علي شاه علي
وقتی مینشینید و میخواهید بنویسید، از کجا شروع میکنید؟ آیا با تصویری از ماشینی که سوسوی چراغهایش در بزرگراه خلوت بهچشم میخورد؟ پیست مسابقه اتومبیلرانی با تماشاگرانی که دیوانهوار تشویق میکنند؟ یا از سکوتی که تیک تاک ساعت در آن بهگوش میرسد؟
«نویسنده از کجا شروع میکند؟». این سوالی است که مدام میشنویم. در کارگاهها و سمینارها، گاهی عدهای میگویند فکر تازهای برای داستان دارند، اما نمیدانند از کجا شروع کنند؟ آیا باید یک خلاصه داستان یا طرح کلی بنویسند یا باید یادداشتبرداری کنند؟ آیا باید از یک شخص، مقاله و یا یک عنوان روزنامه شروع کنند؟
نوشتن، یک روند است. مرحلهای مداوم، متغیر و ارگانیک از پیشرفت و توسعه است. حرفه و مهارتی است که گاهی به سطح هنر ارتقا مییابد. مراحل معینی وجود دارد که نویسنده آنها را در حین پرورش فکر و نمایشی کردن از سر میگذراند. روند خلاقهی نوشتن در هر نوع نگارش، یکی است. فقط شکل کار فرق میکند.
وقتی نوشتن یک داستان را آغاز میکنید، عملاً روندی را در پیش میگیرید که ماهها یا شاید سالها بعد با چندین صفحه پر از کلمه، گفت و گو و توصیف و ... رو به رو خواهید بود. اگر بدانید، نویسنده از کجا شروع میکند، پیشرفتی گام به گام خواهید داشت که راهنمای شما در روند نوشتن است.
نویسنده از کجا شروع میکند؟ با یک ورق سفید؟ شما باید چندین صفحه کاغذ سفید را با یک داستان پر کنید. داستانی که با تصاویر در قالب گفتوگو و توصیف بیان شود و در بطن ساختار دراماتیک جای گیرد.
آغاز کردن با شخصیت چهطور؟ یک شخصیت قوی و جذاب تقریباً برای هر داستان ضروری است. یک شخصیت همهجانبه و سهبعدی که داستان شما را به روشنی و با مهارت پیش برد، شروع محکم و خوبی است، ولی نویسنده از اینجا شروع نمیکند.
آغاز کردن با حادثه یا تجربهای که برای خود شما یا کسی که میشناسید پیش آمده چه طور؟ گاهی میتوانید تجربهای خاص را بهعنوان نقطه شروع داستانتان بهکار برید. ولی بیشتر اوقات متوجه میشوید که اسیر واقعیت آن تجربه شدهاید. چرا؟ به این دلیل که میخواهید به آن موقعیت یا حادثه، وفادار بمانید. بهتر است واقعیت، برود پی کارش تا شما بتوانید آن را به نحوی موثر نمایشی کنید. یادتان باشد: «چه کسی چه کرد؟» و «این اتفاق کجا افتاد؟» معمولاً به داستان ضعیفی منتهی میشود که از نظر دراماتیک (نمایشی) یا بیارزش است یا کمارزش.
میشود با یک فکر شروع کرد؟
بله! ولی یک فکر، فقط یک فکر است و این شما هستید که باید این فکر را نمایشی کنید، گسترش دهید، جامهای به تنش بدوزید و وادارش کنید چیزی بگوید که شما میخواهید. «فرض کنیم که میخواهیم داستانی درباره یک مربی بنویسیم.» اما فقط فکر، کافی نیست. باید اطلاعات کافی هم داشته باشیم. باید فکر را نمایشی کنید. یعنی طوریکه بتوان آن را به مخاطب نشان داد، نه این که تعریف کرد.
آیا میتوانیم با طرح شروع کنیم؟
طرح درواقع، یعنی چیزی که اتفاق میافتد و تا وقتیکه شما در برابر یک کاغذ سفید نشستهاید، این دورترین چیز به ذهن شماست. بهتر است فعلاً طرح را فراموش کنیم.
باید با تحقیق شروع کرد؟
اما تحقیق در چه مورد؟ آیا موضوعی باید باشد که دربارهاش تحقیق کنید یا نه؟
پس نقطه آغاز همین است:
نویسنده از کجا شروع میکند؟
از موضوع و ساختار. پیش از آن که خودتان را آماده نوشتن کنید، باید موضوعی معین، یعنی یک شخصیت و یک ماجرا داشته باشید. (ماجرا نباید حتماً اتفاق خارقالعاده و مهمی باشد).
موضوع میتواند این باشد که موجودی از سیارهای دیگر، سفینهاش را گم کرده باشد و توسط چند کودک، پیدا و با آنها دوست میشود و همان کودکان در فرار، یاریاش میدهند و ...
