قبل از هر چیز میخواهم نگاهی به داستان فیلم یا قصهی آن داشته باشم. در حقیقت باید گفت این فیلم فاقد قصه است. حال اینکه چگونه باید درمورد داستان فیلمی که قصهای ندارد حرف بزنیم خود نکتهای قابلتوجه است. در روایت این فیلم ما با یک مسیر خطی روبرو نیستیم که عناصر داستان بر اساس استانداردهای معمول در آن قرار گیرد و مثلاً عطف اول و دوم داشته باشیم و نقطه اوج و بعد نتیجهگیری. از این جهت هست که این فیلم نگرشی جدید در سینمای ایران محسوب میشود و میرکریمی سعی میکند سبک جدیدی را که در فیلمهای قبلیاش هم وجود داشته در سینمای ایران به منصه ظهور بگذارد. در داستاننویسی جدید بعضی از نویسندگان پستمدرن را میتوان مشاهده کرد که در داستان آنها هیچ قصهای وجود ندارد و محور داستان بر مبنای چیزهای دیگری پیریزی میشود. به جای یک روایت یک دست با چند «پارهروایت» روبرو هستیم و ساختارشکنی جزو لاینفک آن است. در چنین داستانی انگار مرگ مؤلف اتفاق میافتد و چند برگ این کتاب صفحههایی سفید است که خواننده میتواند خود آنها را پر کند. «یهحبه قند» به نوعی چنین داستانی دارد و قصه در آن محو است و از طرفی لایههای دیگر فیلم هست که بروز پیدا میکند و تماشاگری که مبهوت دیدن این فیلم میشود تا آخر فیلم از خود نمیپرسد که آخرش چه شد؟
یهحبه قند داستان زندگی واقعی مردمی ست که واقعاً محو در زندگی هستند. داستان زندگی و مرگ. داستان رویش و ریزش. آمدنها و رفتنها. شادیها و غمها، شیرینیها و تلخیها و داستان به دنیا آمدن، بزرگ شدن و مردن. چنانکه در فیلم هم میبینیم از کوچکترین موجودی که هنوز در شکم مادر است و به دنیا نیامده تا پیرترین آنها که میمیرد، نقش بازی میکنند.
یهحبه قند تصویر ویژهای از یک نوع زندگی ایرانی است. یکی از وظایف سینما میتواند نشان دادن قومیتها باشد و این فیلم نمونهای از یک سند صوتی و تصویری قومی ایرانی است. یهحبه قند فیلمی با ساختار بسیار پیچیده و قوی است. این فیلم از کارگردانی و بازیهای خیلی خوبی برخوردار بوده و زحمت زیادی نیز برای ساخت آن کشیده شده است. به نظر میرسد در این فیلم ساختار بیش از حد همهچیز را تحتتأثیر قرار داده و زحمت و انرژی زیادی صرف صحنهآرایی، دکوپاژ، امکانات و... شده و در این بین، کفه موضوع، سبکتر از ساختار فیلم است و قدرت کارگردانی در آن کاملاً مشهود است.
میرکریمی در ادامه مسیر «بههمین سادگی» ولی اینبار در فضایی بومی و پرجمعیت و با استفاده از زبان لهجه، فیلمی ساخته که به لحاظ حسی بسیار شاهکار است و این فیلم را براستی میتوان جشنوارهای از رنگ و حس دانست. باور کردنی نیست که بشود این همه کمپوزیسیون عالی، تصحیح کادرهای درخشان و حرکتهای چند لایه در میزانسنهای پرعمق را چنین با احساسات پرشور و ایما و اشارههای بامعنا و حرفهای ناگفته درآمیخت. بازیها مثالزدنیست و هرکس سرجای خودش هست. حتی کودکان خردسال هم به نوعی در این فیلم میدرخشند. اما نگار جواهریان نقشی استثنایی دارد و با شمایلی از معصومیت و دیالوگهای هوشمند، تجسم بارز تمام ارزشهاست. جواهریان فرزند کوچک خانواده که نقش عروس را دارد انگار سنگصبور تمام شخصیتهای فیلم است. فیلم با نوعی مخلوط زندگی رئالیستی، اما بهگونهای از حسهای امپرسیونیستی شیفت پیدا میکند، انگار چیزی مسحور واقعیت نیست بلکه هر لحظهای برای خود حقیقتی ناب است.
«یهحبه قند» فیلم ست که باعث می شود انسان تمام حسهای بد و نفرت انگیزش را به کناری بنهد و سرشار از لذت شود. فیلمی که آدم از چندبار دیدنش باز هم خسته نمیشود مثل تصویری ناب از زندگی که ساعتها میخواهی جلوی آن بایستی و به آن خیره شوی.
این فیلم نوعی حس غیرقابل توضیح و غیرقابل نمایش را با ترسیم دنیای ریزبافت آدمهای واقعی و روابط زنده مردم این سرزمین به نوعی بیدار میکند و شبیه یک سمفونی از سازهای ایرانی در حال نواختی هماهنگ است و در جستجوی یک شیوه بیانی ناب در سینمای ایران و اثر مثالزدنی و ماندگار است.
زنان در این فیلم شاکله زندگی ایرانی داده میشوند. این فیلم میتواند هر جنس مخاطبی را پای فیلم بنشاند و به نوعی تمام افراد از قشرهای مختلف در شخصیت پردازیها درنظر گرفته شدهاند و هرکسی میتواند با آن همذاتپنداری کند.
در این فیلم سعی در نمادسازی و برجسته کردن
شخصیتها وجود ندارد و همهچیز در خدمت یک کل هست و در راستای آن کل حرکت میکند. مانند فرشی زیبا که از دیدن کل آن لذت میبری و به جای توقف، مدام باید در حال عبور باشی که این به فرهنگ دینی و ایرانی برمیگردد که در این فیلم بدان نگاهی ویژه وجود دارد.
در نهایت میتوان گفت «یهحبه قند» روایتیست بیادعا و ساده از زندگی که البته سادهلوحانه نیست و نگاهی انتقادی و خاص به جامعهی اکنون دارد و بههیچ وجه هدف، نشان دادن باغ و گل و بوستان نیست و در ورای این تصاویر، آینهای وجود دارد که میخواهد در برابر هر فردی قرار گیرد و چیزهایی را نشان دهد که خود فرد متوجه نیست. چیزهایی از یک زندگی واقعی. و چه زیبا این زندگی در تیزرهای تبلیغاتی فیلم عجین شده است با این سروده سهراب: «زندگی جیره مختصری است/ مثل یک فنجان چای/ و کنارش عشق است / مثل یک حبه قند...»