توپ مرواری نوشته صادق هدایت، در سال ۱۳۲۶ نوشته شد، اما در زمان حیات نویسنده اجازه چاپ نیافت، نخستین چاپ کتاب به سال ۱۳۵۸ برمیگردد که به صورت زیرزمینی توسط نشر آوای بوف چاپ و منتشر شد. این کتاب در ابتدا با نام مستعار هادی صداقت منتشر شد.
صرف نظر از آرا و عقاید شخصی نویسنده، این کتاب که با وجود حجم کم و تعداد صفحات محدود، باز هم میتواند به عنوان رمان خیالی مدرن در نظر گرفته شود؛ آمیخته با کنایات و استعارات رسمی و عامیانه در هم تنیده، اغراق در توصیفات، تلمیحات فراوان به داستانها و وقایع تاریخی و پرشهای ذهنی به جا. همچنین با وجود عدم قطعیت در زمان وقایع، تکرار و پیوستگی تکرارها و کاریکاتوری بودن کارکترهای داستان میتوان برخی ویژگیهای پست مدرنیسم را در روند کتاب برشمرد.
از آنجا که تمام متن کتاب یکپارچه و بدون فصل بندی و قطع و وصل متنی است، مانند برجستهترین آثار هدایت، نمونه عالی "روان داستان" است. همچنین نثر داستان در جاهایی نزدیک به محاوره و در جاهایی دیگر نزدیک به نثر کهن میشود؛ اما لحن داستان به وضوح صاحب سبک بودن نویسنده و قلم به خصوص وی را مینمایاند.
خلاصه حکایت توپ مرواری این است که توپ مزبور به دست پرتغالیها، سر از جزیره هرمز در میآورد. پس از گذشت زمان، سبیل علیشاه [شاه عباس اول] دستور داد جزیره هرمز را از پرتغالیها بگیرند. با طعنه بزرگی بر محروم ماندن جزیره هرمز در دوران حکومتهای پس از آن، که با عبارت «حکومت نظامی ابدی در سرتاسر جزیره اعلام شد» در واقع نقطه تأمل برانگیز این کتاب را نمایان میکند.
توپ مرواری از خیلی جهات جامع طنزهای لفظی و ساختاری هدایت است. اگر حکایت طنزآمیز توپ مرواری نبود که آهسته در طول و عرض کتاب دنبال میشود و به پایان میرسد، مطلب تبدیل به انبوهی از طنزهای لفظی و ساختاری کم و بیش نامربوط به هم میشد شبیه کتاب "نامههای فلسفی" ولتر برای زمان و مکان خودش. کتاب ولتر طنز گزندهای است درباره مسائل علمی و اجتماعی، بدون اینکه داستان یا افسانهای اجزای آن را به هم متصل سازد. اما شدت تند زبانیها و هرزه درایی های توپ مرواری به کتاب دیگر ولتر پهلو می زند با عنوان "باکره اورلئان" که عنوان رسمی ژاندارک، بزرگترین قهرمان فرانسه بود. در هر صورت شباهت توپ مرواری با اثر ولتر بیشتر از نظر محتوایی است، اما با این تفاوت مهم که روش ولتر سینیکی است، حال آنکه آنچه ما در اثر هدایت میبینیم از نیهیلیسم یا هیچ انگاری حکایت میکند.
در بررسی تکنیکی داستان از نظر ویژگیهای ادبیات پسامدرن، به ذکر چند نمونه از جملات کتاب میپردازیم:
ـ راوی اول شخص بوده و روایت داستان از وسط شروع میشود نه از آغاز. در واقع شیوه روایت داستان مدور است و از جایی در زمان نامعلوم آغاز شده و در نهایت به آغاز داستان باز میگردیم.
