ما هیچگاه با همۀ وجود خود در پهنۀ هستی حضور نداریم؛ ما فقط با بخش بسیار کوچکی از ذهن خود، آن هم به گونهای بسیار محدود و بسیار سطحی، با خود و جهانی که ما را در بر گرفته است ارتباط داریم؛ چیزی شبیه به یک زندگی گیاهی و نباتی.
همۀ هستی ما در آن بخش کوچک ذهنی گرفتار آمده است، آن هم جهت رفع نیازهای ما برای یک حیات جسمانی. ما پیوسته در آن محدودۀ کوچک، سطحی و باریک ذهنی، در درون و پیرامون خود دست به کاوش میزنیم؛ و چه بسا در همۀ طول زندگی گامی هم فراتر از غرایز و نیازهای جسمی خود بر نمیداریم.
برای درک عمیق هستی، چه از نظر زندگی و هستی درونی خود و چه از نظر ارتباط با جهان پیرامون، ابتدا باید آگاهی و هشیاری را به عنوان سنگ بنای ادراک خود قرار داده و آن محدودۀ کوچک، سطحی و باریک موجود در ذهن را مورد توجه عمیق خود قرار دهیم. درک عمیق این حقیقت که این «من ناهشیار» که همۀ رفتار و افکار ما را در کنترل خود دارد، چیزی بجز یک «عادت ذهنی» برای رفع نیازهای جسمانی، غریزی و «من محور» نیست، درک بسیار مهم و تأمل برانگیزی است. توجه و هشیاری مَعبَری است که به ادراک میانجامد. در واقع «توجه» به واقعیت و آنچه در درون و بیرون از انسان رخ میدهد؛ از طرفی سنگ بنای هشیاری و از طرف دیگر قطبنمای ما به سوی رشد و تعالی است، و در گام نخست برای رشد و بارور شدن این «توجه» باید آن ذهن باریک و تاریک و محدودنگر را به دقت مورد بررسی قرار دهیم و به وسیلۀ همان توجه و هشیاری آن را مورد آسیبشناسی قرار دهیم؛ در اینجا به یک نکتۀ ظریفی برخورد میکنیم و آن نکته این است که آیا این توجه و هشیاری خارج از آن محدودۀ کوچک موجود در ذهن است؟
جواب این است که آن «توجه» یک نگاه بسیار هشیار و ناظر است؛ در واقع نوعی دیدن هشیارانه است و از جنس فکر و قضاوت نیست، کار آن توجه، قضاوت کردن، نظر دادن و چون و چرا کردن نیست. این توجه و نگاه دخالتی در روند افکار و احساسات فرد نمیکند؛ همانطور که میدانیم و بسیار هم تجربه کردهایم؛ ذهن از خاصیت چسبندگی بسیار بالایی برخوردار است؛ و از آنجایی که از داشتن یک هویت قائم به ذات برخوردار نیست؛ خود را به هر پدیدهای، چه در درون با افکار، تصاویر، خاطرهها و عواطف و چه در بیرون با اجسام و اشیاء، هم هویت شده و در شکل آرزو و یا نفرت با آنها «همذات پنداری» میکند تا به این وسیله خود را یک پدیدۀ واقعی نشان دهد و به این ترتیب به بقای خود ادامه دهد. و آنقدر به این چسبندگیها که حتی شامل نام، موقعیت، عواطف، دارائیها و آرزوها میشود ادامه میدهد تا از آن یک «من» میسازد و از آن به بعد این «من» است که رهبری ذهن و کل هستی انسان را در دست میگیرد. از آنجا که افق دید این «من» بسیار محدود، غریزی و ناآگاهانه است؛ و در تاریکی و ناهشیاری پیش میرود و در ضمن همۀ وجود انسان را نیز تسخیر کرده است؛ انسان را به طرف درههای تباهی سوق میدهد، انسانی که به لحاظ عدم توجه و هشیاری، خودش را نمیشناسد و براساس یک سری علائم نسنجیده، سطحی و «من محور» ی که اجتماع فاسد به عنوان علائم راهنما در برابر او قرار داده یا در او تعبیه کرده است زندگی میکند؛ نمیداند که اولین قربانی چنین وضعیتی خود اوست.
