دو بسترِ اساسی در استراتژی ساختِ تعلیقِ داستان
به تعدادِ عناصرِ داستان، میتوانیم انواعی از استراتژی ساخت داشته باشیم. به عبارت دیگر، هر عنصری که به عنوانِ جزئی از یک داستان به شمار میرود مانند: پیرنگ، شخصیت، درونمایه و حتی فضا نیز علاوه بر اینکه در یک داستان وجود دارد،
با روشی نیز توسط یک نویسنده «ساخته و پرداخته» میشود؛ یعنی استراتژی ساختِ داستان، این امکان را به ما میدهد که علاوه بر مطالعه و لذت بردن از داستانها، بتوانیم از زاویهای دیگر، به روندِ ساخته شدن قسمتهای مختلف آن داستانها نیز توجه کنیم. اما این زاویۀ تازه، با اینکه میتواند به یک نویسنده در ادبیات خلاقه و به یک منتقد در تحلیل و نقدِ ادبی کمک کند، خود در یک فضای منطقیِ ویژه و به کمکِ تعاریف و مفاهیمی که در خود دارد، همچنین به کمک مفاهیمِ موجود در نظریههای ادبی، در یک فضای تجربی _ آزمایشگاهی به بررسی ساختِ یک داستان از جنبههای گوناگون میپردازد.
در شمارههای پیشین، انواعی از استراتژی ساختِ داستان را برشمردیم. حال، نوبتِ آن رسیده است که یکی از گونههای مهم و کاربردی را معرفی کنیم که هدف آن «کشفِ روندِ ساختِ تعلیق در داستانهاست.» به بیان دیگر، به کمک این ابزار قرار نیست تعلیقِ همۀ داستانها را استخراج کنیم؛ چرا که همۀ داستانها تعلیق ندارند. بلکه این ابزار، بیشتر برای آن دسته از داستانهایی کاربرد دارد که نویسنده، تمهیداتی را در داستانش به کار برده باشد که به خاطر آن، مخاطبِ داستان، نوعی احساسِ کنجکاوی کنَد و بخواهد مطالعۀ داستان را ادامه دهد. (بعدش چه میشود؟)
قبل از ورود به دو نوع از بسترهای تعلیق، تذکر یک نکته ضروریست. اولین گونههای داستانِ پُرتعلیق، مانند افسانۀ هزارویکشب، و بعد، برخی رمانهای کلاسیک مانند: «قتلِ راجر آکروید» اثرِ آگاتا کریستی، به نظر میرسد از الگوی تعلیقیِ «بعدش چه میشود؟» بهره میبَرند. اما واقعیت این است که تعلیق، فقط با یک الگو به وجود نیامده است. شاهدِ مثال آن هم آثاریست که الگوی آنها «چرا چنین شد؟» است و همچنان برای مخاطبشان کتابی هستند که یک لحظه هم نمیشود
زمینشان گذاشت. پس باید توجه داشت که خودِ تعلیق و علاوهبر آن، الگویی که تعلیق بر آن مبتنیست، میتواند متفاوت باشد و اما، دو بسترِ اساسی که تعلیق در آن شکل میگیرد عبارت است از:
- ترس: انسان، همانگونه که میدانید، احساساتِ متنوعی دارد. احساساتی که چهبسا متضادِ همدیگر باشند؛ ترس و شجاعت، عشق و نفرت، غم و شادی، حسادت و...
همۀ این احساسات وقتی در یک داستان، ساخته میشوند، به خاطر ایجادِ یک نوع ارتباطِ ملموس با مخاطب، او را با داستان درگیر میکنند. یکی از مهمترین و اساسیترین احساساتی که موجب تعلیق میشود، احساس «ترس» است. این احساس به اشکال گوناگونی میتواند ظاهر شود. مانند: «نگرانی برای اتفاقی شوم در آینده»، «نگرانی از سرنوشت شخصیتِ اصلی؛ سرنوشتی که خودش هم خبر ندارد اما مخاطب داستان از آن آگاه است» یا به عنوان نمونه: «ترس از یک فضای هولناکِ داستانی که ممکن است برای شخصیتِ اصلی، اتفاق ناگواری بیفتد.». همۀ اینها و مواردی بیشتر، همگی هولِ یک نوع «ترس و نگرانی» میچرخند. اما ترس، همانطور که میدانیم صرفاً چیزی درون یک روایت نیست. ترس «ساختنی» است. به عبارت بهتر، معمولاً یک عامل بیرونی وجود دارد که باعث میشود فرد، از چیزی بترسد. این عامل، حتی میتواند در ذهن فرد هم باشد. مهم این است که این ترس، «به وجود آمده است» و هیچ ترسی بدون طراحی نیست حتی اگر فرد یا شخصیت داستانی، بیهوده از چیزی بترسد. بگذارید مثالی بزنیم.
