• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • بررسی روان‌شناختی داستان «بمب‌ساز» نویسنده «مادح نظری»؛ «سودابه استقلال» اختصاصی چوک

بررسی روان‌شناختی داستان «بمب‌ساز» نویسنده «مادح نظری»؛ «سودابه استقلال» اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

soodabeh esteghlal

شخصیت، روش‌ها و رفتارهای ریشه‌داری است که انسان برای برقراری ارتباط با دیگران و جهان اطراف خود به کار می‌گیرد. وقتی فردی دچار مشکل شده و چیزی به نام اختلال در رفتار و عملکرد او شکل می‌گیرد، در واقع یک الگوی پایدار و تجربه درونی و رفتاری در او ایجاد می‌شود که نابهنجار و غیرعادی است.

داستان روان‌شناختی یا رئالیسم روان‌شناختی ژانری از ادبیات است که در آن نویسنده به‌جای تمرکز بر کنش‌ها یا محرک‌های بیرونی، به درونیات ذهن و انگیزه شخصیت می‌پردازد. عنصر کلیدی این نوع داستان، تمرکز بر روان‌شناسی ذهن یا حالات ذهنی و عاطفی شخصیت‌هاست. نویسندگان از تکنیک‌های مختلفی برای دستیابی به تصویر واقعی‌تری از روان‌شناسی افراد استفاده می‌کنند، از جمله جریان آگاهی، شخصیت‌پردازی داخلی، داستان‌سرایی تکه‌تکه و فلاش‌بک. تضاد اصلی این داستان‌ها از آشفتگی درونی شخصیت ناشی می‌شود تا فشارهای بیرونی.

این تحلیل با استناد به شواهد متن داستان نشان می‌دهد که:

داستان《بمب‌ساز》داستانی روان‌شناختی است و از لحاظ موضوعی حول محور شخصیت راویِ روان‌پریش می‌چرخد که با من راوی روایت می‌شود. فرم با موضوع داستان متناسب انتخاب شده است. گرچه نام داستان و چند خط ابتدایی قصه را لو می‌دهد؛ اما این موضوع ابداً از کشش و جذابیت داستان کم نمی‌کند. نویسنده خط به خط انگیزه‌های راوی را در خاطرات و نقل‌قول‌ها طوری کنار هم می‌چیند که خواننده را تشنۀ شناخت شخصیت می‌کند؛ شخصیتی که در همان ابتدا، به‌گونه‌ای خود را معرفی می‌کند که تا پایان، خواننده را مشتاق و کنجکاو نگه می‌دارد.‌

در داستان روان‌شناختی، رویدادها ممکن است به ترتیب زمانی ارائه نشوند، بلکه در ارتباطات فکری، خاطرات، لذت‌ها، خیال‌پردازی‌ها، تعمق‌ها و رویاها رخ دهند. نویسنده میان واکنش‌های احساسی و حالات درونی شخصیت و رویدادهای خارجی، یک همزیستی معنادار ایجاد می‌کند. در داستان بمب‌ساز، راوی ابتدا با اعتراف به ارعاب قربانیانش، داستانش را روایت می‌کند: [«چی می‌خوای؟» این اولین جمله‌ای بود که هر بار کسی را پشت تلفن تهدید به مرگ می‌کردم از من می‌پرسید.]

سپس با نقب به خاطره کودکی‌اش، واکنش‌ها و احساسات مربوط به آن زمان را با خاطرۀ همسرش در زمانی بعدتر، تداعی می‌کند و در ادامه از پدرش می‌گوید و ...

او به دیوانه بودن خود و شباهت به پدرش اعتراف دارد. مدام از پدرش می‌گوید و نقش پدر را در سرنوشتش پررنگ می‌کند. او با یادآوری کودکی و بازنمایی زندگی پدرش از دریچه نگاه مادرش سعی دارد ریشه‌ها و شباهت‌های جنون خود و پدرش را نشان دهد.

مسئله‌ای که در داستان جلب توجه می‌کند این است که راوی مدام از لنز دوربین مادر به شخصیت پدر و سرنوشت او می‌نگرد و اطلاعاتی که راجع به مادر می‌دهد تنها همان چیزهایی است که درباره پدر می‌گوید؛ یعنی با طرز تلقی مادر از پدر، شخصیت مادر را معرفی می‌کند؛ که نشان از آسیب شدید مادر و نابسامانی خانواده دارد. [مادرم همیشه از او مردی دائم‌الخمر و دیوانه یاد می‌کرد که پس از به دنیا آمدن من، غروب یکی از روزهای زمستان توی کلبه‌ای شبیه این خودکشی کرده بود. همیشه می‌گفت: «پدرت مثل یک سگ شکارچی پیر زندگی می‌کرد. باهوش و به همه کس بدبین بود.»] [مادر درباره پدر می‌گفت: «دیوانه‌ای که مجانی از خدا نمی‌ترسید.‌»]

اختلال در تفکر، اضطراب بین فردی و خشم آزار گرایانه‌ای که به‌طور مستقیم اعلام می‌شود، در بازنمایی شخصیت پدر نمود دارد. [پدرم یک مرد ناراضی بود. به قول مادرم: «هیچ وقت آرام و قرار نداشت.»]

 مردی معتقد به خدا و شاکی، که خشمش با ناسزاگویی، متوجه دیگران و خدا می‌شد، همه را به باد ناسزا می‌گرفت. سپس احساس پشیمانی می‌کرده است. بر خلاف پدر، پسر از فکر کردن به خدا و افکار ماورایی هراس دارد. در نتیجه خشم او، بطور کامل متوجه دیگران و آسیب به دیگران است.‌ نقش مادر، تنها به‌عنوان پناهگاهی در برابر افکار ماورایی و کسی‌که از پدر می‌گوید، تنزل کرده است.