پس بنابراین برای درک شفاف هر پدیدهای که خود را در قالب یک «چالش» بر ذهن نمودار میسازد باید ابتدا با توصل به همان توجه و هشیاری، ذهن را از هرگونه چسبندگی و هم هویتی با پدیدههای اطراف، چه در شکل افکار، باورها، خاطرات و حتی تجربههای بررسی نشدۀ موجود در ذهن رها ساخت و با ذهنی آرام، روشن و سرشار از انرژی با هر پدیدهای روبرو شد؛ و در اینجا باز به طرح سؤال دیگری میپردازیم که «چگونه؟». انسان یعنی رابطه: رابطه با خود و رابطه با جهان؛ و اساس این رابطه باید برآگاهی از خود و شناخت جهان استوار باشد؛ اما چگونه؟ چگونه میتوان این «من» ی را که در طول موجودیت وهمی خود، تودهای از چیزها را، اعم از باور و فکر و حس و اجسام و اموال و خصوصیاتی چون خشم و حرص و کینه را بر خود «بار» کرده است، از چنین ویروسهای مهلکی رهانید؟ چرا که این حجم سنگین، نه تنها همان «من» ی را که با هزاران زنجیر به انواع و اقسام پدیدههای زیانبار چسبیده و به بند کشیده شده را با مشکل روبرو کرده است؛ بلکه کل وجود و هستی فرد را نیز به تنگنا و نفسنفس زدن انداخته است. حضور این بار سنگین که بر روح تکتک انسانها سنگینی میکند در تکتک لحظههای هر انسانی وجود دارد حتی زمانی که به حمل چنین باری هم عادت شده باشد این عادت خود نیز باعث گسستن پیوندهای روحی فرد با هستی زنده میگردد؛ چه نسبت به آن آگاه باشد و چه نباشد. یگانهترین راه و تنهاترین شیوۀ رویارویی با این «من» و «ذهنِ منساز» که مانند اختاپوسی نامرئی همۀ هستی انسان را تحت سلطۀ خود درآورده، «مشاهدۀ همراه با توجه کامل» است. مشاهدۀ افکار درهم و برهمی که به این «من» وَهمی، یک موجودیت واقعی میبخشد و آن را حقیقی و عینی وانمود میکند. مشاهده و توجه پیگیر به کلیۀ حرکات این «من» در ذهن باید در دستور کار هر انسانی قرار گیرد؛ چرا که اگر رشد اختاپوسوار این «منِ» وهمی متوقف نگردد، همۀ انرژیهای موجود در ارگانیسم انسان را میبلعد؛ چرا که ما هر لحظه در چنگال افکار زائدی هستیم که توسط همین پدیدۀ وهمی ابداع میگردد؛ و فقط یک هدف دارد؛ آن هم تغذیه زالووار از انرژیهای حیاتی انسان است. دیدن و مشاهدۀ مستمر و آگاهانۀ این اختاپوس، در کمال بیطرفی و با خونسردی تمام، آزادی و خودکامگی این «من» را مهار میکند. این نگاه را به شرط استمرار و توجه میتوان به «نگاه جادویی» نیز تعبیر کرد. چرا که کلیۀ حرکات ذهن را با توجه کامل و بیطرفی محض زیر نظر دارد، بدون هیچگونه دخالت و یا اِعمال نظر. نصب چنین دوربین ناظری در کنترل و پاکسازی ذهن از «من» و همۀ افکار و تصاویر زائد، رویابافیهای منفی، حرص و خشم و کینهای که دورتادور آن را فرا گرفته و همۀ منافذ تنفس آن را مسدود کرده است، نقش اساسی و تعیین کنندهای دارد. و این شیوه از یک توضیح علمی برخوردار است به این معنا که این «نگاه جادویی» با توجه تام و تمام که در تعقیب حرکات «من» دارد، همۀ انرژیهای موجود در ذهن را به خود جذب کرده و از دزدیدن آن توسط «من» و متعلقاتش جلوگیری میکند و در نتیجه ذهن از کسب انرژی لازم برای تداوم دادن به موجودیتش باز مانده و به مرور زمان از توان او کاسته شد، و دیگر توان اِعمال قدرت را نخواهد داشت و رفتهرفته آرام، روشن و بسیار خلاق و سبکبال میگردد.