ـ زمان حال قطعه قطعه و ظاهراً بی ربط است. در پایان داستان معلوم نمیشود که راوی در چه زمانی داستان را روایت میکند. در جایی از داستان میخوانیم: «این حکایت بیست سی سال پیش است و یا صد و پنجاه سال پیش.» که نیش زهرآگینی است به سلطنت رضا شاه و ناصرالدین شاه. همچنین در پایان داستان، توپ را به پایتخت منتقل میکنند و راوی میگوید: «که معلوم نیست مشهد بود یا تهران.»
ـ تکرار و پیوستگی تکرارها در داستان. مختصات توپ و هرچه مربوط به توپ است را با تکرار عدد هفت و اعدادی که هفت در آنها تکرار میشود بیان کرده و در چند جای داستان باز هم همانها را تکرار میکند.
ـ بسیاری موضوعات به داستان وارد میشود که در کنار بحث اصلی و بر مبنای موقعیتها و مسائلی که در آن بخش از کتاب مطرح شده است، توضیح داده میشوند. مثل توضیح درباره ماده کانتاریدین، وجه تسمیه شهرها و کشورها و کاربرد بعضی وسایل.
ـ معلق گذاشتن داستان در جاهایی که راوی به خواننده مستقیماً ابراز میکند که آن قسمت را بعداً توضیح خواهد داد. این ویژگی، به خودی خود نوعی دخیل کردن خواننده در جریان روایت و شیوه روایی داستان است که به طور بارز از ویژگیهای ادبیات پست مدرن میباشد. در چند جای داستان، با ذکر عباراتی چون «تا هم موجب عبرت خاص و عام شود و هم خواننده عزیز آویزه گوش هوش سازد» و «حالا دیگر به چه درد شما میخورد که جزییات این مسافرت خطرناک را برایتان شرح دهم» و «لابد خودتان بهتر می دانید» راوی مستقیماً خواننده را وارد داستان میکند و روش خود را برای کسب آگاهی از تاریخچه درست توپ مرواری شرح میدهد. این نوع روایت تا حدودی شبیه تکنیک متافیکشن در داستان امروز و بیانگر حضور خواننده در متن است.
ـ حماسه درام و تغزل به صورت قائم به ذات حضور دارند و این ویژگی را در انتقادهای کوبنده و طنزآمیز نویسنده از چندین و چند مسئله فردی و اجتماعی میتوان دید. از جمله نقد شدید خرافه پرستی و کوتاه بینی عامیانه؛ تا جایی که رنگ پوست سرخپوستان را هم جعلی و نوعی خرافه پرستی و نمایاندن احساس برتری نژاد اروپایی نسبت به آنها قلمداد میکند.
انتقاد از غیر واقعی بودن ابراز احساسات آدمها؛ به طور مثال مینویسد: «برای فقدانم آب پیاز توی چشمشان خواهند چکانید.»
انتقادهای بیشمار سیاسی در لابلای متن و از آغاز تا پایان داستان؛ مانند انتقاد سیاسی از وضعیت نفت در دوران قبل از ملی شدن صنعت نفت با ذکر عبارت «بدون عایدی سرشار نفت که در تاریخ ایران سابقه نداشته و معلوم نیست کدام دولت فخیمه سگ خور میکند» همچنین طعنه زنی به تاراج منابع طبیعی ایران توسط آمریکاییها و جایگزینی تولیدات خودشان در ایران با عبارت «در آن زمان هنوز به موجب قرارداد سه گانه، صیغه برادری با امریکاییها نخوانده بودیم تا دلشان برای کبد و کلیه برادران دوست و هم پیمان خود بسوزد و روغنهای این کشور را برای جلوگیری از ناپرهیزی برادران خود، کش بروند و به جایش روغن پنبه دانه و بزرگ و کرچک و مزخرفات دیگر به خوردشان بدهند» و در جای دیگر بیان انتقادهای پشت سر هم و طعنه زننده به اقدامات وطن فروشانه قاجار و پهلوی با عبارات «هنوز جزیره بحرین را به ارباب [انگلیس] واگذار نکرده بودند، کوه آرارات را نبخشیده بودند [اشاره به مصالحه مرزی