درباره کتاب: رمان شبهای بیستاره در 356 صفحه و 40 فصل با راوی دانای کل نوشته شده است. در سال 1395 توسط نشر برکه خورشید به چاپ رسیده است.
درباره نویسنده: خانم مینو طباطبایی نویسندگی را از سن 45 سالگی شروع کرد و تاکنون سه کتاب به نگارش درآورده با نامهای یک قدم مانده به تو، شبهای بیستاره و بهشت خیالی که همگی از نشر برکه خورشید منتشر شده است.
خلاصه کتاب: رمان دربارۀ خانوادۀ حاجی رحمان نوشته شده که سه دختر و یک پسر دارد. حال و هوای رمان مربوط به زمان قدیم است. همۀ فرزندانش ازدواج کرده، همسرش سالها پیش از دنیا رفته و او بهتنهایی با کار در حجرۀ فرشفروشی زندگیاش را میگذراند. داستان از جایی آغاز میشود که پسر و عروسش به قصد مسافرت سوار ماشین شده و بین راه در اثر تصادف از دنیا میروند، فقط فرزندشان زنده میماند که دختری خردسال به نام تاجی است.
رحمان به دلیل علاقۀ بیش از اندازه به تنها یادگار پسرش اصرار دارد خودش بهتنهایی نوهاش را بزرگ کند و حاضر نمیشود او را دست والدین عروسش بسپارد؛ اما دخترانش خصوصاً دختر بزرگش اعظم تمایلی به این کار ندارند؛ اعظم هر ترفندی که در توانش دارد به کار میگیرد تا پدر را از این کار منصرف کند. دست آخر تصمیم میگیرند تنها خالۀ تاجی یعنی فروغ را با ترفندی به آنجا دعوت کرده تا زحمت نگهداری از تاجی به گردنش افتاده و نهایتاً او را با خود به خانهشان در تبریز ببرد. برخلاف انتظارشان آمدن فروغ به آن خانه پیامدهایی دارد که خوشایند دختران رحمان به ویژه اعظم قرار نمیگیرد. از جمله آنکه فروغ و رحمان به یکدیگر دل باخته، با آن که بیست سال اختلاف سن دارند.
حسادتها و کینهورزیها و دردسرهایی که دختران رحمان برای فروغ و تاجی ایجاد میکنند وقایع رمان را شکل میدهد. بررسی رمان: نام و طرح روی جلد ساده؛ اما متناسب با محتوای رمان انتخاب شده، نثر داستان ساده و روان است و اشکالات اندکی در آن دیده میشود که نشان از تبحر نویسنده در امر نگارش دارد. تمامی متن از جمله دیالوگها با زبان معیار نوشته شده که چون شرح وقایع در زمان قدیم اتفاق افتاده، این شیوۀ دیالوگنویسی با داستان تناسب داشته و مشکلی ایجاد نمیکند. تنها نکتۀ قابل ذکر آن است که برای مشخصکردن دیالوگ باید از گیومه استفاده کرد و بهکار بردن دو پرانتز برای این منظور صحیح نیست.
از جمله اشکالات نگارشیِ اندک موجود در نثر به موارد زیر میتوان اشاره کرد: ذاتیش بهجای ذاتیاش، نفساش بهجای نفسش، جزء بهجای جز، بجوش بهجای بهجوش، قائم شدن بهجای قایمشدن، بیافتد بهجای بیفتد، بهایستد بهجای بایستد، نمیشنوید بهجای نمیشنید، بیاد بهجای بهیاد، بیافت بهجای بیفت نوشته شده است.
صحنهپردازی و فضاسازی بجا و کامل انجام شده و بهراحتی میتوان با رمان ارتباط برقرار کرد. همچنین شخصیتها بهزیبایی پرداخت شده، توصیفات به حد کافی صورت گرفته و میتوان با کاراکترها همذاتپنداری لازم را صورت داد. تنها نکتۀ قابل ذکر دربارۀ شخصیتها این است که اغلب سیاه یا سفید هستند و کمتر شخصیت خاکستری در رمان دیده میشود. یعنی اکثر کارکترها یا خوب یا بد مطلق هستند و به شیوۀ قصهها افراد خطاکار به جزای اعمالشان میرسند و سرنوشت همگی پیش از پایان داستان معلوم میشود.
