هرچند جنگیدن با گورگنها کار سادهای نبود، پرسئوس از اینکار واهمهای نداشت. با این همه میدانست که بدون یاری خدایان امکان پیروزی در این نبرد را نخواهد داشت. از اینرو، به نیایش هرمس و آتنه رفت و از آنها یاری جست.
این دو ایزد بر او آشکار کردند که پیش از پیکار با گورگنها باید ابزار لازم را فراهم آورد، ابزارهایی که تنها در اختیار «سه پیرزال» است[1]. این «سه پیرزال» از شکم مادر پیر به دنیا آمده بودند؛ موهایشان خاکستری و پوستشان چروک و قامتشان دوتا بود. آنها تنها یک چشم و یک دندان داشتند که در هنگام نیاز آن را میان خود میگرداندند.
پرسئوس به محض ورود به خانۀ سه پیرزال پیش از آنکه آنها را از حضور خود بیاگاهاند، چشم و دندان آنها را ربود. سپس به آنها نوید داد که اگر راه بدست آوردن «صندلِ پرنده»، «همیانِ بی تَه» و «کلاهِ هادس» را به او بدهند، چشم و دندان را به آنها باز خواهد گرداند. سه خواهر بیدرنگ به گفتۀ پرسئوس عمل کردند و نشانی پریانِ دریایی را که دارندۀ این سه چیز بودند به وی دادند. پرسئوس آنچه را ستانده بود به آنها بازگرداند و به سراغ پریان دریایی رفت تا سه ابزار مورد نظر را به چنگ آورد.
قهرمان بدون دردسر آنچه میخواست از پریان دریایی گرفت؛ صندلِ پرنده را بر پای خود بست و به آن سوی اقیانوسها پرواز کرد، «همیانِ بی تَه» را که به اندازۀ سر گورگن جا داشت به گردن آویخت و «کلاهِ هادس» را به سر گذاشت این کلاه او را از چشم دیگران پنهان میکرد. هرمس افزون بر همۀ اینها «داسی نافرسودنی» به پرسئوس بخشید. اینگونه بود که قهرمان سرانجام به خانۀ گورگونها رسید.
وقتی پرسئوس پا به خانۀ آنها گذاشت، هر سه خواهر را خفته در بستر یافت. برای آنکه از دیدن چهرۀ آنها سنگ نشود، پشت به آنها کرد. آنگاه، به یاری بازتابِ نور در سپر برنزینش، خود را به بالای سر سه خواهر رساند. سپس، با یاری آتنه،
مدوسا را پیدا کرد و با داسی که هرمس به او داده بود، سر از تن وی جدا کرد. همینکه سر از تن مدوسا جدا شد، از شکم او
اسبی بالدار بنام پگاسوس[2] بدنیا آمد؛ مدوسا این اسب را از پوسئیدون باردار شده بود. پرسئوس سر بریده را در همیان گذاشت و سوار بر صندلهایش از آنجا دور شد. اما پگاسوس که گمان میکرد پرسئوس مادرِ اوست، با سر و صدای فراوان بدنبال او راه افتاد. دو خواهرِ دیگر از صدای شیهۀ اسب بیدار شدند و چون دریافتند که چه بلایی بر سر خواهرشان آمده است، بدنبال قاتل به راه افتادند تا از او تاوان بستانند. اما از آنجا که پرسئوس کلاهِ نامرئی کننده را بر سر گذاشته بود، دو خواهر هر چه کوشیدند نتوانستند فردی را که پگاسوس در پی او دوان بود ببینند. به ناچار خسته و نا امید دست از تعقیب کشیدند و به خانه بازگشتند. ■
[این داستان دنباله دارد]
[برگرفته -با دگرگونی فراوان- از:
- The library of Greek Mythology, Apollodorus, Robin Hard, Oxford, 2008, 2.4.2-3[
[1] این «سه پیرزال» خواهرانِ گورگونها بودند. یونانیان آنها را «گرایای»، یعنی «پیرزنان» مینامیدند؛ اما از آنجا که آنها سه تن بودند، در فارسی برابر «سه پیرزال» را بجای «گرایای» برگزیدم.
[2] Pegasus