ایران و ترکیه در زمان رضا شاه]، حق کشتیرانی در دجله و فرات را از دست نداده بودند، یک تکه از خاکش را به افغانها حاتم بخشی نکرده بود [اشاره به مصالحه مرزی ایران و افغانستان در دوره رضا شاه]، برای تمدید قرارداد نفت جنوب هم مردم را دور کوچه نرقصانده بود. [القای ناگهانی قرارداد دارسی در سال 1311 و برپایی جشن و سرور در خیابانها و سپس عقد ناگهانی قرارداد جدید نفت 1933 که سی سال بر امتیاز شراکت انگلیس و ایران افزود] انتقاد اجتماعی از جمله انتقاد از روابط آشفته مردم با یکدیگر و ذکر طعنه آمیز شرایط اجتماعی نابه سامان با ذکر عباراتی چون «وافوری خیلی کمتر از الان بود»
جالب آنکه تمام این انتقادها را با روشهای طنز و طعنه و آیرونی وارد کرده و با نگاهی دوپهلو به شرایط دوران حیاتش، دست به آفرینش درام تغزلی و آلوده به هزل و هجو زده است.
ـ بدوی گویی در داستان وجود دارد. ازجمله در جاهایی که رفتار پادشاهان و افراد خود بزرگ بین را شرح میدهد که با وجود ابراز فضل، به طرز متناقضی تمایل به ابراز علایق بدوی خود دارند.
ـ نسبی گرایی، چند پارگی، عشق شهوانی و احتمالات نامحدود در خلال داستان به چشم میخورد. به ویژه در چندین قسمت از داستان که با کارکترهای کاریکاتوری رو به رو هستیم که رفتارهای متضاد از خود نشان میدهند که نمود نسبی گرایی شخصیتها و انتظار احتمالات نامحدود از انسان است. به عنوان مثال در جایی مینویسد: «ما به طور کلی به علت بخل و ضنت و خبث جبلت و شر طبیعت، از افشای میزان دقیق مواد ترکیب کننده خودداری میکنیم» و چند سطر بعد مینویسد: «البته این حقیر نابغه عظیم الشأن گمنامی هستم که بعدها دنیا قدرم را خواهد شناخت» و میتوان این عبارت آخری را نوعی پیشگویی ناخواسته هدایت، درباره نبوغ نویسندگی خودش دانست.
به عبارت دیگر خوب و بد کارکترها و حتی وقایع به صورت هم زمان ذکر میشود که در تناقض با همند. مثلاً سردودمان سرخپوستان پر کرکس روی سرش را صاف میکند و همزمان در اینه جیبی ماتیک میمالد!
نام بردن مستقیم از علایم و کتابها و رفتارهای غیر متعارف جنسی و شهوانی در داستان، بیانگر دیدگاه پوچ گرایانه هدایت به هستی و عشق است که از ابتدا کلیت کاربرد توپ مرواری را بر مسائل و نیازهای جنسی پی میریزد و بیشتر کارکترهای داستان را چه از نظر جنسی و چه از نظر روان شناختی در جرگه شخصیتهای آسیب زا و در عین حال آسیب پذیر قرار میدهد و به چندپارگی شخصیتها دامن می زند.
یک سری اطلاعات بی اساس را درباره علل نامگذاری شهرها و کشورها ارائه میدهد که گرچه حضور طنز و آیرونی در این عبارات معلوم و مشخص است، میتواند روشی برای سرزنش مردم آن دوران باشد؛ به خاطر رفتار ناسیونالیستی آنها و ادعاهای بی اساس مردم ناآگاهی که تحت تأثیر تبلیغات آلمانیها طی جنگ دوم جهانی، آلمان یا ژرمان را برگرفته از
نام کرمان میدانستند. هدایت در این کتاب به این قضیه دامن
زده و ایرلند را از زبان مردم ایرانی ناآگاه مبالغه گر، سرزمینی معرفی میکند که مردم آن اصالت ایرانی دارند و بعد از عزیمت از ایران واژه "ایر" را برای نام نژاد و سرزمینشان، از نام ایران برگرفتند. جالب آنکه هنوز هم کسانی این طنز و طعنه هدایت را صحیح بر می شمرند و به اشتباه آن را حقیقی میپندارند.