همانگونه که ذکر آن رفت؛ هستی در کل یک «رابطه» است و این رابطه تابع قوانین انرژی است. همۀ ساختارهای این هستی از انرژی تشکیل شده است، همانگونه که هیچ ارتشی بدون نفرات و تجهیزات وجود ندارد؛ و در حقیقت رمز و راز «نگاه جادویی» و عملکرد حیرتانگیز آن در تغییر انرژی آلودۀ «من» به انرژی لطیف «حضور» است؛ و در واقع این توجه و نگاه جادویی است که انرژی موجود در ذهن را در جهت مثبت، سازنده و خلاق، آن رهبری میکند.
جنبۀ دیگر این انرژی که در جهت تعمیق این پاکسازی و تعالی روح در انسان نقشی حیاتی دارد «ادراک» است؛ البته منظور از «ادراک» صرفاً جنبۀ عقلی و ذهنی آن نیست؛ چرا که ادراک ذهنی، جزئی، محدود و ناکارآمد است؛ بلکه منظور از ادراک، همان درک «تمامیت» یک پدیده با تمام وجود است؛ چه ذهنی و چه در همۀ ابعاد هستی فرد. برای مثال: دیدن و رویارویی با یک «گل» را در نظر بگیرید: دیدنِ ذهنی و سطحی براساس یک درک ذهنی، آن گل را به لحاظ تعریفی که از آن در ذهن دارد مانند زیباییِ ظاهری، رنگ و بوی آن و اینکه در چه فصلی و در چه نوع آب و هوایی رشد میکند در نظر میگیرد اما برای درک تمامیتِ آن گل؛ انسان به لحاظ وجودی با آن گل، عطر، بو، و رنگ آن در هنگام مشاهده ارتباطی عاطفی؛ وجودی و قلبی برقرار میکند؛ گویی مادری فرزند دلبند خود را در آغوش میگیرد و بو و عطر و مهر او را به همۀ ذرات وجود خود گسترش میدهد...
