سال بلوا اثر بینظیر نویسنده توانمند و بزرگ کشورمان عباس معروفی است. این رمان توسط ناشرین مختلف و در سالهای متفاوت منتشر شده و آخرین بار نیز نشر ققنوس در سال 1399 آن را به چاپ رسانیده است. در این اندک مجال، از منظر جامعهشناختی و تاریخی نگاهی مختصر به آن میاندازیم و درباره موضوع پرداخت شخصیت در این رمان نیز بررسی کوتاهی خواهیم داشت.
اگر بخواهیم نگاهی موشکافانه به اثر هنری یک نویسنده داشته باشیم، واکاوی دقیق شرایط تاریخی و اجتماعی و سیاسی جامعه در دورانی که ماجرا در آن روایت میشود، امری اجتنابناپذیر است.
سال بلوا در اواخر دوره رضاشاه (همان قلدر آلاشتی نامرد در رمان) و در روزگار جنگ دوم جهانی روایت میشود. میدانیم که کشور ایران در آن دوران گرفتار بلایا و مصیبتهای گوناگون بوده است.
«بلوا بود. روسها شهر را قرق داشتند. سربازهای موبور و چشمزاغ روس گله به گله با اسب پاس میدادند، دست راستشان به قنداق تفنگ بود و در سکوت فقط بودند که باشند... معصوم گفت: تو حساب کن اگر حد وسط روزی ده تا سرباز کشته شوند ارقام سر به کجا می زند؟» ص 72
امنیتی در شهر برقرار نیست و سروان خسروی که میبایست امنیت مالی و جانی مردم شهر را برقرار کند، به ساختن دار مشغول میشود تا بر وحشت شهر بیفزاید و با اینکه بیشتر مردم با ساختن دار مخالفاند او نهایتاً کار خودش را میکند.
نویسنده نیز با توصیف همین دار آغاز میکند. نخستین صحنه و تصویری که بیش از هر چیز نماد جامعه خفقانآور و ناامن آن دوران میتواند باشد.
«دار سایه درازی داشت. وحشتناک و عجیب روزها که خورشید برمیآمد سایهاش از جلو همه مغازهها و خانههای خیابان خسروی میگذشت... انگار کسی که دار زدند خونش قطرهقطره در حوض میریزد یا اشکهایش بر صورتش سر میخورد و از چانهاش فرو میافتد. چیزی نظیر صدای سکسکه مردی مست که از واماندگی در ساعت بزرگ بالای ساختمان انجمن شهر تکرار میشود: دنگ دنگ دنگ.» ص 9
نگاهی بر سال بلوا از منظر پرداخت شخصیت
نویسنده در خلق اثر هنری خود با انسانی روبهرو است که ابعاد گوناگون دارد و باید شخصیتهایی برآمده از دل اوضاع سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و تاریخی را آنچنان خلق کند که ملموس باشند و باز آگاهیم که هرچقدر تسلط او در آفرینش شخصیتهایش بیشتر باشد؛ داستانش قویتر و در عین حال عمق بیشتری دارد.
عباس معروفی در رمانش گویی به کنه و ذات آدمهای رمانش پی برده و آنها را کشف کرده است. آدمهایی که خودش آفریده و گویی با آنها سالها زیسته.
این ویژگی سبب شده است که خواننده با شخصیتها عجین شود و آنها را باورپذیر بداند؛ از نظر خواننده این شخصیتها به هیچ وجه دور از ذهن و انتزاعی نیستند؛ زیرا شخصیتها چه در رمان اثر کمرنگی داشتهاند، چه پررنگ، سطحی و ساده پرداخت نشدهاند.