انتقاد از تاریخ و تاریخ نگاری در چندین جای داستان دیده میشود. به عنوان مثال غلو و دروغ گویی در گزارشی که کلمب برای پادشاه اندلس میفرستد و همچنین گوشه و کنایهای هم به اساطیر شاهنامه وارد کرده و با نوعی راستی آزمایی، صنعت اغراق در آن داستانها را نیز زیر سؤال برده است. همچنین در مذمت تکرار تاریخ بشر مینویسد: «جانوران بت نمیپرستند، قلدر نمیتراشند و به کثافتکاری های خودشان نمیبالند برای همین تاریخ ندارند.» همچنین با استفاده از نامهای طنز گونه برای پادشاهان و کتب تاریخی از جمله مهمل التواریخ و اجعل التواریخ، عدم اطمینان خود را نسبت به اتفاقات تاریخ نگاری شده نشان میدهد و مینویسد: «تنها فایده تاریخ این است که از مطالعهاش به ترقی آینده بشر هم ناامید میشوید»
نکته جالب توجه در نیمه اول داستان، معرفی "قانون" به عنوان یک سلاح وحشتناک برای تسخیر کل جهان است. در ادامه ریشه این لغت را به چند زبان مختلف نسبت میدهد ولی به شیوه کاملاً غافلگیر کننده، درون پرانتز ذکر میکند که این کلمه هیچ ربطی به سازی که نامش قانون است ندارد. این مطلب نشان دهنده تضاد میان قانونی که به صورت اسلحه به کار میرود و قانونی که برای هنر موسیقی است. چنانچه در ادامه از زبان کلمب و ناپلئون میگوید که قانونها به ضرب و زور اسلحه اعمال و پذیرفته شدهاند. در جای دیگر قانون را با عنوان "بمب اتمی آن زمان" نام برده که باز هم نقد کوبندهای بر سیاست و استبداد عمال زورگو است. چنانچه مینویسد: «لغت توپ در حقیقت از تقلید صدای قانون به وجود آمده است»
همچنین کنایه مستقیم و غلیظی به شعار "خدا شاه میهن" وارد میکند و مینویسد: «سوگند وفاداری غلیظی به خدا و شاه و میهن (که حروف اول آن به صورت خشم در میآید) خوردند» و در جای دیگر از داستان دوباره به این کنایه دامن می زند و در ادامه آن شعار، از زبان پادشاه مینویسد: «که نماینده هر سه آنها خودم هستم»
انتقاد فرهنگی از زمانه پس از انقلاب مشروطه تا قبل از دهه سی شمسی با عبارات مستقیم و کوبنده ازجمله «هم مردم باسواد بیشتر از حالا پیدا میشد و هم خیلی بیشتر کتاب حسابی چاپ میکردیم»
ـ عدم قطعیت از ابتدا تا انتهای داستان در میان توصیفات، اطلاعات و شخصیت پردازیها موج می زند. تغییر واژگان به تناسب لحن جمله و به جهت ایجاد حس در مخاطب، در جای جای متن باعث میشود تا مخاطب با خود بیندیشد که آیا راوی به راستی این واژگان را به صورت صحیح نمیشناسد یا نویسنده با غرض ورزی و برای ایجاد طعن و کنایه کلمات را تغییر داده است؛ به طور مثال عدیصون [ادیسون]، مادام قوری [مادام کوری]، عینیشطین [انیشتین] و بسیاری لغات به عمد غلط نویسی شدهاند.
