مصاحبه با "رویاوهمی" که مدعیست، آن روی حقیقی رمان "بوف کور" را برای اولین بار آشکار کرده، اسامی تُرکی موجود در روایت را شناسایی، مفهوم زندگی و مرگ را در دنیای وارونه راوی بدرستی وصف و... و از همه مهمتر به تلاش "هدایت" جهت وفق پروری ذهن مخاطب، به منظور درک روایات مبهمش، پی برده است.
- خانم "وهمی" از کتاب جدیدتان بگویید، "بوف کور پشت گُلی".
- قبلش باید برگردم به چندین سال پیش که "بوف کور" را میخواندم، همان صفحات اول بود که فهمیدم شخصیت داستان، هی و حاضر جلو آینه ایستاده است! خیلی هیجان زده شده بودم. با همان اولین نشانه، پی بردم روایت، تعبیری غیر از مفهوم سوررئال دارد. در حقیقت جملاتش مانند شعر فارسی معنایی دوگانه دارد. شما میتوانید از عبارات یکسان آن، همزمان دو برداشت متفاوت حقیقی و مجازی، ارائه بدهید. "داستانهای متفاوت، لیکن مشابه"، مصداق به جاییست برای بیان تعبیر دوگانه متن، که آن را از خواندن یکی دیگر از داستانهای مبهم "هدایت"، برداشت کردهام. روی فراواقعی روایت، انعطاف بیشتری دارد و هر کس میتواند آن را بر اساس دغدغه فکر خود و یا دادههای ذخیره ذهنش، تحلیل کند و همگی قابل تأمل و حتی خواسته نویسنده اثر "هدایت" است. بطور مثال، یک فعال اجتماعی یا یک سیاستمدار، دختر اثیری را دولت میانگارد و کل روایت را با دیدی سیاسی، وصف میکند و یک روانشناس، دختر اثیری را آنیمای قهرمان داستان میداند و با بینشی روانشناسانه، به جزییات آن میپردازد. اما برداشت حقیقی روایت، شوخی بردار نیست و بدون انعطاف، تنها و تنها یک تعبیر دارد. تعبیری که در آن تصاویر حقیقی، آینهای و رؤیایی، با هم ادغام میشود تا داستانی شاعرانه و عرفانی، شکل بگیرد.
- اولین نشانه که گفتید، چه بود؟
- اولین نشانه، نگویم فقط، اما توسط یک نقاش وسواسی عیان میشود، حالا نقاش روی بوم یا چهره. جالب است که در متن نیز از یک نفر نقاش مجنون وسواسی، صحبت به میان میآید. در صفحات اول، از مجلس نقاشیای میگوید که در آن پیرمردی انگشت سبابهاش را به حالت تعجب روی لبش گذاشته است، پس از آن عمویی را میبیند که لبش شکری است. با این اوصاف، حل شدن رنگ پوست انگشت در رنگ پوست بالای لب، برای یک نقاش که من هم دستی بر آن دارم، براحتی قابل تجسم است، این گونه، دلیل لب شکری دیدن پیرمرد، پیش چشم نقاش، آشکار میشود و داستانی تازه، تازه شروع میشود.
- شما می گویید بوف کور را جور دیگری فهمیدهاید، بعد حقیقی آن را درک کردهاید، میشود بیشتر توضیح بدهید؟
- بله تعبیر حرکتی-حقیقی آن را درک کردهام و در کتابی به نام "رویای وهمی بوف کور رؤیایی سه بعدی است" حدود ده سال پیش به چاپ رساندهام که برای دانلود، رایگان در سایت کتابناک موجود است.
- اسم خودتان را با نام کتاب ترکیب کردهاید؟
- اسم و فامیلم عجیب به احوال "بوف کور" میآید، برای همین دیگر لازم ندیدم هزینهای بابت آن بکنم و از اسمم مایه گرفتم و همان شد نام کتابی که، آن روی پشت گُلی داستان را بر میگرداند.
- داشتید از حقیقت بوف میگفتید؟
- گفتنی راجعبش زیادست، "از کجا باید شروع کرد؟ ص 49..."
