«جوانان دهه شصت و کسانی که بعد از آن به دنیا آمدهاند گمان میکنند که دنیا باید با خشونت تغییر کند، اما نمیخواهند بدانند چرا و چگونه باید آن را تغییر دهند. نمیخواهند آن را بشناسند و بنابراین نمیخواهند خود را بشناسند.» موراویا
آلبرتو موراویا از معروفترین نویسندگان معاصر ایتالیاست که مسائل اجتماعی جامعه ایتالیا راکه همسان با اکنون ِ سایر ملتهاست، در داستانها، سفرنامهها و مقالات و سناریوهایش طرح کرده است. او در داستانهایش، فساد اخلاق، ناکامیهای اجتماعی و جنسی و تاثرات دوران فاشیسم و بحران اجتماعی روانی مردم ایتالیا پس از جنگ را منعکس کرده است.
داستان کوتاه «کودک»، تجمیعی از تاثرات روانی- اجتماعی، خانوادهای است که در مواجهه با نکبت و فلاکت طبقاتی، وادار به واگذاری سرپرستی نوزادشان به غیر و رها کردنش در کلیسا میشوند.
فاصلۀ تصمیم تا عمل، ایجاد فضای مشتت روانی بین دیالوگهای پدر و مادر و تاثرات اجتماعی- طبقاتی که موازی با داستان برای مخاطب بازنمایی شده و تعلیق نیت تصمیم تا اجرا، مخاطب را دچار همپایی اضطراب آمیزی تا پایان نوول مینماید.
نیت در نزد ارسطو به معنای رویکرد ذهن یا سوبژه به سوی ابژه است. هماهنگ با این جهت گیری، این ابژه و کنش رویکرد، به گونهای «نیت گون» در ذهن وجود دارد. در داستان کودک نیت رها کردن نوزادی که در شرایط نکبت و فقر خانوادگی اجتماعی در پساذهن پدر و مادر شکل گرفته در تشدید شرایط از حالت درونی به سمت مشارکت ایده، و پس از آن در وجه خصوصی بین هردو والد، شکل بیرونی میگیرد.
پدر و مادر، با آگاهی از شرایط اجتماعی اکنون، نیتی را بارور کردهاند که سطح اجتماعی فرزندان در آیندهای که پیش روست با تیرگی ضمنی شرایط اقتصادی و اجتماعی، موقعیتی خاکستریشان را به سمت سیاهی پیش خواهد برد و در چنین وضعیت اشکاری، با تسکین اثربخشی این نیت را، شکلی توجیه پذیر برای خود و خواننده به شکل دیالوگ رد و بدل میکنند.
مخاطب سوعملکرد آن دو را، با حسن نیت آینده نگری، و ناچاری والدین، موازی و در ارتکاب آن، شریک
میشود و در نهایت انتخاب مکان این واگذاری -کلیسا-تقلیلی بر مجرمیت عمل است.
انتخاب کلیسا برای تقلیل عمل شر، بدل کردن آن به خیر و خیرخواهی است.
موراویا در این داستان، مخاطب را در تقابل با «هر آنکس که دندان دهد نان دهد»، در هراس بازنمایی واقعیتی مهیب، در کنش ذهنی مادر و پدر، دچار رستاخیز مینماید.
در کلیسایی که ظواهر و تجمل اشکار، حمل بر وجاهت خداوندی و طبقات اجتماعی والا در آن به تشریک خدا و بندگی، به مسائل مذهبی مبادرت میورزند، بعد از کنش گذاشتن فرزند روی نیکت و جداشدن از وی، این انفعال متأثر را به سمت وانمایی جاگذاری، تعبیر.. و کشیش که نمایندۀ خداست، این موهبت یا نکبت-کودک-را به خانواده بازپس میدهد. یعنی خدا، شر یا خیر بچه را، به سمت انسان برمی گرداند.
تا این وهم اجتماعی، از هم فروپاشیده وتکثر زاد و ولد شکل الهیت خویش را از تعریف القایی مذهبی به شکل یک واقعیت اجتماعی به بازخوانی بنشیند.
این خوداگاهی داستانی، حین ترسها و تاثرات و فرافکنیهای روانی مادر در فاصلۀ تصمیم تا عمل، استیصال و در نهایت مخاطب را همپای والدین از بازپس دادن نوزاد به مصونیت اجتماعی نزد خدا به سمت ماشینی که نمایندۀ طبقۀ مرفه در اجتماع است میکشاند، تا عدالت اجتماعی سویه اقتصادی نظامهای فاشیستی را برجسته و آن وجه خصوصی اشکار برتری را، از شکل داستانی خارج وبه کل جامعه تعمیم دهد
. در داستان «کودک»، موراویا نظام طبقاتی جامعه را در تقابل باورهای مذهبی قرار میدهد تا ضرورت تأویل در هستۀ اعتقاد را، دچار تردید نماید و دستاویزهای طبقاتی و عدالت اجتماعی را در پیشگاه کلیسا دچار پرسمان و نقد قرار میدهد.
فراشد این ارزیابی اجتماعی و بار روانی که موراویا همپای والدین بر دوش مخاطب بارگذاری مینماید از فروکاست رئالیسم شیوۀ نگارش داستان که سیال ذهن والدین را وانمایی نکرده و بازتاب ذهنی آن دو و تأویل رفتار آنها را به خواننده ارجاع داده،
تقلیل میدهد.
داستان کودک، بیش از آنکه وجوه داستانی و روایتمندی را به شکل اتفاق برای مخاطب بازنمایی نماید، ترجمان وضعیت اجتماعی -روانی طبقاتی است که عدالت جهان معاصر را در چگالی اشکارگی در خود میفشارد و حق و حقیقت را دچار تعلیق مینماید.■