در کارگاه داستاننویسی، اولین چیزی که از دانشجویانم میخواهم این است که بگویند داستانشان درباره چیست و جوابهایی از این دست میشنوم: «من داستانی در مورد خیر و شر مینویسم». «من درباره سه نسل از یک خانواده ایرلندی ـ ساکن شیکاگو ـ در زمان قرارداد دمکراتیک 1968 مینویسم». «من درباره عدهای که برای خود مدرسه میسازند، مینویسم. چون نزدیکترین مدرسه به آنها، بسته است».
بسیاری از نویسندگان، در ابتدا فکر روشنی در مورد چیزیکه میخواهند بنویسند، ندارند. آنها اقدام به تمرکز بر شخصیت اصلی و ماجرا میکنند. پیش از آن که داستان را شروع میکنید باید موضوع را ـ یعنی آنچه داستان درباره آن است ـ بر حسب شخصیتی که مسیر ماجرای دراماتیک را طی میکند بشناسید.
نوشتن داستان، روندی گام به گام است. اول پیدا کردن موضوع، بعد تحقیقی که نیاز دارید و ...
در هر گام باید آگاه باشید که به کجا میروید و چه میکنید! گم شدن میان کلمات و ماجراهای فیلمنامه در حال تغییر بسیار ساده است.
داستان شما درباره چیست؟ آن را مشخص کنید. شمرده شمرده آن را بیان کنید. آیا دارید یک داستان عاشقانه با ماجرای قوی مینویسید یا برعکس، داستانی پرماجرا و با جذابیت عشقی قوی؟ اگر شما نمیدانید، پس چه کسی میداند؟
شخصیت اصلی شما کیست و ماجرای داستانتان کدام است؟ چه اتفاقی رخ میدهد؟
موضوع داستان شما چیست؟
فکر اولیه یا ایده خود را به یک شخصیت و یک ماجرا، به چند جمله، کمتر از سه یا چهار جمله کاهش دهید. به یاد داشته باشید که این امر، نه بلایی سر داستان شما میآورد نه خللی در داستان ایجاد میکند. بلکه فقط یک راهنماست که شما را در حین نوشتن، یاری میدهد. (این همان چیزی است که بعداً قرار است به ایجاد طرح داستان منجر شود).
شما باید بدانید که درباره چهچیزی مینویسید! یکی از دانشجویانم بهعنوان رماننویس، عادت داشت از تحقیق پیرامون فکر اولیه، شروع بهکار کرده، سپس در حین نوشتن، داستان و شخصیتهایش را بیابد. او اجازه میداد داستان، هرطور میخواهد پیش برود و او را به دنبال خود بکشد. بسیاری از رماننویسان به این شیوه کار میکنند. اما برخی از داستاننویسان (و فیلمنامهنویسان) به اینگونه عمل نمیکنند. داستان معمولاً پیرو خط سیر ماجراست. خط سیری سرراست، موجز و روایی. همیشه جهتدار است. رو به جلو. باید هر صفحه و هر جمله، شما را به جایی برساند و برحسب پیشرفت داستان، شما را پیش ببرد. اگر جملهای یا پاراگرافی، کاری برای داستان انجام نداد، آنرا بیرحمانه حذف کنید.
نوشتن مثل کوهپیمایی است. در حین صعود، فقط صخرههای پیشرو و صخرههای بلافاصله پشت سرتان را میتوانید ببینید. بهراحتی نمیتوانید ببینید از کجا آمدهاید و به کجا میروید. فقط صفحات یا خطوطی را که دارید مینویسید میبینید. پس به یک مسیر کلی نیاز داریم که گم نشویم.
شاید در مسیر یافتن موضوع داستان، برای ما سوال ایجاد شود که در نوشتن یک ماجرا، روی کدام قسمت آن تاکید بیشتری داشته باشیم. این پاسخ بستگی به نویسنده دارد. هرواقع هرکدام از تاکیدها، یک داستان جدید خلق میکند و موضوع اصلی، این است: «ما قصد داریم کدام داستان را بنویسیم؟».
این سوال برای هرکسی ممکن است پیش بیاید. موضوع داستان ما چیست؟ داستان بر حسب ماجرا و شخصیت، درباره چیست؟ کافی است در جمله بنویسید.
شما درباره چه مینویسید؟ آنرا روی کاغذ بیاورید. ابتدا ممکن است چند صفحه شود. آنرا به چند جمله کاهش دهید و بر موضوع، ماجرا و شخصیت متمرکز شوید. شاید برای جداکردن اجزای داستان، زمانی طولانی نیاز باشد.
موضوع، یک راهنمایی است که باید از آن پیروی کنید تا ماجرا و شخصیت را در قالب یک خطسیر داستانی دراماتیک ساختار بخشید.
پس نویسنده از کجا شروع میکند؟
از موضوع و ساختار.