سعی منتقد بر این است که کتاب "مسئلۀ اسپینوزا" را به گونهای مورد نقد و بررسی قرار دهد که در درجۀ اول فهم و برداشت مؤلف مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد و به شواهدی بپردازد که شاید موجب و انگیزۀ خلق "مسئلۀ اسپینوزا" شده است.
"مسئلۀ اسپینوزا" رمان مستند داستانی اثر آروین دیوید یالوم نویسنده و روانکاو معاصر، متولد 1931 میلادی و ترجمۀ ارزشمند زهرا حسینیان با همکاری جناب محمد رضا فیاضی بردباراست که توسط انتشارات دانیال هامون مشهد در سال 1392 به چاپ رسید.
این رمان با دو داستان بلند که به موازات هم به صورت فصلهای متناوب به پیش میروند، نوشته شده است. فصل اول با اسپینوزا شروع شده و فصل دوم به زندگی، افکار، دیدگاهها و آراء ایدئولوگ و طراح حزب کار گران سوسیال دموکرات (نازی) آلمان، آلفرد رزنبرگ پرداخته است و بقیۀ کتاب تا فصل سی وسه به همین شیوه ادامه مییابد.
مؤلف اظهار میدارد قصد اولیهاش نوشتن رمانی بر اساس زندگی باروخ اسپینوزا بوده که پس از بازدیدش از موزۀ اسپینوزا به ذهنش میرسد، سپس پی میبرد رزنبرگ که ریاست سازمان ERR نازیها را عهدهدار بود، مکان موزه اسپینوزا را مهر و موم میکند و کلیۀ آثار و وسایل مربوطه را با خود به برلین میبرد. علاقۀ ویژۀ آلفرد رزنبرگ به آثار اسپینوزا، نگاه مؤلف کتاب حاضر، "آروین یالوم" را معطوف به او نیز میکند و تصمیم میگیرد داستان اسپینوزا را به موازات حکایت آلفرد رزنبرگ به پیش ببرد.
آروین یالوم ادیبی است روانکاو که فلسفه میداند. قبل از این کتاب، با درهم آمیختن ادبیات داستانی، فلسفه و روانشناسی بر اساس تفکرات سلف خود زیگموند فروید، کتابهای دیگری از جمله "وقتی نیچه گریست" و "درمان شوپنهاور" را تألیف کرده ولی انگیزۀ او در نگارش "مسئلۀ اسپینوزا" شاید بیشتر گرایش و علاقۀ او به فلسفۀ اسپینوزا است زیرا نوشتن رمان در مورد فیلسوفی که به گفتۀ یالوم، در انزوا بسر میبرده و در زندگیاش هیچ رخداد مهمی جز تکفیرش از جانب جامعۀ یهودی وجود نداشته، کاری سخت دشوار است و ممکن است مخاطب خود را هم پیدا نکند خصوصاً زندگی سرد و یکنواخت و خالی از رابطۀ عاطفی و عشقی کاراکتر اصلی رمان، باروخ اسپینوزا. او پس از تکفیر، نام یهودی خود را به لاتین یعنی "بندیکت" تغییر میدهد و برخی از کسانی که به او نزدیک بودند، او را بنتو هم صدا میزدند.
در واقع از ابتدا سلسلهای از حوادث و رخدادها با کشش داستانی، دستمایۀ نویسنده نیست تا بتواند اساس رمان را بر آن استوار کند از این رو میشود این فرض را متصور شد که فلسفۀ اسپینوزا برای آروین یالوم از اهمیت ویژهای برخوردار بوده است لذا یالوم بار جذابیت شبکۀ استدلالی رمانش را بر دوش آثار اسپینوزا میگذارد که اهم آنها "رسالۀ الهی سیاسی" و کتاب "اخلاق اسپینوزا" است.
