پس از آنکه آلکمایون[1]، فرزند آمفیارائوس[2]، مادر خویش، اریفوله[3] را کشت، ایزدبانوان انتقام، ارینوسها[4]، به کیفر این گناه او را به جنون دچار کردند. خویشکاری ارینوسها تاوان ستاندن از گناهانی بود که در درون یک خاندان انجام میشد؛ مانند انتقام گرفتن از اورستس[5]
به گناه کشتنِ مادرش کلوتایمستره[6]. بدینسان آلکمایون دیوانه وار از شهر خویش گریخت و آوارۀ کوهها و بیابانها شد. تا اینکه سرانجام به شهر پسوفیس[7] رسید که پادشاه آن فگئوس[8] نام داشت. پادشاه را از این پسر جوان خوش آمد؛ از این رو او را در پناه خویش گرفت و آیین برشنوم[9] را برای وی بجا آورد تا از دیوانگی رهایی یابد. سپس دختر خویش آرسینوئه[10] را به زنی به وی داد. آلکامیون نیز برای هدیۀ عروسی گردنبند و ردای هارمونیا را به نامزدش داد. این گردنبند و ردا را پیشتر کادموس از سازندۀ آن، هفایستوس، هدیه گرفته بود و در روز پیوکانی به همسرش هارمونیا پیشکش کرده بود. سالها بعد، زمانیکه نوادههای او یعنی اتئوکلس[11] و پولونیکس[12] بر سر پادشاهی تبس به ناسازی برخوردند، با یکدیگر پیمان بستند که پادشاهی شهر را به اتئوکلس بسپارند و گردنبند و ردا را به پولونیکس. اما پولونیکس پس از چندی به این پیمان پشت پا زد و تصمیم گرفت که به تبس حمله کند و آن را از چنگ برادر بیرون بکشد. او برای آنکه بتواند لشکری زورمند فراهم آورد و شوهرِ اریفوله را با خود همراه کند، ارمغانهای هفائیستوس را همچون بُلکَفت[13] به اریفوله داد. زن شوهر خویش را راضی کرد و مرد به جنگ پیوست و کشته شد. آلکمایون، پسر او، بخاطر همین خیانت مادرش اریفوله را کشت. باری، آلکمایون چندی در آسایش در آن شهر زندگی کرد، اما از آن رو که گناه مادرکشی هنوز به تمامی از روان او زدوده نشده بود، ایزدان برای کیفر دادن او پسوفیس را دچار خشکسالی کردند. چنانکه سالی گذشت و دانهای بر زمین نرست. بزرگان و فرمانروایان شهر با درماندگی تمام به کاهن بزرگ رو زدند و چارۀ خشکسالی را از او جویا شدند. کاهن با خدایان رایزنی کرد و اعلام نمود که تنها راه چاره بیرون راندن آلکمایون از شهر است. همچنین موبد برای بخشیده شدنِ گناهان آلکمایون به او اندرز داد که به نزد مردی به نام آخلوس[14] برود و از او زمینی را درخواهد که تاکنون رنگ آفتاب ندیده است!
آلکمایون با اینکه معنی دقیق گفتۀ ایزدان را در نیافته بود، چارهای جز رها کردن پسوفیس و زن خویش نداشت. پس بار دیگر همچون بسیاری از قهرمانان در جستجوی زمین مناسبی برای زیستن آوارۀ شهرها و روستاهای فراوان شد. تا اینکه سرانجام به آخلوس رسید. آخلوس نه تنها نام ایزد یکی از رودهای آن سرزمین که نام خود شهر نیز بود؛ افزون بر آن پادشاه آنجا نیز آخلوس نامیده میشد. آخلوسْ جوان را به گرمی پذیرا شد و با شستشوی وی در آب رود گناهان وی را پاک گرداند. سپس دختر خود، کالیروئه[15]، را به زنی به وی داد. اما باز هم خوشبختی آلکمایون تکمیل نشده بود؛ چرا که هنوز زمینی را نیافته بود که آفتاب نخورده باشد.
روزی آلکمایون بر فراز کوهی نشسته بود و ناامیدانه به دوردستها خیره شده بود تا شاید در زیر شاخسار انبوه درختان خاکی آفتاب ندیده بیابد. اما جنگلهای گشن یا در دامنههای پرشیب کوه قرار داشتند که برای کِشت و کار مناسب نبودند یا اگر در کوهپایه جای داشتند آنچنان کوچک بودند که بکار بنانهادن شهر نمیآمدند. در این حال ناگهان چشمش در کنارۀ رود آخلوس به منطقهای وسیع افتاد که بتازگی از آب رود بیرون آمده بود و خاک آن هنوز گِل بود. قهرمان بیدرنگ پاسخ راز را دریافت: زمین آفتاب نخورده همین کنارۀ آبرفتی آخلوس بود. پس شادمان از کوه پایین آمد و شهر خود را بر روی آن آبرفتها بنا نهاد.