فرض کنید به اطاق تاریکی رفتهاید و دارید کورمالکورمال راه میروید. یکدفعه از یک اطاقی که درش بسته است، صدای نالۀ غریبی میشنوید. به اولین واکنشهای خودتان دقت کنید: «صدای چی بود؟»، «نکند یکی حالش بد شده؟!»، «نکند جن باشد!»، «توی این تاریکی این صدا از کجا بود؟!». صرفِ مبهم بودن منبع و دلیلِ صدای ناله، موجبِ فرآیندهایی شیمیایی در درون فرد شده و در نتیجه پاسخ او به این واقعه احساسی است که اسمش را میگذاریم ترس.
نویسنده، میتواند بیآگاهی دست به نوشتنِ یک داستان ترسناک بزند. اما میتواند با کسب آگاهی از مکانیزم ترس در انسان، این فرآیند را به روایتِ داستانی خودش هم تسری دهد. اما این کار آسان نیست و نیاز به مطالعۀ فراوان اینگونه از داستانها دارد تا به صورتِ عملی متوجه شویم نویسنده چه تمهیداتی برای «ساختِ احساس ترس» در داستانش به کار میگیرد؟؛ احساسی که نتیجتاً تعلیقِ داستان را افزایش داده و مخاطب را به شدت درگیر میکند.
- انتظار: یکی دیگر از موارد اساسی که تعلیق در بستر آن شکل میگیرد، انتظار است. همان ندای درونیِ مخاطب که مدام میگوید: «حالا چه میشود؟»، «حدس میزنم این میشود! همین میشود! باور کن!» و...
اما مهمتر از اینکه یک داستان بتواند برای ما ایجاد انتظار کند یا خیر، این است که خودِ این انتظار در داستان چگونه به وجود میآید؟ چگونه واژههایی روی کاغذ میتوانند کاری کنند که مخاطب، کتابی را زمین نگذارد؟ یک پاسخ، ابزارِ استراتژی تعلیقِ داستان است. به کمک این ابزار و با توجه به بسترهای مهمِ حضور تعلیق در داستانها مانند انتظار، میتوان فرآیندی که طیِ آن، مخاطبِ داستان انتظاری کِشنده را تجربه میکند را کشف کرد. اما این کار به چه دردی میخورد؟
پاسخ روشن است. اینکه شما با خواندنِ یک داستان، فقط یک احساس خاص را تجربه کرده باشید با اینکه فرآیندِ ساختِ آن احساس را از آن داستان استخراج کنید، بسیار متفاوت است. فرض کنید در صفحۀ داستانتان، در همان اطاق تاریک هستید و به قدری درگیر داستان شدهاید که همین که دیالوگ شخصیت با خودش را میشنوید، احساس ترس میکنید که «نکند همین حالا یک روح سرگردان توی تاریکی در را باز کند و با عربده بپرد روی شخصیت؟» و بعد این حدس و یا حدسهای دیگر، انتظاری را در شما به وجود میآورد که چه به این پاسخ برسید چه نه، از داستان لذت میبرید. چون قرار نیست در واقع، هیچ روحی روی شما بیفتد و شما فقط دارید کلمات یک داستان را میخوانید و بلایی هم باشد، روی سر شخصیت داستان خراب میشود!
به طریقِ اولی، شما میتوانید حالتی دیگر را نیز در نظر بگیرید. اینکه تمهیداتِ نویسنده برای ساختِ ترسِ مذکور را کشف کنید و فرآیندش را از دل داستان بیرون بکشید. مثلاً متوجه شوید که بافتِ واژهها، عبارات و جملات، مخصوص یک آدمی است که دارد میترسد (اینکه او برای بیان ترسش از چه کلماتی استفاده میکند و چگونه آنها را بیان میکند؟). یا به فضای داستان که توصیفی از تاریکیست دقت میکنید؛ به توصیفِ یک آباژور، که توی تاریکی، انگار رنگش آبی شده. یا به جملاتِ نامفهومِ شخصیتِ توی اطاق وقتی که ناله میکشد. اگر دقت کنید میبینید که او مثل یک شخص عادی یا یک مریض، حرف نمیزند. انگار ناله، یک امری طبیعیشده در آن موجود است. و حدس میزنید او اصلاً انسان نباشد! (انتظار)
همانطور که دقت کردید، به کمک ابزارِ استراتژی ساختِ تعلیق، میشود این تمهیدات را به خوبی مشخص کرد و از همه مهمتر، فرآیند و جریان و حرکتش را نیز در یک داستان نشان داد. ■