جستار یا Essay نوشتهای است کوتاه و غیرداستانی در رابطه با موضوعی خاص که نویسنده به آن فکر میکند. درواقع نویسنده تلاش میکند علایق و دیدگاه خود را در قالب نوشتهای آزاد و شخصی، بیان کند.
جستار را میتوان نوعی (ژانری) ادبی از بیان اندیشه و احساس دانست که اشتراکاتی با انواع دیگر نوشتهها ازقبیل مقاله، خاطره، داستان، رساله و… دارد اما هیچکدام از موارد ذکرشده به تمامی بهمعنای جستار نیستند. ویژگی عمدۀ این نوع، عبور محتوای آن، از دنیای شخصی و درونی نویسنده است، نویسنده در این نوع، از تجارب، عواطف، و اندیشههایش پیرامون یک موضوع یا مفهوم خاص و اغلب تازه و بدیع، آنهم به شکل مستقیم سخن میگوید، البته یکی دیگر از ویژگیهای جستار طرح مسائل نوینیست که زندگی در مسیر گذار خود پدید میآورد و به نحوی انسان را به چالش میکشد.
جستار میتواند گرایشهای متفاوتی را شامل شود و انواع گوناگونی را دربرگیرد، ازجمله، جستار شخصی، جستار روایی و جستارهای تحقیقی دیگر مثل جستار داستاننویسی و غیره… بدین معنی میتوان گفت که جستارنویسی محدودیت خاص موضوعی ندارد، به همین دلیل نیازی نیست که به مجموعهای از جستارها گرایش خاصی را نسبت داد و موضوع ویژهای را بهعنوان "سرلوحه" انتخاب کرد.
یکی دیگر از ویژگیهای جستارنویسی این است که از آنجایی که آمیخته به فضاهای درونیِ مؤلف است و با علایق شخصیِ او درارتباط است، گاهبهگاه از لابهلای این جستارها، ایدههای تازه و بکری به نحو غریبی رُخ مینماید، چنانکه گاهی فقط یک استعاره میتواند بنای یک جستار غنی را پایهریزی کند.
ویژگی دیگر جستار این است که به دلیل چارچوب نسبتاً آزادی که دارد میتواند گسترۀ وسیعتری را در محدوده موضوعی خود دربرگیرد و به قولی، میتوان در کویری قدم زد و ناگهان سر از اقیانوس و دریا درآورد. این است شگفتیهای غریبِ نوشتن، بخصوص جُستارنویسی.
جستارنویسی از طرفی چون راهرفتن بر روی ریسمانِ باریکی بین "فلسفه و ادبیات" است و از طرف دیگر، این دو (فلسفه و
ادبیات)، پاروهای جستارنویسی هستند بر پهنۀ دریای اندیشه و احساس.
جستار نوعی تلاش در معنادارکردن و یا بهتر گفته شود نوعی کشف و یا خلق معناهای بکر است.
در جُستار از چه سخن میگوییم؟
- از سؤالها، تردیدها و از "حس و حال"هایی که از لابهلای این سؤالها و تردیدها برمیخیزند، از مسائلی که انسان درگذار به آینده با آنها روبرو میشود که در ابتدا ناشناخته به نظر میرسند، از چیزهایی که توجه شما را جلب میکند اما آنها را درک نمیکنید.
این حقیقت را نمیتوان انکار کرد که این انسان است که به زندگی معنا و زیبایی میبخشد، به همین دلیل یک جستارنویس میتواند، و باید هم که با نوشتهاش و خلق ترکیبهای تازۀ کلامی و مفهومی و تصویری، خالقِ نهتنها زیباییهای نوینی باشد بلکه معانی، فضاها و شگفتیهای تازهتری را نیز بر آن بیافزاید. نویسنده و هنرمند در معنای عام و جستارنویس در معنای خاص، با نوشتن، در حقیقت جهانی را که در اعماق درونِ خود تجربه کرده بیان میکند و درکِ نوین خود را از آن تجربهها به مخاطبِ خود انتقال میدهد. جستار را بطور خلاصه میتوان دیدگاه یا مقالۀ شخصی نویسنده هم نامید، مقالهای که نگارندۀ آن، ادراکات، تجارب و دیدگاههای خود را از منشور عواطف و اندیشههای ویژه خود عبور داده تا آن را با خواننده به اشتراک گذارد.
جستار با تکنیک "طرح پرسش" پیش میرود تا انواع پاسخهایی را که از منشور عواطف، اندیشه و احساس او تداعی میگردد را مورد بازبینی و تجزیه و تحلیل قرار دهد، اما کمتر به اخذ نتیجهای قطعی تمایل دارد، چنانکه موضوع جستار، همچون "دری نیمه باز[1]" باقی میماند تا همچنان مورد پیگیری و تجسس خواننده قرار گیرد.
