واقعیت خندهدارترین لطیفه دنیا است.
جرج برنارد شاو متولد 26 ژوئیه 1856 و درگذشته 2 نوامبر 1950، نمایشنامهنویس سبک کمیک، منتقد، متفکر جدلطلب و فعال سیاسی انگلیسی-ایرلندی یکی از برجستهترین نمایشنامه نویسان پس از شکسپیر بود.
متفکری که نظرات علمی و انتقادی درباره آثار او بسیار متفاوت است، اما تأثیر بسزایی بر تئاتر، فرهنگ و سیاست غربی از دهه 1880 تا زمان مرگ و حتی پس از مرگش داشته است. چنان تاثیری که واژه "شاویان" به عنوان راهی برای درج ایدههای شاو و شیوههایی که او آنها را بیان میکرد، وارد زبان شد. او بیش از شصت نمایشنامه نوشت، از جمله آثار اصلی مانند مرد و سوپر من 1902، پیگمالیون 1912 و ژان مقدس 1923.
او فعالیت ادبی خود را به عنوان رماننویس آغاز کرد، اما تبحرش در زمینه روزنامه نگاری، نقد ادبی، موسیقی، تحلیل سیاسی چینش مسیر ادبیش را جور دیگری قرار داد تا افکار و عقایدش را بجای حک کردن بر کاغذ بر روی صحنه به تصویر بکشد و دنیا او را بیشتر به خاطر نمایشنامههایش بشناسد. آثاری که بیشتر مربوط به مشکلات اجتماعی غالب بود، به ویژه آنچه را که او استثمار طبقه متوسط کارگر میدانست. او در آثارش با تلفیق طیفی از طنز معاصر و تمثیل تاریخی، پس از شکسپیر و نافذترین رسالهنویس پس از جاناتان سوییفت، هجونویس ایرلندی، توانمندترین نمایشنامهنویس بریتانیایی محسوب میشود. او تنها نویسندهای است که در سال 1925 برای پیگمالیون جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد و در سال 1983 برای نگارش فیلمنامه اقتباسی بر اساس این نمایشنامه جایزه اسکار برد تا برای همیشه در تاریخ ادبیات و سینما نامش جاودانه نامش باقی بماند.
برنارد شاو یکی از شخصیتهای سوسیالیزم انگلیسی در آغاز قرن بیستم است. که در تظاهرات روزکارگر ۱۸۹۱ فریدریش انگلس پیر و ویلیام موریس را همراهی کرده است. چند دهه بعد در سفری به اتحاد شوروی او با شور و شوق دست ژوزف استالین را میفشارد و به او توصیه میکند که به انگلیسیها اعتماد نکند. او معتقد بود که استالین مردی است از جنس فولاد و استالین او را شوخطبعترین نویسنده عالم میدانست. برنارد شاو همیشه در آرزوی رهبری همچون استالین برای بریتانیا بود. او از جمله بانیان اصلی حزب کارگر انگلیس در ۱۹۰۰ بود. آثار او با توصیه استالین و با کمک «آرتمی خالاتوف» در مسکو به روی صحنه رفت.
برنده جایزه نوبل ادبیات 1925 همچنین درباره اسلام میگوید: «به نظر من اسلام تنها مذهبی است که استعداد آن را دارد که بتواند با تحولات اعصار مختلف زندگی بشر همگام گردد».
چرخه زندگی برنارد شاو
جرج برنارد شاو در دوبلین (ایرلند) به دنیا آمد. سومین، کوچکترین و تنها پسر «جورج کار شاو» و «لوسیندا الیزابت گورلی»، متعلق به طقهای از پروتستانهای اشراف زمیندار ایرلندی بود، اما پدرش یک کارمند دولتی ساده و بعد تاجر غلاتی ناموفق بود. در محیطی که از نظر فرهنگی، فقیر بود، رشد کرد محیطی که همیشه، برایش تحقیرکنندهتر از زندگی فقیرانه جلوه میکرد. بخاطر پدری معتاد به الکل دوران کودکی سختی راگذراند و همین مسئله او از مخالفان سرسخت مشروبات الکلی کرد.