همچنین در میان متن راوی ذکر میکند که این تحقیقات علمی و فلسفی هستند که با توجه به ثبت نشدن چنین اطلاعاتی، میتوان این گونه قلمداد کرد که نویسنده به فراخور شخصیت پردازی پنهان راوی، چنین تأکیدهای ناموثقی را به کار برده است.
ذکر دلایل روان شناختی رفتار برخی کارکترها در خلال داستان که بیشتر آنها بر اساس نظریات فروید هستند، بر جذابیت و علیت گرایی متن افزوده است. به عنوان مثال پادشاهی که برای خونخواهی سگ محبوبش قوانینی شامل حال همه مردم صادر میکند، نام بردن مستقیم عقده حقارت complexe Din feriorite و جنون خود بزرگ پنداری Megalo Manic و اشارات غیر مستقیم به دلایل فرویدی اعمال برخی کارکترهای داستان در غالب طنز و گاهی فحاشی.
استفاده از اشعار من در آوردی و همچنین آیات به ظاهر نشانی داری که با ایجاد تغییر در متن گنجانده شدهاند، متناسب با جای به کار رفته آنها در داستان، کمک شایانی به ایجاد طنزیه و آیرونی داستان میکند که این به کار بردن نثر و نظم همزمان و متناسب در داستان، جدای از نبوغ نویسنده، نمایانگر دقیق دوره ادبی نگارش آن داستان است. چرا که از انقلاب مشروطه تا پیش از سلطنت رضا شاه، شاهد آمیزش ادبیات و سیاست هستیم که بیشتر به شکل طنز و هزل و هتاکی و هجو متجلی میشود. در دوره رضا شاه که سیاست از صحنه اجتماع حذف میشود، در ادبیات هم هجو سیاسی بسیار کاهش میپذیرد و طنز غیر سیاسی هم چندان رونقی نداشته و بیشتر در روزنامههایی که بیشترشان را هم هدایت نوشته است، دیده میشوند و برخی طنزهای آن دورهاش تا شهریور 1320 چاپ نشده باقی ماند. حتی محمد علی جمالزاده هم در حد بیست سال از داستان نویسی باز ایستاد و در آثار دیگر نویسندگان، طنز بارز و قابل بررسی دیده نمیشود. در دهه 1320 تا پیش از کودتای 1332 ادبیات سیاسی بیشتر به شکل رئالیسم انتقادی و سوسیالیستی متجلی میشود و همان فرمهای طنز و هتاکی و هجو هنوز جای خود را در آثار ادبی حفظ کردهاند. در این دوره هم هدایت بیشتر از سایر نویسندگان، اشکال و انواع طنز نویسی را در آثارش به کار برده است. البته تمام طنز دوره مشروطه و انقلاب مشروطه یعنی از سال 1285 تا 1305 سیاسی نیست و همه طنز سیاسی هم هجو و فحاشی نیست. اما روی هم رفته اساس طنز آن دوره بر همین دو نکته است.
ـ در هم آمیختگی زمان و شخصیتهای تاریخی و حتی اسطورهای در داستان به وفور دیده میشود و هدایت از آن شخصیتها، کاریکاتورهای به یادماندنی خلق کرده است. از شاه بابا و اندرونیاش گرفته تا کشاندن رستم از قلب اسطورهها به زمان حال؛ آنجا که مینویسد: «رستم به آنچنانی، برای یک چارک نان سنگک گرزش را توی چهارسو بزرگ گرو گذاشت» در جای دیگر مارکوپولو را همراه پرتغالیهای فاتح جزیره هرمز نام برده که ریال سکه میزند و درمورد پادشاه لیسبن مینویسد: «فوراً زنگ زد اسب بادپیمایش را که از تخم و ترکه شبدیز بود زین کردند و بی محابا تا کاخ ابیض [کاخ سفید] تاخت.» در جای دیگر سردودمان سرخپوستان کاستاریکا درباره معنای "ینگه دنیا" توضیح میدهد «شما به سرزمین جدیدی آمدهاید که ینگه ربع مسکون به شمار میرود و بعدها به نام آمریکا کشف خواهد شد» و در جای دیگر از داستان، ایطالیایی ها از ترس کشف آمریکا به ملوانان خود اجازه نمیدهند که از دریای میانه خارج شوند. همچنین بسیاری وقایع در هم آمیخته حاوی آیرونی و کنایات مستتر از قبیل: اعتقاد سرخپوستان به چهارشنبه آخر سال، کریستف کلمب در مکالمه با خواجه دربار مردالینوس آیهای عربی و من در آوردی گوید و تأکید میکند "چنانچه خودم گفتم"، در جای دیگر کریستف کلمب تصمیم به هاراکیری میگیرد، در میان هدایایی که سرخپوست بدوی به کریستف کلمب میدهد، بمب اتمی و هیدروژنی هم وجود دارد و بسیاری اتفاقات و جملات اینگونه دیده میشود.