در خاتمه باید گفت:
جستارنویس آنچنان نرم و سیال در وسعتی گسترده در آسمان اندیشه اوج میگیرد که مخاطبْ خود را بر بالهای خیال، بر فرازِ عواطف و تجارب انسانی، در حالتی از "کشف و شهود" احساس میکند…
دربارۀ مجموعۀ "جستارها…!"
نمیدانم از چه زمانی و چطور آن حس، آن حسی که بعدها به یک فکرِ محوری تبدیل شد، در دل و ذهنم شکلگرفت و مانند جنینی، شروع به رُشد کرد… فقط میدانم که گاه و بیگاه از میان آن همه مسائل جورواجورِ زندگی، که ذهنم را به خود مشغول کرده بود، سَرَک میکشید و مانند پرندۀ سرگردانی چند لحظهای روی شانهام مینشست و پس از چندی در انبوهی از فکرها و دغدغههای دیگرِ زندگیِ روزمره و غمِ نان و رفع احتیاجات معمول، گم و گور میشد، اما پس از مدتی دوباره سر و کلهاش پیدا میشد. شاید بهخاطر علاقه و پشتکارم در مطالعه بود که رفتهرفته افزایش پیدا کرده بود، بهطوری که شبهای امتحانات نهاییِ دورۀ دبیرستان، بهجای خواندن کتابهای درسی، رمانهای داستایوفسکی و ماکسیمگورکی و دیگران را مانند گرگِ گرسنهای میبلعیدم و فردای شبهای امتحان، سَرِ جلسۀ امتحان چُرت میزدم.
و این گونه بود که آن حس و آن فکر به طور ناخواستهای با خواندنِ رمانها و کتابها و مطالب گوناگونِ دیگر، رفتهرفته مانند جنینی در درونم رشد کرد و بزرگ و بزرگتر شد تا جاییکه صدایش با وضوع بیشتری در جانم طنین انداز شد:
"معنای این زندگی و کل هستی چیست؟"
این پرسش به نوعی به محور دغدغهها و مشغولیاتِ عمدۀ درونم تبدیل شد، بدونآنکه عامدانه به دنبالش رفته باشم…
شاید بشود گفت که این جُستارها و یادداشتها و نوشتههایی
که در این دفتر آمده، به نوعی تجربههای درونی از برخی مفاهیمِ معنویست که در پیِ سالیان، و به دنبال جستجوهای گاهْ ناامیدانهای برای درک "معنا و معمای هستی" به رشتۀ تحریر درآمدهاند و کوششی بوده برای پاسخ به آن سؤال و فکری که در طولِ زمان به وجود آمده بود، فکر و حسی که بارها و بارها در اعماق درونْ مورد آزمون قرار گرفته و آنگاه، پس از رسیدن به ذهنِ آگاه به رشته تحریر درآمده است.
در این مجموعه دنیای درونی و روحی انسان (البته صرف نظر از دغدغههای روزانه و گذران زندگی) مورد کَندوکاو و جُستار واقع شده، که شامل: اندیشهها، عواطف، تردیدها و بطورکلی "هستی"میباشد، تجاربی که هرچند کمتر به زبان و قلم آمده اما بنحو غریبی راهبَر و هدایتکنندۀ ما در مسیر سایهروشنها و لایههای تاریک زندگی بوده و هست. و صد البته که هیچگونه جنبۀ توصیه و یا سفارش ندارند، بلکه بیشتر نوعی واگویههایی است درونی که بعدها به شکل کنونیِ آن به نام "جُستار" و یا چیزی شبیه به آن به طبع رسیدهاند و همانگونه که آمد، این جستارها با تأملات و گزینگویهها و یا هر نام دیگری که به آن داده شود، احکامی بیچون و چرا نیستند، بلکه طرح موضوعات و مفاهیمی هستند جهت تأمل و بازنگری و یا به تعبیر دیگر، بهانههایی هستند برای اشارهکردن به مفاهیمی اساسی، برای توجه بیشتر به "سازوکارهای درونی"ای که در مجموع، احساس انسان را نسبت به "هستیِ خود" برمیانگیزند و شکل میدهند.
در خاتمه ذکر این نکته ضروری است که سعی شده در حد امکان، از طولانی شدن مطالب و جستارها پرهیز گردد تا خوانشِ آن در این "عصرِ حوصلهسوز" با سهولت بیشتری امکانپذیر گردد.■
[1]- درهای نیمه باز مجموعه جستارهای شمیمِ مستقیمی