- نقل قول ازکتابه؟ یعنی شما کتاب را حفظ هستید؟
- مگر میشود روی حرکتی-حقیقی بوف را بدون حفظ کردن جملات داستان، تماشا کرد؟ هرگز، اصلاً چه طور ممکن بود! ص...؟ به غیر از آن دقت در داستانهای "زنده به گور" و "سه قطره خون" هم یاریام داده است.
- به نظر شما برای درک روایت باید حتماً آن را حفظ کرد؟
- من بدون حفظ بودن نمیتوانستم رد وقایع را دنبال و داستانهای متفاوت لیکن مشابه را به هم سنجاق کنم، نمیتوانستم ضربان "بالاخره" ها را به دست بگیرم، سر از سِر سرمامک بازی در بیاورم و در مجموع با زبان بی زبانی قهرمان داستان، تفهیم بشوم.
- داشتید توضیح می داید چگونه پی به بعد حقیقی آن بردهاید؟
- از جمله مهمترین ابزارم برای درک آن، آینهای بود که در اتاق راوی است و صورتش را در آن میبیند. اگر رد آینه را بگیرید متوجه تفاوت تدریجی چهرهاش میشوید. البته که واژهها در دنیای وارونه آینه، معنای عکس دارد. بطور مثال وقتی میگوید چهرهام تراشیده و لاغر شد، این سخن، روند بهبودی و به خود آمدن او را میرساند و باعث خوشحالی خواننده میشود. این مطلب هم جالب است که در متن گوشزد میشود؛ آینه مهم است حتی مهمتر از دنیای رجاله ها. از این گفته پی میبرم برای نویسنده اثر (هدایت)، درک حرکتی-حقیقی داستانش مهمتر از مفهوم فراواقعی آن است که هفتاد سال همه سخن از آن گفتهاند، زیرا دنیای رجاله ها، دنیای رؤیا و انواع و اقسام شخصیت هاییست که بوف کور در رویایش رویت میکند بنابراین وقتی با قاطعیت اقرار میکند، "آینه مهمتر از دنیای رجاله ها است..." یعنی کمی دست از رجاله های ذهن من بکشید و به خود من هم در دنیای حقیقی توجه کنید، کاری که خود "بوف" کرد و پس از مدتی رجاله برایش بی معنی شد و گفت:
"شبها وقتی که وارد خانه میشدم، او هنوز نیامده بود، نمیدانستم که آمده است یا نه، اصلاً نمیخواستم که بدانم...ص 69، نشرهدایت".
- آینه، ابزاری که به قولتان عصای دستتان بوده، چطور شما را هدایت کرده است؟
- ببینید راوی، ماجرایش را در وادی خوابنمایی تعریف میکند، بنابراین زبانش الکن است. از سویی "هدایت" با مهارتی که دارد ابداً نیاز ندارد برای تفهیم خواننده، بیاید وسط داستان و ردی از قضاوت در جایگاه نویسنده، در اثر خود بگذارد. بنابراین برای تفهیم مخاطب از عناصری بهره میبرد و آینه از جمله مهمترین آنهاست که تفکر شخصیت داستان را بدون کم و کاست روی خود میریزد و شفاف در معرض دید خواننده قرار میدهد. بی شک بدون وجود آینه، روایتگر خوابگرد، هیچگاه قادر به تفهیم خواننده نمیشد.
- می گویید از این عبارت، "آینه مهمتر از دنیای رجاله ها است" پی به خواسته نویسنده اثر بردهاید که؛ بیشتر مایل است روی حقیقی روایتش تعبیر بشود تا، وجه مجازی آن، منظورتان اینست که راوی خود "هدایت" است؟
- آه نه، هرگز. خوشبختانه دیگر کسی در این مورد بحثی، شکی ندارد. ایشان به صراحت اقرار میکند، پرسوناژ آن رمان، خود او نیست بلکه روایت، اثرِ زبان اوست، اثر زبان اوست. بنابراین اگر بخواهید به ذهن نویسندهای هنگام نگارش داستانش نزدیک بشوید، تنها از طریق دقت به زبان اثرش میسر میشود. هر چه دقت به آن بیشتر شود، نزدیکی بیشتری احساس میکنید به حدی که گویی نویسنده پیش چشم شما در حال نوشتن اثرش است!