تحصیلات اولیه شاو به توسط عموی روحانیاش در کلیسای او شروع و پایان یافت. دشمنیاش با مدرسه و معلمان باعث شد که تحصیلات متوسطه را در مدارس مختلف بگذراند. تجربیاتش به عنوان یک دانشآموز مدرسهای او را از آموزش رسمی سرخورده کرد؛ او بعدها عنوان کرد که "مدارس و مدیران مدرسه" "زندانها و کلیددار» بودند در نهایت در اکتبر 1871، مدرسه را رها و در سن شانزدهسالگی، در یک دفتر معاملات ملکی، مشغول به کار شد و آنچنان سخت کار کرد که به سرعت عنوان صندوقدار اصلی را در محیط کارش کسب کرد. در این دوره، به "جرج شاو" معروف بود. پس از 1876،" خودرا را "برنارد شاو" نامید.
علاقه و عشق شاو به موسیقی هدیهای بود از جانب مادرش که معلم آواز و دانشجوی رشته هنر بود تا او را به مسائل فرهنگی، به ویژه موسیقی، نقاشی و تئاتر علاقهمند کند. شاو تحت هدایت مادرش و بازدیدهای منظم از گالری ملی ایرلند، جهان هنرها (موسیقی، هنر، ادبیات) را کشف کرد. علاقه مادر به موسیقی چنان بود که خانه شاوها غالباً مملو از موسیقی و مجالس مکرر خوانندگان و نوازندگان را در برداشت همین فضا شاو جوان را به سمت موسیقی کشاند آنگونه که آرامش خود را در موسیقی یافت. اما این آرامش برای حضور مدام «جرج جان لی» در زندگی آنها که چهرهای معروف در محافل موسیقی دوبلین بود و ارتباط نزدیک لی با مادرش یک وسواس مادام العمر برای شاو بوجود آورد که لی ممکن است پدر بیولوژیکی او باشد. به ویژه که شاو جوان هیچ سختگیریی از جانب مادرش نداشت، اما بعدها عنوان کرد که بیتفاوتی و عدم محبت او به شدت او را آزار میداده.
در 1862، خانواده شاو موافقت کردند که مشترکا در خانۀ لی با یکدیگر زندگی کنند. زندگی با جرج جان لی، شاو جوان را بیش از بیش به سمت موسیقی و ادبیات کشاند. او تمامی کتابهایی که شاگردان لی به او میدادند را مشتاقانه میخواند و با کسب دانش کامل موسیقی از آثار کُر و اپرا، با طیف وسیعی از ادبیات آشنا شد. اما این زندگی مشترک در نهایت در سال 1872 با جدایی مادر شاو از پدرش رنگ باخت بخصوص که لوسیندا همراه با دو دخترش به سمت لندن رفت تا به لی بپیوندد که دوبلین را برای همیشه به مقصد لندن ترک کرده بود، اما شاو به همراه پدرش در دوبلین ماند، و غیبت موسیقی در خانه را با آموزش نواختن پیانو جبران کرد.
آرامش متزلزل زندگی شاور در اوایل 1876 بار دیگر دچار طوفانی شد که مسیر زندگیش را به کل تغییر داد خواهرش اگنس بر اثر بیماری سل درگذشته بود او برای شرکت در تشیع جنازه خواهرش به لندن رفت و سفری که برای همیشه او را یک انگلیسی – ایرلندی کرد.