طنز، طنزیه و آیرونی در «توپ مرواری»
طنزنامه های داستانی هدایت بی تأثیر از طنز جمالزاده در داستانها به ویژه "فارسی شکر است" نبوده و به خصوص در آثاری چون "علویه خانم" نمود بیشتری مییابند. جدای از این، هدایت طنزنامه و طنزهای لفظی غیر داستانی زیاد دارد که در آن شوخ طبعی و بذله گویی ذاتی خود را ضمناً متجلی ساخته است. اما طنز هدایت در برخی آثارش جنبه دیگری نیز دارد که در آثار جمالزاده نیست و آن خشم و تندزبانی است که با زبان مقالات دهخدا و تا اندازهای شاعران خشمگین پس از مشروطه قابل قیاس است. به این ترتیب طنز هدایت در مجموع بازتابی از انواع طنز آن دوران و اقسام سبکهای طنز نویسی و هجوگویی آن عصر است.
طنز هدایت گاهی شیرین و خنده دار است، گاهی تلخ و گزنده و گاهی تلخی و شیرینی را با هم در لایههای طنز او میتوان یافت. نمونههای طنز شیرین او در توپ مرواری آنجاست که خط میخی را با نام زبان میخی استفاده کرده و با جملهای طنز و ضرب المثل گونه آن را بیان میکند و در ادامه آن ضرب المثل من در آوردی را توضیح میدهد. این عبارات در واقع کنایههایی هستند به قوانینی که به خط میخی به جا ماندهاند و با وجود اینکه بسیار صلح جویانه به نظر میآیند، در نهایت این صلح طلبی در قبال تهدیدهایی است مبنی بر اینکه صلح در عوض اطاعت از اوامر آن قانونگذار حاصل میشود.
اما وقتی آتش خشمش زبانه میکشد، از هزل و هجو و درشت گویی هم دریغ نمیکند. توپ مرواری اگرچه حرف و فحش و فضیحت سیاسی دارد، مضمونش نه سیاسی است و نه اجتماعی؛ بلکه همه چیز است. یعنی ریشخند زهرآلودی به زندگی ایرانی آن دوره و به طور کلی به زندگی. صراحت و تندی و خشم نویسنده در توپ مرواری به اوج خود میرسد و از یاد نبریم که این اثر اصلاً قرار نبود در ایران و به نام هدایت چاپ شود. توپ مرواری از مرزهای اجتماع و فرهنگ ایرانی میگذرد و تقریباً بلافاصله پس از آن، به شکل نفی و انکار ارزش زندگی، در کتاب "پیام کافکا" تجلی میکند که مظهر حس شکست و استیصالی است که پس از آن انفجار الزاماً بی حاصل به هدایت دست میدهد. ■
منابع: طنز و طنزیه صادق هدایت؛ همایون کاتوزیان؛ کتاب ایران نامگ
صادق هدایت: از افسانه تا واقعیت؛ همایون کاتوزیان؛ ترجمه فیروزه مهاجر؛ نشر طرح نو