- آینه دیگر چه پیش چشم شما نشان داد؟
- همان طور که گفتم "بوف کور" خوابنماییست که خوابگردی میکند، به راه می افتد و در دنیای حقیقی، ماجراها میآفریند و رویاهایی که رویت میکند را پانتومیم بازی میکند. او خود را "نقاش" میداند زیرا، در رؤیا، بر پشت چشم نقش می زند و همچنین "بازیگر" میداند چون، در بیداری، به ایفای نقش رویاهایش میپردازد. بدین شیوه از پشت چشم روایتی مجازی بر مبنای تفکر راوی، نقل میشود و از جلوی چشم، داستانی حقیقی بر اساس مشاهده وی، بازگو میشود. منتهی انطباق لایههای متفاوت آن دو بر هم، به گونه ایست که داستانهایی متفاوت لیکن مشابه، یکی در رؤیا و دیگری در بیداری، رقم میخورد.
- چه ماجراهایی میآفریند؟
- ماجراهایی که منجر میشود از آزمایشی که برای خود در میاندازد، موفق بیرون آید.
- "بوف کور" را همه داستانی یاس آور میدانند که کلمه مرگ در آن به تکرار آمده است، اما شما می گویید داستانی عاشقانه است؟
- نه تنها داستانی عاشقانه است بلکه داستانی عرفانی و پر از تلاش است. راوی با امید فراوان با شکنجهای که میبیند و سختیای که به دوش میکشد، در صددِ رسیدن به دُر بلورین خود و در آغوش خود مردن است. اما قبل از آن، لطیفترین داستانها شکل میگیرد، داستان عاشقِ از جان گذشتهای که روحش را در گلبرگ گلی میپیچد و به ازای آزاد سازی دختری که هم اسیر است و هم اثیر، به پیرمرد تعارف میکند. اما مرگ؛ مرگ به مفهومی دیگر در این داستان میآید همانطور که زندگی به معنای دیگر، بیان میشود. مرگ در این اثر، به معنای خواب عمیق است آنقدر ژرف که رؤیایی رویت نشود و آنقدر قعر که نقطهای در عمق وجود، کاملاً هوشیار باقی بماند.
- کدام جملۀ تأثیر گذارِ آن روایت بیشتر برایتان برجسته است؟
- خصلت تک گویی، تاثیرگذاریست، دیگر چه برسد با، جملاتی ترکیب شود که تنهایی انسان را ابراز میدارد. از دیدن تنهایی و بی کسی انسان، حس خوبی در مخاطب برانگیخته میشود، طوری که در لحظه از حجم نفرت وجودش کم میشود و حس همیاریاش تقویت مییابد. اما جملات دیگری هم، توجه مرا جلب میکند که نشان از جهان بینی نویسنده اثر دارد بطور مثال؛ "پیرهایی هستند که با لبخند میمیرند، مثل این که خواب به خواب میروند و یا پیه سوزی که خاموش میشود. اما یک فرد قوی که ناگهان میمیرد و همه قوای بدنش تا مدتی بر ضد مرگ میجنگد، چه احساساتی خواهد داشت؟"
- آیا شما معتقدید رمان دارای دو قسمت است؟
- راستش نسخه قدیمی یا اصلی را ندیدهام، اما شدت همبستگی ماجراها و از سویی شدت گسستگی آنها به قدری است که میتوان پاسخ داد هم بله و هم خیر.
- بالاخره هست یا نیست؟
- بگذارید بگویم دو اتفاق مهم در همان اوایل داستان رخ میدهد، منتهی یکی از آنها در قسمت اول و دومی در قسمت دوم بیان و بازگو میشود. از این بابت میخواهید آن را دو قسمتی بدانید. اما توجه داشته باشید، فاصله زمانی رخدادهای هر دو قسمت به قدری نزدیک به هم است به قدری مشابه به هم است که باید گفت با پلکی از هم رخ میدهد بنابراین دیگر نیازی به آن تفکر نیست. صحبت از زمان ماجرا کردم یادم افتاد در داستان "زنده به گور" مدت زمان رخداد آن را، طبق شواهد اثر، به طور دقیق محاسبه کردهام، یک محاسبه ریاضی انجام دادهام، باورتان میشود؟ خودم که نمیشود! باید دوباره بخوانمش.