شرایط مالی نامساعد او در لندن به گونهای بود که توان جدا زندگی کردن از مادر و همسرِ مادرش را نداشت. ناکامی و تنگدستی چنان بودکه زندگی مشترک با مادر و لی و تنها خواهرش را پذیرفت؛ تنها منبع مالی او مبلغی یک پوندی بود که هرهفته از مادرش میگرفت که از راه تدریس موسیقی کسب میکرد؛ همین مبلغ ناچیز به او اجازه میداد از کتابخانههای عمومی و سالن مطالعه کتابخانه موزه بریتانیا دیدن کند، جایی که او با جدیت درس میخواند و شروع به نوشتن رمان کرد. درآمد ادبی او تا سال 1885 ناچیز بود تا زمانی که به عنوان منتقد ادبیات و موسیقی مشغول به نوشتن شد
شاو جوان که از رویای تبدیل شدن به یک نقاش دست کشیده بود؛ بعدازظهرهای خود را در اتاق مطالعه موزه بریتانیا میگذراند و در حین حال مشغول به نوشتن داستان کوتاه و خواندن آنچه باید در مدرسه میآموخت، میشد؛ و عصرها، به دنبال آموزههایی برای خود، در میان سخنرانیها و گفتمانهایی که فعالیتهای خردورزی طبقه متوسط لندن را در آن زمان شکل داده بود، میرفت. و با دنیای سوسیالیزم آشنا میشد و دوستیهای سوسیالیستی مییافت (با الیونور مارکس (کوچکترین دختر مارکس. م) در اجرای خصوصی نمایشنامه «خانه عروسک»، اثر هنریک ایبسن همبازی و شریک علاقه پرشور وی برای ناتورالیزم شورشی و قهرمان زن مدرن درامهای ناروژی میشود.)
شروع برای رسیدن به دنیای طلائیش از دهه 1880 آغاز شد. دههای که برای او بهترین برای یافتن مسیر زندگیش و همچنین خودش بود. اولین تلاش او برای نمایش، یک قطعه شعر طنز با موضوع مذهبی که چندان موفقیتآمیز نبود، اما شکست برای او یعنی تلاش، در 1879 اولین رمانش را با نام «نابالغ» (ناپختگی) نوشت اما این اثر هم برای ناشران جذاب نبود و تا دهه 1930 به چاپ نرسید. نزدیک به دوسال در شرکت تلفن ادیسون مشغول به کار شد در این کار نیز همانند دوبلین کوشا و موفق بود، اما هنگامی که این شرکت با شرکت رقیبش (تلفن بل) ادغام شد تصمیم گرفت که استعفا دهد و تمام وقت خود را صرف کار حرفهای نویسندگی کند. در این دهه چهار کتاب منتشر کرد اما متأسفانه، علیرغم زمانی که او برای نوشتن آنها صرف کرد، رمانهایش شکستهای ناگواری بودند که به طور گسترده توسط ناشران رد شدند. تنها «موریس» درمیان رمانهای اولیهاش که بصورت پاورقی در یک نشریه فعال اجتماعی چاپ شد، ارزشی نسبی یافت.
نوشتن تنها دغدغه او نبود که تمام توجهاش را معطوف به آن کند، علاقهاش به سیاست، مارکسیست، اقتصاد سوسیالیت خیلی زود توجه او را خودش معطوف کرد و در سال 1884 به انجمن فابیان پیوست. انجمن فابیان یک گروه سوسیالیستی بود که هدفش چیزی جز دگرگونی انگلستان از طریق یک پایگاه سیاسی و فکری پر جنب و جوش نبود؛ تغییر جامعه انگلستان، نه از طریق انقلاب، بلکه از طریق نفوذ در بین اندیشمندان و سیاستمداران کشور. فعالیتهای او در این انجمن بیشتر حول محور سردبیری یکی از آثار فرهنگی جامعه بریتانیا میشد، تحت عنوان «رسالههای فابیان در جامعهگرایی» که مربوط به سال ۱۸۸۹ میشود.
