بسیاری از رشتههای هنری، جهانی سوبژکتیو را میطلبند و هنرمند را مجاب به ساختن جهانی سوبژکتیویتی میکند؛ هنرمند مانند انسان اسکیزوفرنی دنیای درونی خود را میسازد و طبیعتاً، صاحب جهانی دور از جهان بیرون است؛
درواقع همین موضوع، هنر را پویا نگه داشته است و روز به روز به جهان این عرصه، جهانی دیگر هدیه میدهد. تولد هر هنرمند یعنی تولد دو جهان، جهانی که از او بیرون است و جهانی که درون اوست؛ درواقع جهانی که از قبل نوشته شده است. یک جهان که از نویسنده میبینیم و برایمان مشهود است و یک جهان هم درون اوست که مانند جهان بیرون نیست و نگرش او را صرفاً در نوشتههایش میبینیم که ممکن است دست کاری شده ذهن نویسنده باشد و همینطور همراه نشدن ذهن با قلم او.
این مقاله، موضوع جهان مختص نویسنده را هدف قرار داده است. بسیاری اوقات میشنویم که میگویند: «سوژه تکراریه؛ ننویس!»
یا میگوید: «سوژهها کلیشهای شده و کمبود سوژه هست.»
این گفتهها، شبیه به گفتههایی است که درمورد تکنیک روایی معکوس میگویند. زمانی که داستان را از آخر شروع میکنیم، بسیاری بر این باورند که تماشا و خواندن این فیلم یا داستان، ارزش ندارد چراکه اول فیلم یا داستان، آخرش را نشان داده و این جذاب نیست. باید بگوییم درست است که آخر داستان یا فیلم، نشان داده شده اما هنوز به تعلیق ما پاسخ منطقی داده نشده است پس این کشش، ما را به خواندن و تماشای داستان یا فیلم تشویق میکند.
موضوع سوژههای کلیشهای هم دور از نگرش راجع به تکنیک معکوس نیست. ابتدا مطرح شد که جهان نویسنده، مختص و سوبژکتیو است و هر نویسنده بر اساس جهان خود که در آمیخته از محرکهای تاثیرگذاری مثل جامعه کوچک خانواده تا جامعه گستردهتر است که بر روی ناخوآگاه نویسنده تأثیر میگذارد و در مرحله بعد، تأثیر آن بر جهان درونی اوست. البته تأثیر نبوغ را هم فراموش نکنیم چراکه عمده سازه جهان نویسنده، نبوغ است. هرچند که خرد هم میتواند تأثیر بگذارد اما اگر نبوغ نباشد، هضم خرد، برای نویسنده ممکن نخواهد بود، اگر هم ممکن باشد، شبیه بیابان، بیش نیست.
این گفتهها ما را به این جا رساند که بگوییم سوژه تکراری وجود
دارد اما سوژه کلیشهای هرگز. گفته دیگر که میگویند سوژهها کلیشه شدهاند، رد میشود چراکه ما باید بدانیم اگر داستانی کلیشهای است، ایراد از سوژه نیست بلکه در پرداخت نامناسب سوژه است و این نکته بسیار ظریف و پر اهمیت است زیرا گفته شد هر نویسنده با دید درونی یعنی جهان سوبژکتیویتی خود، به سوژه و پرداخت سوژه نگاه میکند و قطعاً با نویسندگان دیگر متفاوت است. برای مثال غذایی که توسط یک آشپز که بر اساس ذوق و علاقه پخته میشود و یک آشپز متخصص، پخته میشود با هم متفاوتاند؛ موادی که آشپز مختصص به کار میبرد، اندازهاش را میداند و زمان حاضر شدن غذا را هم به خوبی متوجه است اما آشپز دیگرصرفا بر اساس ذوق و استعداد این روند را پیش میبرد و شاید غذایی مثل آشپز مختصص نپزد. البته ناگفته نماند، بسیاری را میبینیم که بدون آموزش تخصصی و صرفاً بر اساس ذوق و نبوغ موفق خواهند شد تا جایی که بهتر از مختصص هم، پیش میروند. درواقع کلیشه، سخن کسانیست که گفتههای خود، درمورد سوژه را تکرار میکنند و همین موضوع، پاشیدن بذر ترس در دل نویسنده است. موضوعی که در ادبیات داستانی مطرح است، نگرش مختص است. البته نگرش در تمام حوزهها وجود دارد اما در هنر، بسیار مشهودتر، برجستهتر وتاثیرگذارتر از دیگر حوزههاست.
سوژه، همان فرزندیست که والد، او را تربیت میکنند و البته این روند تحت تأثیر محیط هم است. حال آنکه هر فرزند چگونه به رشد میرسد و تمام فرزندان تربیت یکسان دارند یا متفات، جای بحث بسیار دارد و باید آن را در روانشناسی بررسی کنیم.
باید بگوییم قطعاً هر بچه، برای رسش و تربیت، روند متفاوتی در مقایسه با بچه دیگر، طی میکند. البته گاهی روند رسش و تربیت مشابه است اما عینیت ندارد. در داستاننویسی هم این بحث مطرح است که هر سوژه باید با پرداخت متفاوت، از تله کلیشه رها شود و این تشابه، وجود نداشته باشد، اگر چنین شد، حالا میتوانیم داستان را کلیشه بدانیم و به آن نقد کنیم. پس نباید سوژه را کلیشهای تلقی کنیم و به همین بهانه، آن را ننویسیم بلکه باید جهان مختص ایده را بسازیم. کلام آخر، هر سوژهای مناسب است زیرا شرط، سوژه نیست بلکه شرط، جهانیست که نویسنده برای آن میسازد. ■