خود میافتد.
مسلماً هیچکس انسان کاملی نیست و باید پذیرفت که ممکن است هرشخصی در زندگی اشتباهاتی داشته باشد؛ اما این پذیرش خود نقش عمدهای دارد برای یافتن راه حل؛ کسانی که خود را آگاه به همۀ امور میدانند، بیشتر درگیر گرههای
ناگشوده خواهند بود. یکی از این اشخاص مادر آوا است که تصور میکند تمامی انتخابهایش به نفع آوا بوده و خواستۀ خود آوا را در نظر نمیگیرد، اصلاً نمیداند علایق دخترش چیست تا به آن عمل کند. نفر بعدی پدربزرگ است که بیتوجه به رضایت آوا برای زندگیاش برنامهریزی میکند و او را در شرایطی قرار میدهد که باب میلش نیست.
سبحان که تنها با امید و وعدههای پدربزرگ و بااکراه تن به یک زندگی اجباری داده، او نیز به طریق دیگری آوا را در بنبست زندگی زناشویی گرفتار میکند بدون آنکه نیازهای برحق همسرش را مد نظر قرار دهد، گمان میکند همین که احتیاجات مادی او را فراهم کند کافی بوده و انتظار فرمانبرداری همهجانبه از سوی همسرش دارد. هیچکدام از کسانی که اطراف آوا را حاطه کردهاند، نمیپرسند خودت چه میخواهی و بدون مشورت با او برایش تصمیم میگیرند.
تازه زمانی پی به اشتباهشان میبرند که کارازکار گذشته و آوا در منجلابی گرفتار آمده که خلاصی از آن ساد به نظر نمیرسد. شبها و روزهای بسیاری را در شهر سرگردان بوده و از زندگی دست شسته، برای نابودی خود به هر دستآویزی چنگ میزند و برخلاف انتظارش هر بار گرفتارتر از قبل میشود. میان
گرگانی اسیر شده که همه به قصد دریدن بدنش دندان تیز کرده و او سادهلوحانه در این باتلاق دستوپا میزند بدون آنکه به عواقب تصمیمش فکر کند.
این سؤال مطرح میشود چرا باید تا آنجا عرصه را بر جوانان تنگ کرد که دست به شورش بردارند و بهسویی کشیده شوند که آیندهشان را نابود کنند؟ چرا از ابتدا توجهی به نیازهای آنان نمیشود و به صرف بزرگتر بودن گمان میکنند همه چیز را بهتر میدانند و خود برای آنها مسیر زندگی را انتخاب میکنند؟ رمان حاضر توانسته بهشکلی ملموس نشان دهد نادیدهگرفتن نیازهای اولیۀ جوانان و بیتوجهی به خواستههای برحقشان، آنان را به انحراف کشانده و موجب هلاکتشان میشود، تا زمانیکه والدین یا سرپرستان بر این باورند که باید دیدگاه خود را به فرزندان تحمیل کنند نتایج تأسفباری بهدنبال خواهد داشت که گاه جبرانپذیر نمیباشد.
در مجموع کتاب حاضر توانسته بهشکلی منطقی داستانی جالب توجه را پیش روی مخاطب قرار دهد که با بهرهگیری از عناصر مناسب و ایجاد فضایی ملموس خواننده را با خود همراه کرده و تا آخر دنبال خود بکشاند. برای این نویسندۀ عزیز آرزوی پیشرفت روزافزون داریم. ■