و جالب است که بدانیم این «ادراک» فقط در زمان حال رخ میدهد؛ نه آنکه در موردش در کتابها مطالعه شود و یا به عنوان یک خاطره و آرزو از آن یاد شود. همانطور که گفته شد، ادراک اساسن یک پدیدۀ وجودی است؛ بنابراین درک صرفاً عقلی و ذهنی، ادراک به معنای واقعی نیست. چنین درکی همیشه جزئی است ولی درک عمیق همراه با مهر و شفقت و ارتعاش قلبی وجود دارد؛ چنانکه اگر این ارتعاش قلبی را نداشته باشید نخواهید توانست آن حساسیت لازم را برای درک کردن داشته باشید. در ادراک، توجه کامل نیز نهفته است؛ توجه از خاصیت تمرکز نیز برخوردار است، اما «درک» امری فراگیر است و همۀ هستی انسان را اعم از قلب و مغز و روح و عواطف را همزمان به چالش و ارتعاش وامیدارد. اگر به موضوع از زاویۀ فراگیری نظر کنیم، درک اصیل، حقیقی و وجودی نسبت به عشق و زیبایی فقط در وجودی تجلی یافته و رخ میدهد که از انسجامی یکپارچه برخوردار باشد، زیرا که حساسیت در واقع نتیجۀ انسجام و «وحدت درونی» است و همین حساسیت است که زمینۀ مساعدی را برای «درک حقیقی» از هر پدیدهای فراهم میکند. در همین رابطه جا دارد گفته شود که بزرگترین خلاقیتی که هر انسانی میتواند در زندگی خود انجام دهد؛ شناخت و کشف «خویشتنِ خویش» است؛ چرا که فقط چنین آفرینشی است که موجب «دریافت درونی» و یا همان ادراک حقیقی از خود و جهان هستی را امکانپذیر میسازد. همانگونه که ذکر آن رفت کل هستی یک رابطه است و این رابطه نه تنها در ذهن ـ که کارش پرسه زدن در زمان و رفتن به گذشته و آینده است ـ؛ بلکه در همین لحظه و پیوسته در لحظۀ حال منعقد گشته و رخ میدهد؛ به همین دلیل از الزامات این ارتباط با هستی این است که شخص همواره حضوری خالص، پاکیزه و تمام عیار در لحظۀ حال داشته باشد.
«حضور خالص»، به چه معناست؟ حضور یعنی داشتنِ آمادگی لازم جهت برقراری ارتباط با هستی است. به این معنا که همۀ راههای ارتباطی شما با هستی باز باشد. چه به لحاظ ذهنی، قلبی و وحدت درونی، تا بتوانی پیامهای هستی را به طور واضح، شفاف و روشن دریافت کنی؛ پیامهایی که در برخی موارد منبع و مأخذی، حتی خارج از پنج حس انسان دارند و در اَشکالی مانند الهام و کشف و شهود و یا یک «حس غریب» و در عین حال مأنوس بر انسان رخ میدهند. و این پیامها در شرایطی توسط انسان دریافت میشوند که فرد کاملاً آمادگی دریافت آنها را به لحاظ وجودی داشته باشد. باید همیشه و در همۀ لحظههای حیات خود آنچنان به لحاظ وجودی اعم از ذهن، روح، قلب و عواطف آماده بود تا امکان دریافت امواج منحصر به فرد هستی برای انسان فراهم گردد؛ این امواج از طریق واسطههایی به سوی فرد نمود پیدا میکند؛ چه بسا روزانه از کنار برخی از این پدیدههای واسطهای عبور میکنیم؛ اما به دلیل عدم «حضور خالص» و هشیاری کافی از طرفی و گمشدگی در یک ذهن به شدت سنگینبار و مغشوش قادر به درک و دریافت پیام آنها نمیشویم. این یک نکتۀ بسیار ظریف و حساسی است که ما حتی از یک درصد از امکاناتی که بهرهمندی از آنها برای انسان وجود دارد نیز بیبهره ماندهایم و به یک معنا آنچه را ما به عنوان زندگی میگذرانیم، مترسکی بیش نیست که آن را به جای انسان واقعی تصور کردهایم. ما زندگی را در کیفیتی بسیار نازل، آن هم در گیجی، منگی و کِرختی سپری میکنیم؛ بدون حساسیتهایی که برای دریافت یک هستی ظریف، غنی، خلاق و پویا لازم است؛ گویی همۀ منافذ جذب اکسیژن و همچنین سنسورهای ارتباطی را در روح و روان ما با موم مسدود کردهاند یا پتکی نامرئی بر سر ما فرود آمده که قادر به دریافت امکانات و مواهب والای هستی نیستیم؛ و در حقیقت به پوستۀ خشکیدۀ هستی چسبیدهایم و با حرص جنونآمیزی سعی در حفظ و تغذیۀ خود، حول محور یک «منِ اختاپوسواری»، به زندگی ادامه میدهیم؛ که حاصلی جز نابودی همۀ ارزشهای انسانی را در برندارد.