مطالعه کتاب «سرمایه» اثر کارل مارکس و حضورش در سخنرانی «هنری جرج»، اقتصاددان سوسیالیست وروزنامهنگار آمریکایی در مورد «ملی شدن زمین» که معتقد بود مردم مالک ارزش تولید خود هستند اما منابع طبیعی باید بهصورت یکسان به اعضای جامعه تعلق گیرد، تأثیر عمیقی بر او داشت و به توسعه ایدههایش در مورد سوسیالیسم کمک کرد، و در انجمن فابیانها که تشکیلات سوسیالیستی انگلیسی بود به عنوان خطیب و مفسر شروع به فعالیت کرد و نام خود را بر سر زبانها انداخت. وی از مفاهیم گوناگونی مانند "برچیدن مالکیت خصوصی"، "تغییرات اساسی در سیستم رأی گیری" و "املای ساده و اصلاح الفبای زبان انگلیسی" پشتیبانی میکرد و به همین دلیل، از محبوبیت زیادی در انگلیس برخوردار بود. در مورد سوسیالیسم هرجا که میتوانست حتی در گوشه و کنار خیابان سخنرانی میکرد و به گسترش ادبیات سیاسی کمک مینمود..
چنان شیفته سوسیالیسم بود که در اغلب اوقات؛ نظرات او درجلسات انجمن فابیان مناقشه برانگیز و بحث برانگیز بود. از نمایشنامههایش به عنوان ابزاری برای بحث در مورد ایدههای خود در مورد سیاست و جامعه استفاده میکرد. (به مدت بیست و پنج سال به طور خستگیناپذیر در انجمن فعالیت کرد) بسیاری از قهرمانان نمایشنامههایش به عنوان یک قطعهای برای احکام جامعه فابین خدمت میکردند.
آشنایی او با ویلیام آرچر، منتقد تئاتر و مترجم نمایشنامههای ایبسن، زندگی سیاسی و ادبی او را رونق دیگری داد. به کمک او، یک شغل روزنامهنگاری ثابت، پیدا کرد. دوران اولیه کاریش در این شغل، نقد و بررسی کتابها برای روزنامه پال مال گازِت (۸۸ – ۱۸۸۵)، هنرسنجی موسیقی در روزنامه وُرلد (۸۹ – ۱۸۸۶)، ستونهای موسیقیایی خیرهکننده در «استار» با نام مستعار کورنو دی باسِتو از سال ۱۸۸۸ تا ۱۸۹۰ و از ۱۸۹۰ تا ۱۸۹۴ در روزنامه وُرلد را شامل میشود. شاو، درک خوبی از موسیقی، بهخصوص سبک اُپرا داشت و با آمیختن این دانش با سایر معلومات خود، چنان نافذ، ستیزه جویانه و پرشور هیجانبرانگیز مینوشت که باعث شده بود نقدهایش، جذابیتی خاص داشته باشند. اما کار اصلی او، زمانی شروع شد که توسط فرانک هریس، به عنوان یک منتقد تئاتر، در هفتهنامه سَتِردِی ریوییو، استخدام شد (۹۸ – ۱۸۹۵). او در این جایگاه، از تمام ذکاوت و قدرتهای بحث و جدل خود استفاده کرد تا تصنعات و تظاهرات را از صحنه نمایش عصر ویکتوریا، پاک کند و افکار حیاتبخش را به آن تزریق کند. علاوه بر این، خودش هم، شروع به نوشتن نمایشنامه کرد.
هنگامی که آرچر به عنوان منتقد هنری «The World» در سال 1886 استعفا داد، شاو جانشین او شد. متأثر از «ویلیام موریس» و «جان راسکین» دو شخصیتی در هنر و هنر معاصر که بر «اخلاق» تاکید داشتند او را بر آن داشت تا در انتقادات خود به دنبال پیروی از احکام آنها باشد. تأکید آنها بر اخلاق برای او جذاب بود، وی ایده هنر را به خاطر هنر رد کرد و اصرار داشت که همه هنرهای بزرگ باید تعلیمی باشند. موریس و راسکین، تأثیرات مهمی بر دیدگاههای زیبایی شناسی شاو در سالهای 1884 و 1885 داشتند.