نویسنده با خلق شخصیتهای خیالی مثل "فرانکو" و "ژاکوب"، دو نفری که از طرف خاخام کنیسه... مأموریت دارند تا پی به افکار و عقاید اسپینوزا ببرند، بیشتر میخواهد ضمن پررنگ کردن کشمکش در رمان و قویتر کردن پیرنگ داستان، به تحلیل و موشکافی آثار او بپردازد. تمرکز بر شخصیت فرانکو توسط مؤلف و ارتقای مقام او تا حد خاخام اعظم، صرفاً برای این است که در درجۀ اول، عملکرد و شخصیت واقعی اسپینوزا را در صحنۀ بروز رفتارهای پیچیده و درخور تحلیل روانکاوانهاش کالبدشکافی کند و در درجۀ دوم خاخامی را تحت نفوذ افکار اسپینوزا به تصویر بکشد که فارغ از سیطرۀ خرافات شده است.
اسپینوزا عقیده دارد بر مبنای بررسی دقیق کلماتی که به زبان عبری نوشته شده است، نشان دادن معجزات در تورات امری رایج است که توسط خاخامهای خرافاتزده تفسیر به رأی شده و خلاف واقع است. او با ریشهیابی کلمات عبری و کاربرد و مفهوم آنها در زمان ظهور حضرت موسی، شکافتن رود نیل را به گونهای بیان میکند که دیگر معجزه نمینماید یا در مورد یوشع که میگوید: "خورشید از حرکت باز ایستاد"، اسپینوزا خاطرنشان میکند: "تصور بر این بود که زمین ثابت است و خورشید به دور آن میگردد، همین نشان میدهد که تورات نوشتۀ دست انسان است نه از جانب خداوند و نه از جانب منبع علمی بلامنازع و معتبر" همچنین در داستان نوح، اسپینوزا تورات را در بیان چگونگی تداوم نسل نوح، دچار تناقض میداند و از فرانکو میپرسد: به نظر تو خدایی که بر همۀ امور عالم و آگاه است، میتواند دچار چنین تناقضاتی باشد؟
اسپینوزا تصریح میکند معجزهها فقط در اثر جهل انسان وجود دارند؛ در دوران باستان هر رویدادی را که ممکن نبود با علل طبیعی وقوع آن را توضیح داد و توجیه کرد، معجزه نام میگرفت؛ هرچه جهل و بیاطلاعی تودهها دربارۀ رخدادهای طبیعت بیشتر باشد، شمار معجزهها هم بیشتر میشود... با اینگونه استدلالها اسپینوزا خدای یهود را ساختۀ دست خاخامهای ریاکار و دروغگو قلمداد میکند و دروغین میداند.
در رمان "مسئلۀ اسپینوزا"، اسپینوزا خطاب به فرانکو میگوید: "دوهزار سال پیش مردی خردمند به نام زنوفان ((Xenophanes نوشت که اگر گاوهای نر و شیرها و اسبها دستانی داشتند که میتوانستند با آن تصویرهایی حکاکی کنند، ممکن بود خدا را به شکل خود طراحی کنند... اگر امکان داشت که مثلثها فکر کنند، ممکن بود خدایی با ظاهر و ویژگیهای مثلث بسازند و...
بنتو اسپینوزا ضمن اشاره به اینکه خداوند نه برمبنای نیاز خودش -که بینیاز است- بلکه بر مبنای نیاز انسان و رستگاری انسان جهان را آفریده است، ادامه میدهد:
"کتاب مقدس را باید با دقت بخوانیم و بفهمیم نه آنچه را که مبلغان دینی و خاخامها به ما میگویند، دربسته بپذیریم نه بعضی از استعارههای تخیلی را که برخی پژوهشگران ارائه کردهاند و نه پیامهایی را که کابالیستها (شبه رمالها) از قالب کلی گفتارهایی خاص و معنای بیشمار چینش حروف رمزگونه استنباط کردهاند... باید بین آنچه کتاب مقدس میگوید و آنچه کارشناسان مذهبی از آن استنباط میکنند، تمایز قائل شویم... متأسفانه شواهد زیادی در تورات است که وقتی بنیاسرائیل قدرت داشتند، مانند هر قوم حاکم دیگری خشن و بیرحم بودند. آنها از لحاظ اخلاقی برتر یا مذهبیتر یا خردمندتر از دیگر قومها نبودند... سپس خدا فرمود: انسان را شبیه خود بسازیم تا بر حیوانات زمین و ماهیان دریا و پرندگان آسمان، برهمۀ زمین، بر همۀ جنبندگان فرمانروایی کند... پس خدا انسان را شبیه خود آفرید."