هستی شبکۀ بسیار پیچیدهای از رابطههای گوناگون را در بر میگیرد که اساس این روابط بر «انرژی» استوار است؛ و آنچه قادر است کیفیت و عملکرد این انرژیها را مورد ارزیابی دقیق و بیطرفانهای قرار دهد «آگاهی» است. و این آگاهی در وجود انسان و در سرشت و جوهرۀ انسان قرار دارد. و در واقع ملاک حقیقی و اصیل در رابطۀ انسان با هستی، همین آگاهی است؛ که خود را در شکل حضوری هشیارانه در میان انبوهی از روابط نشان داده و مبنای درستی برای تشخیص و جهتیابی او در این نظام پیچیدۀ هستی است. این آگاهی به مثابۀ نور دیدگان ما عمل کرده و در صورت شناخت، دریافت و تشخیص درست آن میتواند راهگشای هر انسانی در همۀ روابطش با جهان هستی باشد. و چقدر تأسفبار است دیدن انسانی که میتواند همچون شاهینی در اوج آسمان هستی بال بگشاید؛ در صورتی که در برخی موارد چون کِرمی در لجنزار حریصانه به بلعیدن آلودگیهای زهرآگین ادامه داده و جهنمی را برای خود و دیگران در زمین به وجود میآورد! یکی دیگر از انرژیهایی که میتواند چون اهرمی قوی برای بیرون آمدن انسان از گیجی، مَنگی و کرختی و همچنین بیرون آوردن انسان از اسارت در میان انرژیهای آلودهای چون خشم، کینه، حرص و ترس نقش بسیار موثری را ایفا کند؛ «نارضایتی عمیق و خلاق» است؛ نارضایتی خلاق چانچه عمیقاً درک شود میتواند سِلاح برندهای باشد که قادر است به گونهای ریشهای همۀ پیوندهای نامیمون انسان را با جهان کهنه و همۀ مناسبات حقارتبار آن را بگسلد و دور بیندازد. این حقیقت و واقعیت بسیار مهمی است که ما هر لحظه از هستی خود، دست به انتخاب میزنیم؛ برای هر چیزی ناچار به گزینش هستیم و چنانچه این مرکز گزینش یعنی ذهن ما، تاریک و یا ناآگاه باشد، چیزی جز سقوط در درههای هولناک، در انتظار ما نخواهد بود؛ در مقابل این آگاهی، همراه با شناخت و به کارگیری انرژیهای لطیفی همچون انرژی عشق، ادراک، توجه، مهر و شفقت میتواند هر لحظه از زندگی و هستی انسان را سرشار از سعادت، خلاقیت، وجد و سرور گرداند. سیماهایی در انسان پنهان است، بسیار متنوع که میتوانند با یاری همین آگاهی و حضور خالص و توجه موجود در نگاه انسان از اعماق درون انسان سر برکشند و همۀ هستی موجود در انسان را به کیفیتهای بالایی، که حتی تصورش هم در شرایط کنونی برای انسان مقدور نیست ارتقاء دهند؛ ولی در وضعیت کنونی که راهنمای ما در همۀ عرصههای زندگی فکر و ذهنِ سطحینگر و تاریک است؛ ما هرگز توان مُدیریتی «مدبّرانه» را در زندگی عینی و هستی روانی خود نداریم، و در واقع در همۀ موارد هستی، کورمال به زندگی ادامه میدهیم. در صورتی که با شناخت عمیق ذهن و پی بردن به ماهیت وهمیِ «افکار زائد» و انرژیسوزِ موجود در آن، رفتهرفته از قدرت بلامنازع آن کاسته شده و از اتلاف عظیم انرژی جلوگیری شده و آن انرژی تبدیل به خلاقیت و افزایش آزادی درونی میگردد؛ همانگونه که گفته شد پی بردن به ماهیت وهمی و انرژیسوز بودن افکار زائد موجود در فضای ذهنی، در اثر مشاهدۀ پیوستۀ آن بطور مداوم است؛ به این معنا که هر عمل یا فکری را که ذهن به آن مبادرت میورزد با دقت و هشیاری بیطرفانهای مورد مشاهده قرار دهیم، به نحوی که این کار را پیوسته و در همۀ زمانها دنبال کنیم. به این ترتیب ذهن از تحرکات بیبندوبار خود کاسته و قدرت تاختوتاز خود را از دست داده، فضای آن روشنتر، شفافتر، گستردهتر، عمیقتر و فوقالعاده سبکتر میگردد؛ چیزی شبیه به معجزه در اعماق روح به وقوع میپیوندد؛ تا آنجا که شناختی را که تاکنون از خود داشتهای و تو را در فضایی تاریک و محقر محبوس کرده بود، کاملاً محو میگردد و جای خود را به فضایی روشن و بسیار گسترده خواهد داد، فضایی چون آسمانی صاف، عمیق و بسیار گسترده در تو سر بر خواهد داشت با نگاهی رنگین کمانی که موجب شعف و سرور در تو خواهد شد.