- آن هم در کتاب "بوف کور پشت گلی" است؟
- خیر در کتاب "در آغوش خود مردن شنل سورمهای" چاپ دوم. در مورد دو قسمتی دانستن رمان، این را هم بگویم که، یکی بودن پایان خوش داستان "بوف کور"، که دو بار، یکی در صفحه آخر و دیگربار در صفحات میانه میآید و گویی کات و پیست میشود، دلیل بر همزمان رخ دادن وقایع در حد پلکی است. به نظرم انتخاب چنان طرحی که همه ماجراهای مشابه لیکن متفاوت که همزمان و تنها با پلکی از هم رخ میدهند، همواره همزمان روایت نشود، بسیار هوشمندانه است. وگرنه احتمال دارد، از شدت پیچیدگی رخدادها، خواننده اوایل راه، دست از خواندن بکشد. چون نه تنها درک روایت دشوارتر و چه بسا میسر نمیشد بلکه خواننده هم، لذتی از خوانش نمیبرد و حس تعلیقی در او برانگیخته نمیشد. در صورتی که بدین شیوه حاضر، چیزی از علاقه خواننده به ادامه خوانش کم نمیشود که، افزایش هم مییابد. چون در همان اوایل، احساس میکند داستان، تازه به جایی رسیده که دارد ماجراها، شفاف روایت میشوند، منظورم از آنجا که زن سیاهپوش وارد میشود، بعد به فکر می افتد جسد دختر را چکار کند و بعد هم که مکالمات دو نفره کالسگه چی آغاز میشود، جالب است بدانید در همان لحظات، ماجراهای متفاوتی، در حال رخ دادن است که چندان صحبتی از آن به میان نمیآید. در صفحه اول کتاب، چنین اقرار میشود که، من فقط به شرح "یکی" بله یکی از پیش آمدها میپردازم که برای خودم اتفاق افتاده.... بنابراین دیگر پیش آمد مهم بعد از کشیدن چشمهایش توسط دیگر راوی، بیان میشود. البته با برگشتی که به ماجراهای همدیگر میشود، میتوان وقایع مشابه لیکن متفاوت را به هم سنجاق کرد. به عنوان مثال آنجا که در دنیای واقعی، به خیالِ چاهک پاشویه روی چال-بانک پستو سرپا مینشیند و قضای حاجت میکند و ناگهان به خواب می افتد و همانجا ولو و لباسش نجس میشود، همان لحظه در رویایش دختر در نهر می افتد و لباسش خیس میشود ولی، رویای افتادن دختر در نهر سورن، همان لحظه وصف نمیشود بلکه در قسمت پایانی کتاب میآید.
- شما گفتید در کتاب "رویای وهمی بوف کور رؤیایی سه بعدی است" بُعد حرکتی-حقیقی داستان را بیان نمودهاید در کتاب جدیدتان "بوف کور پشت گلی"، آیا همان تکرار میشود و یا گفته جدیدی مطرح کردهاید؟
- در کتاب صحنههای "بوف کور پشت گلی" همان برداشت، قاب به قاب در سه قسمت میآید. این کتاب برای علاقمندانی که مایل به نوشتن نمایشنامه و یا فیلمنانه از روی پشت گلی رمان "بوف کور" هستند، پیشنهاد میشود.
- جایی خواندهام برای اسامی نامانوس موجود در "بوف کور" معانی جدید ارائه دادهاید؟
- بلی، معانی که با روح روایت همخوانی دارد و پشتوانه آن، فقط و فقط نوشتههای موجود در داستان است نه، از شنیدهها و خارج از کتاب. مانند کلید رموز داستان، که همه آنها را هم فقط از روی خطوط جملات برداشتهام نه از خارج از کتاب. به عنوان مثال نام مادر راوی "بو گام داسی" است که به استناد نوشتههای "بوف کور"، آن را "سنگ صبور" معنا کردهام. البته که آن، یعنی "گام داسی" اصطلاحی ترکی است به همان مفهوم، آفتاب آمد دلیل آفتاب! به همان سادگی. علاوه بر آن طی روایت، به تکرار وصف کردن، چهره ترکمنی راوی، بی دلیل نیست بلکه، برای یادآوری زبان مادری و سوق دادن ذهن مخاطب به رسیدن به مفهوم اسامی ترکی متن، تلقی میشود. همچنین، "سنگ صبور" نه تنها از جمله القاب مادر، در بیشتر زبانهاست بلکه برازنده مادریست که برای پسرش، شراب کهن که به صبر مادر طعنه می زند و کهنه میشود، به ارث میگذارد. نهرِ"سورن" از دیگر اسامیست که از زبان ترکی مشتق میشود، اینها و دیگر اسامی، در گزارشی به ثبت رسیده است.
