مرگ خواهر زیر برف، سکتۀ شوهر خواهر با دیدن صحنۀ مرگ همسرش، گنج میراثی، قتل دایی به خاطر گنج، یافتن معشوق در کوه وکما رفتن ده سالۀ جاوید، آیا این اتفاقها ، میتواند زمینۀ رئالیسم جادویی را در متن ایجاد کند و واقعیتهای متن را به سمت سورئال ببرد، یا این اتفاقات فراواقع تر از آن است که منطق متن را حفظ کند و مارا به سمت و سوی قصه و سرهم بندیهای غیر معقول و تخیلی ادبیات عامیانه که ذهن را وادار به باور پذیری میکنند، میبرد.
سرعت اتفاقات، آیا ذهن را گیج و منگ نمیکند، که به جای فرو رفتن در متن، در سطح حوادث سرگرم باشد.
اگر از جبر تاریخی هگل نگاه کنیم، که ضرورت تکرارتاریخ را نشان میدهد، شاید بتوان منطق متن را توجیه کرد، متن از تکههای ناپیوستۀ زمانی ، تشکیل میشود، از مرگ خواهر ، به زندگی فرزندانش میپرد و این جهش چیزی نمیتواند باشد جز تکرار ناعادلانۀ جبری که خواهر را میکشد و خواهر زاده را آواره میکند.
والبته مشخص نبودن زمان و مکان متن نیز میتواند، مشخصۀ قصه باشد.
دیکتاتوری دایی که در دو زمان، نقش دارد و حتی با مرگش، همچنان بر زندگی جاوید و دیگران تأثیر میگذارد، میتواند گواهی بر توتالیتر منفی دوران باشد، شخصیتی صد در صدمنفی که فردیتی ندارد، خاص قصه است نه داستان.
شروع متن با حادثهای غیرمعمول، مار ا آمادۀ پذیرش این لایه از حوادث میکند، و شاید به ما میفهماند که داستان بر محور حوادث تعریف میشوند و البته شخصیتها چارهای ندارند، که این حجم از حوادث را پیش ببرند و البته بار حوادث بر دوش شخصیتهای لاغر، به چشم میخورد و شاید، خود نوعی شخصیت پردازی باشد, که له شدن شخصیتها را به نمایش بگذارد.
البته کشتن رفیق به خاطر گنج، مرامها و مسلکهای خیابانی ومبارزات مردم محور کوهستانی ما را به فضای کاملاً آشنای فولکلوریک ایرانی میبرد، که البته بیرون کشیدن جادو از فولکولور هر منطقه با بر هم زدنهای منطق داستانی، اگر از سطح قصه فراتر رود میتواند رئالیسم جادویی بیافریند. البته
دراین رمان فضاهای جادویی زیبایی حول مرگ خلق میشود، مانند مرگ در برف خواهر، مرگ دایی در زیر زمین و مرگ رفقا در کوهستان اما در زندگی عادی شخصیتها، همچنان منطقشان را حفظ میکنند وپردازش جادویی ندارند، بلکه تنها بر موج حوادث سحر آمیز سوارند، از همین رو ما را به به هدف نویسنده نمیرسانند. چنانچه بختیار علی در آخرین انار دنیا فضاهای مشابهی را در اقلیم کردستان خلق میکند و یا مارکز در صدسال تنهایی، شخصیتهایی میآفریند، که آنها حوادث را میسازند، نه حوادث آنها را.
اما خداوندگار قادر متن، همچنان از موضعی بالاتر از شخصیتها آنها را میگرداند و البته ، جدایی خالق از متن، شاید بیشترین جذابیت خواندن یک نفس رمانی است که هرچند، دور از ذهن اما خود را به تمامی به خواننده میبخشد.■