 افراد هویت خود را از طریق خانواده احراز می‌کنند. بنابراین الگوهای نابهنجار کارکرد خانواده، با بیماری‌های روان‌پزشکی در ارتباط هستند. وسواس بخش مهمی از روند شکل‌گیری پارانویید است. طرح قضیه جبر و احتمالات برای قربانیان، شدت وسواس ذهنی راوی را نشان می‌دهد. شخصیت راوی، دوران کودکی را با پدری عجیب و غیرعادی به یاد می‌آورد. او به شباهت‌های بین خودش و پدرش اشاره می‌کند. «من هم یک‌جورهایی شبیه پدرم شده بودم.»

 او مانند پدرش انزواطلب، ناراضی و کینه‌تور است.

 مهم‌ترین مشخصه‌های اختلال شخصیت اسکیزوفرنی پارانویید، بدبینی، انزوا و گوشه‌گیری است. راوی و پدرش، هر دو این نشانه‌ها را نشان می‌دهند. منزوی شدن آن‌ها به دلیل تصورات و باورهای‌شان نسبت به دیگران است که این انزوا و تنها ماندن، بیماری را تشدید می‌کند.

راوی خاطره کودکی‌اش را به یاد می‌آورد. در کودکی دیوانه‌وار خواهرش را به ترس و وحشتی فلج‌کننده می‌انداخته است.

او در بزرگسالی نیز با ارعاب قربانیانش، آن‌ها را وادار به اطاعت می‌کند.

 «هر بار با فریاد و بلندتر از حد معمول، مکالمه را ادامه می‌دادم. در حقیقت تلاش می‌کردم شدت ترس مخاطبم را بیشتر کرده و او را وادار کنم تا ادامۀ حرف‌هایم را بشنود.

 درست مانند کودکی، پشت دیواری در تاریکی مخفی می‌شدم و بی‌هوا توی کوچه می‌پریدم و خواهرم را می‌ترساندم، هنوز یادم است؛ جیغ می‌کشید، رنگش سفید می‌شد، با دستانش صورتش را می‌پوشاند و سعی می‌کرد که لرزش لب و انگشتانش را از من پنهان کند. در این کارها دیوانه‌ای تمام عیار بودم.»

فرد پارانویایی، هرگز کسی را به‌خاطر توهین، بی‌اعتنایی یا هر رفتار ناپسندی که در حقش انجام شده باشد نمی‌بخشد و کینه او را به دل می‌گیرد، حتی اگر از نزدیکانش باشد. این افراد ممکن است دروغ بگویند. رفتار پرخاشگرانه و خشونت‌آمیز داشته باشند و با خشم آزارگرایانه به خود و اطرافیان آسیب جسمی وارد کنند و معمولاً عواقب رفتار و کارهای‌شان را نادیده می‌گیرند. پارانوئید درجات متفاوتی دارد که در موارد شدید، می‌تواند بسیار خطرناک باشد و این افراد به اطرافیان خود آسیب بزنند. بمب‌ساز، زمان شروع اقدامات تروریستی‌اش را زمانی‌که کارمند اداره پست بوده و رییس به‌خاطر گم شدن یک بسته پستی با او مشاجره می‌کند، عنوان می‌کند. شخصیت بسیار شکننده، حساس و آسیب پذیرش، او را به انتقام هولناک از کسانی‌که آزارش داده‌اند وامی‌دارد. «هدف اصلی من رییسم بود که یک‌ماه بعد به جز تکه‌های چسبیده به در و دیوار چیزی نمانده بود.»

«سراغ همسرم را گرفتم. فهمیدم چند هفته‌ای بعد که از من جدا شده ازدواج کرده بود. فکر نمی‌کنم به اندازه یک رادیو چیزی از جسدش مانده باشد. تابوتش تقریباً خالی بود که خاکش کردند.»

 افراد پارانویید جدی و مرموز هستند و بیشتر در حال ارزیابی محیط و اطرافیان هستند. در صحبت با دیگران مطلقاً شفاف نیستند. در مورد خودشان حرف نمی‌زنند، از خودشان اطلاعات نمی‌دهند، یا به‌صورت قطره‌چکانی این‌کار را می‌کنند. بنابراین دیگران معمولاً کنجکاو می‌شوند بدانند پشت ظاهر آرام این شخصیت مرموز چه می‌گذرد.

«با یک دکتر روانکاو قرار گذاشته بودم. هفته‌ای سه جلسه ویزیت می‌کردم و دوسه ساعت روبه‌روی هم می‌نشستیم... اوایل سؤال‌های زیادی می‌پرسید و این اواخر احساس می‌کردم از درمان من ناامید شده بود…

 بار آخر که از مطبش بیرون می‌آمدم صدایم زد و گفت: الان پدرت را کاملاً می‌شناسم، دفعۀ بعد می‌خواهم در مورد خودت بیشتر حرف بزنی.»

راوی به جنون خود آگاه است و ضمن یادآوری و بازگویی گذشته، از نقابی می‌گوید که به چهره دارد. نقابی که او را نزد دیگران معمولی نشان می‌دهد؛ اما خود می‌داند چهره واقعی‌اش در اثر جنایت‌هایش، پلید و زشت است مثل کسی‌که در اثر سوختگی چهره‌اش کاملاً عوض و وحشتناک شده باشد. او سعی داشته از پزشک برای درمان کمک بگیرد، گرچه پزشک نیز آخرین قربانی‌اش می‌شود. ■

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

بررسی روان‌شناختی داستان «بمب‌ساز» نویسنده «مادح نظری»؛ «سودابه استقلال»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692