یالوم با بیان این نقل قولها در "مسئلۀ اسپنوزا"، بحث را به اینجا میرساند که اسپینوزا میگوید: "کتاب مقدس (تورات) صرفاً به شیوۀ گفتار کسانی است که کتاب مقدس را نوشتهاند... واژهها و دیدگاههای کتاب مقدس از ذهن بشر میآید." اسپینوزا همچنین این تعبیر را تعمیم داده، خدای ادیان از جمله مسیحیت را نیز دروغین میداند.
یالوم در رمان "مسئلۀ اسپینوزا" برای پردازش شخصیت آلفرد رزنبرگ، کاراکتر روانکاوی به نام "فردریش" را وارد داستان میکند که بهتر و بیشتر بتواند شخصیت و حالات درونی رزنبرگ را به تصویر بکشد. فردریش به ریشههای افکار و بینش رزنبرگ نزدیک میشود. رزنبرگ نیز ضد دین است و خدای ادیان را قبول ندارد و در کتاب "افسانۀ قرن بیستم"، ماهیت ضددینی و ضدیهودی خود را به صراحت بیان کرده است. رزنبرگ نژادپرست است. او نژاد آریایی را ستایش میکند و تنها به خدای نژاد آریایی یعنی "زرتشت" اهمیت میدهد و باور دارد. رزنبرگ عقیده دارد:
"عامل بدبختی نژاد اصیل آریایی (آلمانی)، یهودیان هستند. او حتی یهودیان را عامل مشکلات و بدبختیهای کل اروپا میداند. او میگوید آنچه هویت آلمانیها را خدشه دار کرده، یهودیان هستند و باید اروپا از لوث وجود آنها زدوده شود تا نیکبختی خود را بازیابد."
وجه اشتراک اسپینوزا و رزنبرگ در ادامۀ روند رمان آشکارتر میشود. هر دو در سنین کودکی مادرشان را از دست دادهاند، هر دو ضد دین هستند و هر دو فیلسوف هستند. رزنبرگ نژاد خودش را برتر میداند، اسپینوزا چنین پنداری ندارد ولی قومش بر این باورند که یهودیان برتر و منتخب خداوند هستند. نتیجه و عاقبت کار اسپینوزا این است که تکفیر میشود و حکم نهایی رزنبرگ هم در دادگاه نورنبرگ محکومیت به اعدام است.
نکته اینجاست: هدف و انگیزههای یالوم از نوشتن این رمان چیست؟
اولین انگیزهاش میتواند بررسی شخصیتهای برجستۀ تاریخی و فلسفی باشد که از نقطه نظر روانکاوی، تحلیل و شناخت شخصیت و ذهنیت آنها و نمود ظاهری و بیرونی آنها بااهمیت است. در این مورد با توجه به تشابه شخصیتی این دو کاراکتر؛ یعنی ایدئولوژیای که به آن مسلح هستند، پیشرفت و نتیجۀ مطلوبی عاید روانکاو نمیشود و خصوصاً در مورد رزنبرگ، پایبندی متعصبانه و سرسختانۀ او به ایدئولوژی یهودستیزانهاش، سدی است که همۀ راهکارها و ترفندهای روانشناختی را بی اثر میکند.
دومین انگیزه بررسی فلسفۀ هر دو اندیشمند و تحلیل افکار آنها است که البته فلسفۀ اسپینوزا ربطی با ایدههای آلفرد رزنبرگ ندارد.
انگیزۀ سوم میتواند تطبیق و یا مقایسۀ دو کاراکتر انسانی باشد که در این صورت المانهایی که بتواند این دو شخصیت را بر هم منطبق کند، بسیار اندک است مگر اینکه مؤلف بخواهد یهودیت را به جای فلسفۀ اسپینوزا و کاراکتر او در این مقایسه مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد در این صورت میتوان گفت یهودیان و نازیها هر دو از نظر مؤلف نژادپرستانی هستند که در عمل با شکست مواجه شدهاند.