تنها شخصیتی که سرانجام کارش مشخص نشده و رها شده باقی میماند، اعظم است که نمیتوان فهمید آیا از بازگشت ستاره به خانۀ حاجی مطلع میشود؟ آیا فروغ و حاجی و ستاره او را خواهند بخشید؟ وقتی در رمانی به این شکل ملموس وقایع تعریف میشود، بیشتر به قصهپردازی نزدیک میشویم تا رمانی که با واقعیت جاری در جامعه دیده میشود. مسلماً در دنیای واقعی همۀ افراد جزای کارهایشان را ندیده و برخی باید در دنیای دیگر جوابگوی اعمالشان باشند.
منطق روایی داستان بهشکلی باورپذیر پیش رفته و با توجه به زمان وقوع آن در کلیت رمان شرایط بهنحوی مطلوب ترسیم شده است. هیجان و تعلیق لازم نیز در آن بهدرستی رعایت شده و میتواند خواننده را با خود همراه سازد. مفاهیم بهکار رفته در داستان با واقعیات زندگی همخوانی دارد و منطق روایی در داستان رعایت شده است.
عشقی زیبا در رمان شکل میگیرد که شاید از دید عموم بهدلیل اختلاف سنیِ زیاد، نامعقول بوده و پذیرفته نباشد؛ اما خانم طباطبایی نشان دادند که گاه میتوان خلاف جریان سیال در جامعه رفتار کرد و عشقی را رقم زد که اهمیتی به سن فرد نداده و بیان کردهاند اصل مهم، تفاهم ایجاد شده بین آنان است که میتواند عشقی پایدار را رقم بزند.
آنچه به چنین عشقی ضربه میزند بیاعتمادی است که در این رمان باعث شد برای مدتی آن دو از یکدیگر دور شوند. عامل دیگری که سبب شک و بدگمانی بینشان شد، توجه بیش از اندازۀ رحمان به حرف اطرافیان بود که شاید در ظاهر خود را دلسوز نشان دهند؛ اما دراصل آسایش خود را به مصلحت دیگران ترجیح میدهند.
کینهها و دشمنیهایِ نشان داده شده در رمان با واقعیت جامعۀ امروز همخوانی دارد و با آنکه داستان در زمان قدیم اتفاق افتاده؛ ولی هماکنون نیز میتوان مشابه چنین حسدهایی را در اقوام و نزدیکان مشاهده کرد که گاه مثل بومرنگی تبعات آن سمت خود شخص برگشته و به زندگی اشخاص آسیب میرساند. طمع و مالاندوزی بیشتر و حسادتی که چشم دل را کور کرده و نمیتوانند خوبیهای طرف مقابل را ببینند یا این خوبیها را نیز دلیلی بر خودشیرینی و چاپلوسی فرد مقابل تلقی میکنند.
گاه چنان در پندارهای اشتباه خود غرق میشوند که از همسر و فرزندان خود غافل مانده و وقتی مشکلات بروز میکند، بدقَدمی و بدیُمنی فرد تازهوارد را عامل بروز مشکلات تصور میکنند، بهجای آنکه در رفتار خود کنکاش کرده تا دلیل آشفتگی زندگیشان را دریابند. افکار سطحی که گریبان دختران رحمان را گرفته و اجازه نمیدهد واقعیت حضور فروغ را که مفید واقع شده، درک کرده و او را باعث و بانی تمامی معضلات قلمداد میکنند؛ به همین جهت سعی در دورکردنش از زندگی پدرشان دارند. به گمان آنکه با نبودن او همۀ امور به روال عادی بازگشته، غافل از آنکه نیازهای پدر خود را نادیده گرفته و اهمیتی به آسایش او نمیدهند. معتقدند ازدواج مجدد برای کسی در آن سن نادرست بوده و بهجای حمایت و پشتیبانی از پدرشان، کاری میکنند از دخترانش روگردان شود. پدری که بدون داشتن همسر و به تنهایی همۀ تلاشش را برای بزرگکردن فرزندانش انجام داده و از هیچ کاری برای سعادت آنان فروگذاری نکرده تا جایی که حتی بعد از فوت دامادش، برای نوههایش نیز امکانات لازم را فراهم کرده تا سبب پیشرفتشان شود و آنها را از منجلابی که در آن قرار گرفتهاند، نجات دهد. حق چنین پدری نیست به او بیتوجه بوده و آسایش او را مد نظر قرار ندهند.