شکل دیگری از انرژیهای توجه، آگاهی، ادراک و نارضایتی خلاق که در واقع حاصل و نتیجۀ عملکرد این انرژیهاست، انرژی «حساسیت» است. حساسیت نه به معنای وسواسهای بیمارگونه، بلکه به معنای حضور ذهنی بسیار ظریف، باز و گیراست. ما باید دوباره حساسیتهای سالم و حیاتی وجود خود را بازیابی کرده و فعال کنیم؛ باید نسبت به زندگی و هستی خود در لحظه لحظۀ آن هشیاری فوقالعادهای به خرج بدهیم و هرگز نباید نسبت به هویت اصیل و منحصر به فردِ انسانی خود بیتفاوت و غیرحساس باشیم؛ باید همۀ توان خود را در جهت اعادۀ آن بسیج کنیم و در این رابطه احساس مسئولیت سِتُرگی را در خود بیدار و فعال کنیم و این هم مشروط بر این است که نسبت به هستیِ درونی خود بیش از پیش حساس باشیم. ما معمولاً در مورد همۀ مسائل مهم زندگی خود پیرو اصل منحط «باری به هر جهت» هستیم و هرگونه شرایطی را، چه ذهنی و چه عینی برخود تحمیل میکنیم و با هر وضعیت نابههنجاری که مخالف با شئونات انسانی خویش میدانیم سازگار میشویم و این رفتهرفته منجر به غیرحساس شدن ما نسبت به زندگی شده و موجب نوعی «مرگ روحی» در ما میگردد و تمامی حواس انسانی ما را کرخت میکند و کسی که نسبت به همه چیز بیتفاوت و غیرحساس و گیج و کرخت شده است طعمی از هستی زنده را نیز نخواهد چشید و به نوعی هماکنون نیز چندان تفاوتی با یک مرده ندارد. وجود انسان مولد انرژیهای غنی و لطیفی است که برخی از آنها به اختصار شمرده شد. این انرژیها فقط در صورت فعال شدنِ «آگاهیِ» بیهمتای «حضور» که فقط در وجود انسان قادر به فعال شدن است به ظهور میرسد؛ در واقع خود آگاهی، خالصترین، فراگیرترین و به یک معنا سرآمد همۀ انرژیهای موجود در هستی است که تاکنون شناخته شده است؛ این انرژی به نحو معجزهآسایی قادر به تغییر انرژیهای آلودهای نظیر انرژی خشم، کینه، حرص، اندوه، غم و درد به انرژیهای لطیفی چون عشق، مهر، شفقت، وجد و سرور و شادی میباشد. باید از چنین انرژی غنی و نیرومندی برای ارتقاء مقام انسانیِ خود بهرهمند شویم.■