هنوز آلکمایون به بسندگی طعم آرامش و خوشی را نچشیده بود که همسر دومش به هوس داشتن زیورآلات هارمونیا افتاد. او شوهر را تهدید کرد که اگر آنها را به وی ندهد، دیگر با او زندگی نخواهد کرد. از سوی دیگر آلکمایون از یکی از موبدان شنیده بود که برای دست یافتن به نیکبختی بی کم و کاست باید آن گردنبند و ردا را به پرستشگاه آپولون در دلفی پیشکش کند. از این رو آلکمایون فرصت را غنیمت شمرد و به فکر افتاد که به نزد پدر زن پیشینش، فگئوس، بازگردد؛ به بهانۀ برآوردن آن پیشگویی جواهرات را از او بگیرد؛ سپس آنها را برای شادمانی همسر دومش به او هدیه کند و پس از چندی باز آنها را بستاند و برای آپولون ببرد.
پس به راه افتاد. در آغاز فگئوس گفتههای او را باور کرد و گردنبند و ردا را پس داد. اما شباهنگام یکی از خدمتکاران آلکمایون که از ستمهای خانۀ ارباب به تنگ آمده بود، نزد فگئوس رفت و نقشۀ آلکمایون را برای وی بازگفت. فگئوس خشمگین شد و به پسرانش دستور داد بدنبال آلکمایون بروند و هرجا او را یافتند بکشند. آنها نیز بی درنگ و پرشتاب به راه افتادند و بر وی کمین بستند. همینکه او را یافتند به جانش افتادند و تکه تکهاش کردند.
همسر نخست آلکمایون، آرسینوئه، وقتی خبر مرگ شوهرش را شنید به شدت به خشم آمد و برادرانش را نفرین کرد. برادران در پاسخ او را گرفتند و در صندوقچهای زندانی کردند. سپس صندوقچه را به شهر تگئا[16] نزد پادشاه آگاپنور[17] بردند و به دروغ گفتند که این دختر کشندۀ آلکمایوس است و به کیفر گناهی که کرده باید به بردگی درآید. از سوی دیگر چندی
نگذشت که همسر دوم آلکمایون، کالیروئه، نیز از مرگ شوهر آگاهی یافت. او نیز سخت درمانده و غمگین شد و دست نیایش به درگاه زئوس بلند کرد و از او خواست که کودکان خردسالش را به سرعت بُرنا کند، آنچنان که بتوانند انتقام خون پدر را از برادرزنان سنگدلش بگیرند. زئوس که سالها دلدادۀ کالیروئه بود بی درنگ خواستۀ وی را برآورد. پس دو پسر کالیروئه به آنی قد کشیدند و به دو گَو پیلزور تبدیل شدند. آنگاه مادر آنها را برای ستاندن تاوان گسیل داشت.
پسران به سوی پسوفیس به راه افتادند. به بازی بخت در میانۀ راه در شهر تگئا درست در همان شبی که پسران فگئوس به کاخ آگاپنور وارد شده بودند تا خواهرشان را بجای برده به شاه بدهند، به کاخ وی پاگذاشتند. پس بسیار زود از آنچه رفته بود آگاه شدند و پسران فگئوس را شناختند. اما مهلت ندادند تا هویت راستین خودشان آشکار شود، بر پسران فگئوس تاختند و هر دوی آنها را کشتند و خواهر را آزاد کردند. سپس، گردنبند و ردای هارمونیا را برداشتند و به پسوفیس رفتند. در آنجا شاه فگئوس و همسرش را نیز از دم تیغ گذراندند و خبر کامیابی خود را با پیکی به گوش مادر رساندند. اما جواهرات را برای مادر نبردند، چه میدانستند که این گوهرها هرچند به ظاهر بسیار گرانبهایند، برای آدمیزادگان جز بدبختی و کُشت و کشتار سودی ندارند. پس یکراست به پرستشگاه آپولون در دلفی رفتند و گردنبند و ردا را به آن خدا پیشکش کردند. اینگونه بود که آن ارمغانهای خدایی بار دیگر به خود آنها بازگشت و داستان کادموس و تبس به پایان رسید.■
[برگرفته -با دگرگونی فراوان- از
- The library of Greek Mythology, Apollodorus, Robin Hard, Oxford, 2008, 3.7.5-7;
[1] Alcmaion
[2] Amphiaraos
[3] Eriphyle
[4] Erinys
[5] Orestes
[6] Clytaimestre
[7] Psophis
[8] Phegeus
[9] برشنوم: تطهیر
[10] Arsinoe
[11] Eteocles
[12] Polyneices
[13] بُلکَفت: رشوه
[14] Akhelōos، آخلوس نام ایزد یکی از رودهای یونان است. نباید او را با قهرمان نامدار یونانی ”آخیلوس“ یا ”آشیل“ یکی گرفت.
[15] Kallirroe
[16] Tegea
[17] Agapenor