من سخت تلاش میکنم و اهداف بزرگی دارم. مردم میتوانند عاشق کتابهای من باشند یا از آنها متنفر باشند ولی هرگز نمیتوانند مرا متهم به تلاش نکردن بکنند.
مارکوس زوساک
مجموعه داستان «گاه رویش عشقه» شامل هفت داستان کوتاه است که نویسنده آن «خانم معصومه دهنوی» ست و توسط «نشر صاد» در ۱۲۰ صفحه در سال ۱۴۰۰ به چاپ رسیده است.
نویسنده در این مجموعه دارای نثری روان و توصیفات زیبایی ست که نشان از توانایی قلم و خلاقیت ذهن او را دارد. جلد کتاب گیاه عشقهای ست که به پنجره آهنی چسبیده و تمام وجودپنجره را درگیر خود کرده است که شادید از بیرون برای بیننده زیبا و جذاب باشد ولی برای پنجره موجودی مزاحم است. طراحی بهتری میتوانست این کتاب داشته باشد و همچنین نام بهتری مثلاً” نام داستان «یک پیچک وحشی کل کلبه مادر بزرگت را بلعیده». نام فعلی داستان بیشتر جنبه شاعرانگی دارد. آیا این خوب است یا بد؟ بد نیست ولی جذابیت نامی را که پیشنهاد شد را ندارد. گیاه عشقه در اکثر
داستانها دیده میشود. شاید علاقه نویسنده به این گیاه با عث شده تا ازروی جلد با خودبه دوش کشیده و در داستانها هم جایی برای آن در نظر داشته باشد. مثل کسی که قدرت و مقامی دارد و نقشی به کسی که علاقه دارد، محول میکند. چراچنین تعبیری؟ چون گیاه عشقه در هیچ کدام از داستانها شخصیت اصلی داستان را تشکیل نمیدهد، حتی جزو شخصیتهای فرعی هم نیست بلکه توصیفی از فضای داستان است و بس، که اگرنباشدهم چیزی درداستان تغییرنمی کند.
داستانها اکثراً" در فضایی گوتیک وار به تصویر کشیده شده است. داستان تالاری که هر وقت پای عروس و داماد به آن میرسد صدای ناله ازدیوارهای تالاربه گوش میرسد و یا داستان مادر بزرگی که شنل قرمزی زندگیش به همراه شوهر
مادر بزرگ به دیدارش میروند. روایت دو داستان هم راستا و اشاره نمادین به روابط زن وشوهرهایی که طعم تلخ آن حتی با گذشت سالها، پیداست و از بین نرفته است.
داستان زندگی نجات غریقی که انسانهای گرفتار در آب را نجات میدهد و کار نجات آدمهای گرفتار در خاک به عهده او نیست، این داستان دارای زیر لایه است و در برداشت اول سطح اولیه داستان را درک میکنیم ولی وقتی کمی تأمل شود میبینیم شاید این حکایت آشنای اغلب ماست. بعضیهایمان آدمهایی هستیم که فقط زمانی نجاتگر میشویم که در حیطه شغلمان باشد و بابتش حقوق بگیریم، در بقیه موارد بخاطر ترس از درگیر شدن و گرفتار شدن و یا ترس از قضاوت شدن و محکوم شدن، بی تفاوت میمانیم.
در مجموع به جز دوداستان «خاک اینجا خیلی قهوهای و مرغوب است و زود بار میدهد»، «نور خورشید ظهر عمود میتابد روی کاهها» که به نظر فقط توصیف فضای موجود است و داستانی ندارد، بقیه داستانها جذاب و خواندنی ست. در این مجموعه جای دو اثر قوی خانم دهنوی یکی «در خانه ما کسی یانگ» را دوست نداشت و «فنس پاره» بسیارخالی بود. با آرزوی موفقیت روز افزون برای خانم دهنوی عزیز■