خلق شخصیتهای متناقض و پیچیده و چند لایه هنر عباس معروفی در سال بلواست. از جمله میتوان به شخصیت دکتر معصوم (برخلاف اسمش هیچ معصومیتی در وجود او نمیبینیم) اشاره کرد. مردی سیواندیساله، تحصیل کرده در فرنگ که با نوشا (راوی فصلهایی از کتاب) ازدواج کرده است. او فردی خسیس، پولپرست، دروغگو، فحاش و مالیخولیایی است که بیشتر شبها مست کرده و دیر به خانه میآید و همسر خود را که دختری زیبا و سرشناش و بشاش است (ولی بعداً بر اثر زندگی با چنین فردی تنها و اسیر در خانه میشود) مورد حمله قرار میدهد و کتک میزند و در نهایت او را با ضربههای پیاپی تفنگ موزر بر سرش میکشد، اما در شهر شایعه میکند که نوشا به علت بیماری جذام از بین رفته است. او روشنفکر نمایی است که با داشتن موقعیت عالی خود، مادر دختر را میفریبد، غافل از اینکه مرد مورد پسند (از دیدگاه او) برای دامادی یگانه دخترش، مرد سنتگرای خشنی بیش نیست.
با این اوصاف دکتر معصوم فردی قابلترحم است که با وجود داشتن موقعیت اجتماعی خوب رفتارهایی بعضاً نابهنجار و حتی تمسخرآمیزی از خود بروز میدهد.
«و گفته بود که چون ما نمیتوانیم خرج بدهیم نباید که از ثواب غافل باشیم پاتیل آب که سر کوچه باشد به یاد لبتشنگان کربلا شاید یکی تشنهاش شد آب ثوابش بیشتر است... جاوید هم گفته بود توی این باران کی آب میخورد؟ معصوم هم گفته بود با من بحث نکن.» ص 253
خلاصه اینکه زنان و مردان در چنین شرایطی، طرز تفکرشان، دغدغههایشان و نحوه زیستشان محصول جامعه استبداد زده رضاخانی است. جامعهای عقب افتاده که مردم (البته بهجز عده محدودی) در آن در جهل و فلاکت دستوپا میزنند و مردانش بنده زر و زوراند و زنانش یا گرفتار خرافاتاند یا طعمهای برای هوسرانی مردان دیگر. نمادهای اندک فرهنگ و تمدن (مثل کتابخانه) هم به دست افراد لاابالی شهر میسوزد و از بین میرود.
«اوضاع بدجوری قمر در عقرب است. اگر تکتک مردم را دار بزنند باز هم تیراندازی قطع نمیشود... یک لحظه به فکرم رسید که ماهیها از ترس آدمها ماهی شدهاند و به آب پناه بردهاند؛ ولی آنجا هم در امان نیستند.»
«تو دلم گفتم کاش آدم بتواند دنیا را بالا بیاورد و این همه دروغ و ریا نبیند. دنیا به دست دروغگوها و پشت هم اندازها و حقه بازها اداره میشود. مردهشورش ببرد.» ص 62
سال بلوا از آن دسته رمانهایی است که تلخی و سیاهی فضای ترسیم شده در آن خواننده را میگزد. این گزندگی اما از آن دست گزندگیهایی نیست که در همان لحظه تن آدمی را بخراشد، زخم کند و در گذر زمان خوب شود و فراموش شود و تمام.
بلکه از آن دست گزندگیهایی است که جایش تا مدتها در ذهن و فکر و روح آدمی باقی میماند. اینجاست که یک اثر هنری ماندگار میشود و نه فقط در زمان خودش بلکه در زمان بعد از خودش میماند و زیست میکند و مگر نهاینکه هنر اصیل و ارزشمند در طول زمان ماندگار است و اثرگذار؟
و در آخر سال سالِ بلواست و طبیعتاً جنگ است، فقر است و بیماری و گرسنگی، بنابراین عشقِ و احساسات پاک و اصیل انسانی، مظلومترین و در عین حال نایابترین عنصری است که یافت میشود و اگر هم یافت شود لاجرم محکوم به شکست و نابودی است و این عشق و احساس انسان است که در کوران حوادث و کمکشهای بیپایان انسانها بر سر قدرت گم و کمکم محو میشود. ■