- بی شک تعدادی از ادبا یا منتقدین هم دوره با "هدایت"، ترک زبان بودهاند، چطور "گام داسی" را ترجمه نکردهاند؟
- میتوانم دلایلی بیاورم، بطور مثال سفرهای "هدایت" به هند پس از نگارش "بوف کور" و یا تم هندی بودن مادر راوی، باعث میشود، ابتدا معنی چنان اسامی را در زبان و فرهنگ هند جستجو کرد و راه دیگری نجست. به نظرم "هدایت" چندان از این مطلب ناراضی نبود، او نمیخواست رموز داستانش توسط اطرافیان و هم دورهایها فاش شود. این برداشت را از اینجا میکنم که کوچکترین نشانه به دست آنها نداد، تا کمی راه تحلیل حرکتی-حقیقی "بوف کور" هموار شود. تنها حرفی که میزد چنین بود که این داستان را با دقت تمام به نگارش در آورده است، البته که حرف مهمی بود که منجر میشود از اهمیت خوانش و تأویل آن تا هفتاد هشتاد سال کم نشود. کاشکی این مدت نگذشته بود و شما میتوانستید این سؤال را از خود دوستان ادیبش، میپرسیدید. به هر حال معتقدم "صادق هدایت" پیشگوییست که مانند صوفیها، آینده را در اشراق دور و نزدیک، میبیند، میشنود و میسنجد. معتقدم، او خواننده شناس قهاری است و نبض خواننده را آن چنان در دست دارد که تأثیر هر جمله که نه، هر کلمه را بر مخاطب از قبل میداند. مهمتر از همه او استاد ذهن زنی خواننده است، آنجا که ذهن وی را خسته میکند تا از جمله آخر که، جملهای کلیدیست بگذرد، آنجا که عبارت کلیدی، ساندویج میشود و آنجا که اطلاعات کال به خواننده میدهد و گفتهها را ناگفته میکند، جملگی بیانگر آگاهی او از تأثیر نوشته بر ذهن انسان است. بنابراین حریف قدر است و برای فاش کردن رموز داستانش نه تنها باید به دقت روایت را خواند، همچنین باید مانند کودکان، از ذهنی انطباق ساز برخوردار بود، درست مانند راوی بوف کور. او مانند کودکان زمانی که در حال تعریف ماجراییست یک دفعه، یک کلمه او را به یاد ماجرای دیگری میاندازد و از آن میگوید. در این حالت ذهن، دست به وفق سازی می زند که برخورداری از آن، بدون شک نیاز اولیه برای درک "بوف کور"،"زنده به گور" و "سه قطره خون" است. جالب است بگویم طی خواندن "بوف کور"، پی به تلاش "هدایت" به وفق پروری ذهن خواننده برده بودم. با چنان درکی، زمانی که داستان "زنده به گور" را میخواندم، وقتی رسیدم آنجا که فردی در رودخانه خودکشی میکند، همان دم به یاد خودکشی "هدایت" افتادم. فکر میکنم بیشتر خوانندگانی که از زندگی وی مطلع هستند درست همان جا، به یاد او می افتند. همان جا، فکری برق آسا به ذهنم خطور کرد که، "هدایت" برای وفق پروری ذهن خوانندهاش که لازمه فهم آن روایات است، دست به خودکشی ساختگی در رودخانه می زند. آقای "فرزانه" در کتاب "صادق هدایت در تار عنکبوت"، میگوید، به خودکشیاش در رودخانه مشکوک است، همچنین
خانواده "هدایت" نیز این کار او را، به دیده شک مینگرد. بنابراین او صحنههایی از داستانش را در دنیای حقیقی، بازسازی میکند تا حس "وفق ساز" خواننده تقویت شود، حسی که تکرار میکنم، ضرورت درک "بوف کور" و دیکر روایت مبهم "هدایت" است. در پیش گفتار کتاب "در آغوش خود مردن شنل سورمهای" چاپ دوم، مثال دیگری در این مورد آوردهام که از کتاب "آشنایی با صادق هدایت" به قلم آقای "فرزانه" و گلهای مصنوعی روی قبرهای رمان "بوف کور"، برداشت کردهام.