با جین (جنی) پترسون، بیوهای که چند سال از وی بزرگتر بود، آشنا شد. رابطه آنها، نه همیشه هموار، به مدت هشت سال ادامه داشت. زندگی جنسی شاو باعث گمانهزنیها و بحثهای زیادی در بین زندگینامه نویسان وی شده است، اما این اتفاق وجود دارد که رابطه با پترسون یکی از معدود رابطههای رمانتیک غیر افلاطونی او بوده است. اما در نهایت در سال 1898، با شارلوت پین تاونشند ازدواج کرد و تا زمان مرگ شارلوت با هم ماندند.
در سال 1894، شاو نقد موسیقی را کنار گذاشت و منتقد تئاتر شد و تحت تأثیر «ایبسن» به نگارش نمایشنامههایی پیرامون مسائل اجتماعی دست به قلم برد و به مدت چهار سال مقالههایی درباره نمایشنامههای خوش ساخت نوشت. ارادت و علاقه او به ایبسن چنان بود که به طرفداری از او کتاب «جوهره ایبسن گرایی» را در 1891 نوشت. آرزوهای شاو، به عنوان منتقد موسیقی و تأثیر ارادتش به «واگنر»، «ایبسن» و «ویلیام باتلر یتیس»، موقعیت وی را به عنوان نمایشنامهنویسی که در تمامی گونههای شناخته شده تئاتر سررشته داشت، تثبیت کرد.
در کنار «اسکار وایلد» و «گوردن کریگ» به نمایشهایی روی آوردکه با همه ویژگیها یک هدف را دنبال میکرد: «نابودی طرز تفکری که در انگلستان به «ویکتوریایی» شهرت داشت. در 1890 زمانی که لندن هم مثل پاریس صاحب کلوبی به نام «تئاتر مستقل» شد جک گرین نخستین سزون «تئاتر مستقل» را با نمایشنامهای از ایبسن به نام «اشباح» افتتاح نمود؛ و برنارد شاو نیز اولین درام خود «خانههای آقای سارتوریوس» را برای این تئاتر نوشت. «خانههای آقای سارتوریوس» از لحاظ شکل به هیچ وجه مدرن محسوب نمیشد اما روند و تکنیک آن بسیار جالب توجه بوده و در مجموع نو و انقلابی و از همه مهمتر یک تئاتر سیاسی بود.
اگرچه آثار نمایشی شاو در نوع خودش انقلابی و مهمتر دربرگیرنده مفاهیم سیاسی بود، اما آز آنجا که لندن فریفته دیالوگهای هشیار و تفکر برانگیز اسکار وایلد بود کمتر به نمایشنامههای شاو بخصوص «خانههای آقای ساتوریوس» و «انسان و اسلحه» توجه میشد.
ازدیگر آثارش که در تئاتر مستقل به نمایش درآمد نمایشنامه «کسب و کار خانم وارن» (1892)، بود. داستانی از فاحشه خانهها و پولهای کثیفی که از این راه بدست میآید؛ سرگذشت دختری با تربیت پوریتانی و متعصب که از مادرش جدا میشود زیرا همه چیز را در مورد مادرش فهمیده است. بحث علنی درباره فحشا در این نمایشنامه چنان عریان است که نخستوزیر وقت آن زمان «لرد چمبرلن» پس از دوبار نمایش، آن را ممنوع و حتی اجازه نمایش آن را در اجتماعات خصوصی را هم نداد.
شاید آخرین نمایش او در تئاتر مستقل ا «انسان و اسلحه» است که به پیش گویانه به جنگ بالکان میپردازد. «انسان و اسلحه» حوادث این نمایشنامه در جریان جنگ بلغارستان و صربستان میگذرد و شاو در آن جنبۀ رمانتیک و عاشقانۀ پشت میدان جنگ را در برابر رشادتها و قهرمانیهای کارزار قرار میدهد. این اولین تمسخر شاو با مفاهیم جوانمردانه جنگ است. پس از اجرای این نمایشنامه او این تئاتر را با هدف پرداختن به تئاتر سنتی ترک کرد.