خانم طباطبایی توانستهاند بهنحوی شایسته شخصیتهایی را ترسیم کنند که خوی انسانی در آنها کمرنگ شده و مصالح خود را بر دیگران ولو پدرشان باشد، مقدم میدارند. پدری که تمام عمر پنجاهسالهاش را صرف رسیدگی به امور فرزندان کرده و هیچگاه رفاه خود را به سعادت فرزندانش ترجیح نداده؛ حال که برای یک بار میخواهد به مراد دل خود قدمی بردارد، همگی سر به اعتراض برداشته و حتی دامادها را تحریک کرده تا رگ غیرت باد دهند و ازدواج حاج رحمان را نادرست میانگارند.
درس بزرگی از این داستان میتوان گرفت که انسان در هر سنی به همدم نیاز دارد و انتخاب همسر حتی در سنین کهولت برای فرد مجاز بوده و نباید مانعی سر راهشان تراشید، آن هم زمانی که از راه اصولی و منطقی پیش میروند و خواستۀ غیرمعقولی ندارند. نادیده گرفتن نیازهای یک انسان در شرایطی که بچههایش را به ثمر رسانده، کاری دور از منطق است و نویسنده توانسته بهخوبی در این رمان تابوشکنی کرده و نشان دهد همه را نباید با یک نگاه سنجید و قضاوت کرد.
حسادتهای کورکورانه که برگرفته از نگاه سطحی برخی افراد به زندگی است، باعث بروز مشکلاتی میشود که اول از همه گریبان خود شخص را خواهد گرفت. در این رمان شاهد هستیم عدهای دنبال منافع شخصی بوده تا آنجا که حتی مهر مادر و فرزندی را زیر پا گذاشته، به این امید که به آسایش دست یابند و به اشتباه گمان میکنند آرامششان توسط غریبهای سلب شده؛ در مقابل اشخاصی مثل رحمان و فروغ را در این داستان میبینیم که از راحتی خود گذشته برای آنکه کودکی را که از خونشان است در سلامت بزرگ کرده تا کمبودی در زندگی حس نکند.
تقابل شخصیتهای داستان نشان میدهد جایگاه انسانی در افراد چه آسان دستخوش عوامل مختلف شده و تحت تأثیر شرایط به گونهای دیوانهوار عمل کرده گویی عقلشان زایل شده است. غیرتی شدنهای بیپایه و اساس و نگرش سطحی به مشکلات، اوضاع را بغرنجتر کرده و راه رهایی را بر افراد میبندد. تحریک شدن با حرفهای پوچی که اعظم در گوش شوهر و اطرافیان زمزمه میکند بدون آنکه سعی کنند ریشه و درستی آن وقایع را یافته، دلیل دیگری برای بروز مسائل ناگوار متعدد است.
در مجموع رمانی حاصل آمده که توانسته نکات ارزندهای را در معرض دید مخاطب قرار دهد گرچه شاید از شیوهای نو برای پردازش آن بهره نبرده و به شکلی کلیشهای روایت شده باشد؛ ولی خواندنش خالی از لطف نیست. جمعبندی رمان نیز منهای سرنوشت نامعلوم اعظم بهدرستی صورت گرفته و توانسته پایان مطلوبی را برای رمان رقم بزند. برای این نویسندۀ عزیز آرزوی پیشرفت روزافزون داریم.■