- مثال گلهای مصنوعی چگونه است؟
- در پیشگفتار آن کتاب، به تفصیل گفتهام الان دقیق نمیتوانم بگویم.
- شما با قاطعیت و حتی با مثالهایی اذعان میدارید، خودکشی اول او ساختگی است، در مورد خودکشی دوم که منجر به مرگش شد، چه نظری دارید.
- اگر منظور از خودکشی اول همان خودکشی در رودخانه است، بله یقین دارم که ساختگی و به منظور وفق پروری ذهن مخاطب است. در مورد خودکشیاش، بر این باورم، اگر بوف کوری نوشته نمیشد، به احتمال بسیار "هدایت" دست به این کار نمیزد، حداقل در آن دهه از سنش این اتفاق رخ نمیداد. می دانید نفس ابهام در روایت، جاذب است و همه توجه را به خود جلب میکند و موجب میشود بیشتر در ذهن باقی بماند. پس اگر داستانی مرموز بنویسید که مورد اقبال قرار بگیرد، آیا نمیخواهید ابهامش حالا حالاها فاش نشود تا بیشتر در اذهان باقی بماند؟ بخصوص داستانی مانند "بوف کور" که نویسنده زحمت بسیار برای نوشتنش کشیده و بواقع دشواری نگارشش در حد تردستی است. به نظرم حفاظت از اثرش برای فاش نشدن رموز آن توسط خودش، هوشمندانهترین تصمیم است. او از خاصیت ابهام و شدت بقای آن در ذهن مطلع است و میداند اگر خودش ابهام زدایی کند اثرش از سکه می افتد. ایشان همواره بیتی از حافظ را بیان میکرده به این مضمون، "میروم تا رونق کارخانه کم نشود"، مصداق جالبی است اگر بگویم، "میرود تا رونق کارِ بوف کم نشود". به نظرم یکی از دلایل خودکشی وی نوعی حفاظت از "بوف کور" است تا رموزی که تمام کلیدهایش با دقت در متن گنجانده است، توسط مخاطب عام عیان بشود تا خستگی دشواری نگارش آن رمان، از تنش در برود. شاید هم احساس میکرد دارد رمز آن لو میرود؟ همان سالها دوست او "صادق چوبک" داستانی به نام "سنگ صبور" مینویسد. شاید بویی برده بود که سنگ صبور از جمله رموز "بوف کور" است، شاید... یا از زیر زبان "هدایت" بیرون کشیده بود، شایدم نه! به هر حال به نظرم دلیل خودکشی وی از لابلای برگهای "بوف کور" سر به بیرون می زند. شما نگاه کنید، در اتاقی که جسد او پیدا شد، از میان کتابهایش تنها "بوف کور" و "راز آفرینش" آنجا روی میز بود. او، آدمی که با دقت و وسواس انتخاب میکند، بی دلیل آن دو کتاب منتخب را، آنجا قرار نمیدهد تا به عنوان اموالش ضبط و ثبت شود. البته که او اعتقاداتی نیز داشته است که در نهایت همه دست به دست هم میدهند و به این راه ختم میشود.
- و سخن دیگر؟
- به نظرم تا روی حرکتی-حقیقی رمان "بوف کور" مورد توجه قرار نگیرد، نیمی از زحمتی که "هدایت" برای نگارش آن کشیده است، عیان نمیشود. اما در صورت آشکار شدنِ آن روی پشت گلی روایت، نه تنها به اعتبار و شاهکار بودنش افزوده، بلکه پرونده کور بودنِ معمایش بسته و کوری از بوف زدوده میشود و نگاهی به خود میاندازد. ■