شواهدی که در این رمان جذاب وجود دارد، نشان از قوت گرفتن انگیزۀ چهارم دارد که مؤلف سعی دارد با بیان آن تأکید کند افکار و عقاید نژادپرستانۀ رزنبرگ (نازیها) یا افکار و ایدههای یهودیان برای تشکیل دولت ناکارآمد است و منجر به شکست میشود.
در "رسالۀ الهی سیاسی" اسپینوزا از پیشگفتار تا فصل آخر یعنی فصل بیستم کتاب، تأکید اسپینوزا بر این است که آزادی تفکر فلسفی و سیاسی را باید از اقتدار دینی تفکیک کنیم. آزادی از نظر او تجلی عقل و توانمندی طبیعی انسان است، پتانسیل این توانمندی در حوزۀ سیاسی تبدیل به آزادی اندیشه و بیان میشود و منجر به تدوین قوانین اجتماعی که به بیان او میتوان آن را به پرسشگری فلسفی تعبیر کرد. این پرسشگری حق طبیعی جامعه است، این حق است که باید حاکمیت را کنترل کند نه اینکه حاکمیت این حق طبیعی را کنترل کند. در حکومتهای دینی و یا نژادپرستانه این حق طبیعی محقق نمیشود چون قوانین الهی بر سرنوشت جامعه حکومت میکند (ماهیت مقدم بر وجود است) و راه آزادی بیان مسدود میشود و نوع حکومت به سمت دیکتاتوری، یک جانبه گرایی و تمامیتخواهی سوق پیدا میکند به تبع آن جلوی رشد
خلاقیتها گرفته میشود، ارتباطات محدود میشود و علاوه بر آسیب رساندن به جوامع انسانی، مانع رشد اقتصادی نیز میشود. اسپینوزا مشروعیت سیاسی یک دولت را منوط به استیفای حق طبیعی افراد آن جامعه میداند اگر این حق طبیعی پایمال شود، حاکمیت مشروعیت خود را ازدست خواهد داد. از نظر او غایت دولت سلطه نیست (برخلاف ماکیاولیسم که قدرت دولت را در سلطه میداند). اسپینوزا بر صیانت اندیشۀ فردی تأکید دارد و آن را حق طبیعی میداند. او میگوید در حکومتهای استبدادی آزادی اندیشه وجود ندارد و سرکوب خلاقیت و نوآوری و محدودیت ارتباطات منجر به آسیبهای اجتماعی، روانشناختی و اقتصادی میشود. دایرۀ فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی به واسطۀ فرامین الهی تنگ میشود.
در یک نقد فرمالیستی اگر بخواهیم یالوم را در "مسئلۀ اسپینوزا" بازفهمی کنیم، شاید بتوان به این نتیجه رسید که یالوم حاصل کار روانکاوانۀ کاراکترهایش را درجهت رشد یک ایده منسجم کرده است (اسپینوزا به عنوان سرمنشأ و مقدمهای برای ورود به مسیر اگزیستانسیالیسم) و هدایت مخاطب به پاسخ این سؤال مهم که چرا از نظر اسپینوزا باید دین و سیاست از هم جدا باشند تا بدون آنکه به تضادهای بین آن دو بهایی داده شود، هر کس فارغ از دیگری با هر ایدئولوژی به کار خویش بپردازد و آنجا که باید در زیر یک سقف باشند، بتوانند به حقوق طبیعی خود که زاییدۀ عقل است، نائل شوند؛ به وسعت دید و انعطاف و تعامل پذیری مکتب اگزیستانسیالیسم که خداباور و خداناباور را در گسترهاش میپذیرد و در بر میگیرد. آنچه یالوم در این رمان بر آن تأکید میورزد، ضرورت تجمع یک قوم یا ملت فارغ از گرایشهای متفاوت سیاسی و مذهبی اعضای آن در کنار یکدیگر است که در آن سلطۀ دولت، برخوردار از مشروعیت قانون طبیعی باشد که در پناه آن حقوق انسانی در درجۀ اول اهمیت قرار گیرد. ■