از سال 1895 تا 1898، توسط دوستش فرانک هریس به عنوان منتقد تئاتر در روزنامه The Saturday Review مشغول به همان فعالیتهایی شد که در «The World» داشت. علیه قراردادهای مصنوعی و ریاکاری تئاتر ویکتوریا قلم فرسایی میکرد و خواستار نمایش ایدههای واقعی و شخصیتهای واقعی شد؛ و به طور جدی حرفۀ نمایشنامهنویسی را آغاز کرد و توانست درر دهه اول قرن بیستم بود شهرت خود را به عنوان نمایشنامهنویس محکم کند. شرکت هارلی گرانویل-بارکر در رویال رویال تئاتر، 14 نمایشنامه شاو را در طول پنج سال به روی صحنه اجرا کرد.
نمایشنامه «کاندیدا» داستانی از یک مثلث عشقی، نسخهای از نمایشنامه هنریک ایبسن (خانه عروسک) بود که در 1879 نوشت. کاندیدا نشان داد که در حالی که شاو به همان اندازه طرفدار برابری زن بود، اما نقش خانوادگی معمول زنان را از منظری مخالف میدید. همانطور که ایبسن مشاهده کرد، زنان در ازدواج از برخورد مانند کودکان رنج میبرند. یک زن از مسئولیتهای بزرگتری که مربوط به شوهرش است محروم میشود. در نتیجه، بلوغ شخصی همسر متوقف میشود. در یک کلام «زن» یک عروسک میشود. شاو این را الگوی معمول زناشویی نمیدانست. او در این نمایشنامه نشان دادکه مردان بیشتر کودکان نوازش شده و دلپذیر هستند و زنان بیشتر نیروی نگهدارنده خانواده.
«پیگمالیون»، یکی از موفقترین نمایشنامههای خود را در سال 1912 نوشت. این نمایش در ابتدا در وین روی صحنه رفت و در لندن در سال 1914 افتتاح شد. پیگمالیون در صحنههای لندن و نیویورک، هم یک موفقیت عالی بود. یک نسخه به روز شده و به طور قابل ملاحظهای از افسانه یونانی باستانی «پیگمالیون و گالاته»1. این نمایشنامه به گونهای دقیق، یک قرن پس از تولد جرج برنارد شاو، به صورت نمایش موزیکالی به نام “بانوی بیشیله و پیله من” بر روی صحنه رفت.
ایده اصلی نمایشنامه، تکیه بر نقش «لهجه» در مشخص کردن پایگاه اجتماعی است. پروفسور هنری هیگینز، متخصص زبانشناسی، شرط میبندد که میتواند یک فروشنده را به سادگی با پرداختن به رفتار و تغییر شیوه صحبت کردن به یک خانم جوان اشرافی تبدیل کند. پروفسور در فرآیند متقاعد کردن جامعه که خلق او یک شخصیت سلطنتی اسرار آمیز است، عاشق کارهای دستی ظریف خود میشود.
شاو با در نظر گرفتن ساختار سطحی کمدی رمانتیک و وارونه ساختن آن برای اهداف خود، سیستم «کلاس انگلیسی» را با همه نگرشها و طرز فکرهای کوچک آن مورد بررسی قرار میدهد. این واقعیت که یک دختر گل فروش طوری آموزش ببیند که حتی خونسردترین افراد در جامعه را متقاعد کند که او یکی از آنهاست، برتری ذاتی طبقات بالا چیز زیادی نمیگوید و همه اینها ظاهری، نمایشی است: کلاس فقط یک ساختار اجتماعی نیست، بلکه ساختگی است. تفکر سوسیالیستی شاو در کاوش او در مورد سیستم طبقاتی انگلیسی در پیگمالیون نقش اساسی دارد. وی در به تصویر کشیدن سهولت تبدیل دختر به یک خانم در جامعه مد روز طبقه بالا، خلأ را در قلب آن جامعه آشکار میکند.
موضوع مقاومتناپذیر پروانهای در حال ظهور، همراه با گفتگوی درخشان شاو و مهارتهای فوقالعاده او به عنوان نمایشنامهنویس، «پیگمالیون» را به یکی از محبوبترین کمدیهای زبان انگلیسی تبدیل کرده است. که در دورههای نمایشی کالج، هنوز به طور گسترده اجرا میشود. منتقد بزرگ مایکل بیلینگتون در 101 بزرگترین نمایشنامه: از دوران باستان تا به امروز، پیگمالیون در واقع یک "وارونگی کنایه آمیز" از طرح استاندارد رمانتیک است.
جنگ جهانی اول نقطه عطف در فعالیتهای سیاسی او بود. بجای نمایشنامه نویسی مشغول به انتشار مقالههای جنجالی و بحث تحت عنوان «حس مشترک جنگ» و «صلح» شد، که در آن تنها آلمانیها را برای جنگ مقصر نمیدانست و سهم بریتانیای و متحدینش را هم اندازه آلمان میدانست. سخنرانیهای ضد جنگ او، باعث شهرتش شد. او اثرات جنگ و بازتابش در زندگی مردم را در نمایش «خانه ناامیدی» که در ۱۹۲۰ به نمایش گذاشت، و به دنبال آن پنج نمایش مربوط به هم را تحت عنوان «بازگشت به متوشالح» در ۱۹۲۲ نوشت. این نمایشها، فلسفه او در مورد تحول خلاقانه را در قالب یک داستان نمایشی که از دوران باغ عدن شروع شده و به سال ۱۹۲۰ میرسد، کاملاً شرح میدهد.
شاو مقولۀ بازآفرینی تاریخی را به شکلی متفاوت از هماندیشان معاصر و پیش از خود، در درامهای تاریخی قرن بیستم به تصویر میکشد و رویکرد چالش برانگیزتری نسبت به سنت دستیازی به تاریخ در راستای پردازش داستانی نمایشی ارائه میده. در این راستا نگاه شاو به فلسفۀ تاریخ با نائل شدن ژاندارک، به مقام قدیسهای، در ۱۹۲۰، به اوج میرسد. نتیجه، شاهکاری میشود، تحتعنوان «ژان مقدس» که در ۱۹۲۳ به نمایش درآمد؛ نمایشنامهایکه قدرت، تقدس، گناه، ناسیونالیسم، جنسیت و تمامیتخواهی را با طنزی به زیر سؤال میکشد که در آن ژاندارک یک وجود والا که «در میان دو نیروی قدرتمند کلیسا و قانون خرد شده»، تجلی غمانگیز یک قهرمان زن است. طنز در این نمایشنامه این است که یک قدیس، طبق تعریف، یک فرد عادی نیست بلکه قدیس یک فرد استثنایی (یا غیر طبیعی) است. اما ژان (ژاندارک) بعداً به اعتبار "صداهایی" که میشنود محاکمه و محکوم میشود. در جهان سنت ژان، چندین ارزش با هم برخورد میکنند، کلیسا به قدرت کنترل کننده جهان حسادت میکند. انگلستان (وارویک) و فرانسه (چارلز) به قدرت ملیگرایانه خود حسادت میورزند در حالیکه ژان به معنای آزادی فرد برای تعریف خدا به دلخواه خود است. در دنیای ژان، هیچ مهماننوازی برای عشق یا نیکوکاری وجود ندارد.
جنگ جهانی دوم، مرگ همسر و دوستان قدیم موجب تیرگی سالهای آخر زندگی برنارد شاو شد، و او را مجبور کرد تا برای همیشه، از آپارتمانش در لندن به خانه روستایی خود، واقع در آیوت سنت لاورنس، بازگردد. و به سال ۱۹۵۰، در همانجا، زندگی را به پایان ببرد. جرج برنارد شاو، شایدبهترین نویسنده کتاب مصور دوران خود نبود، اما یکی از مهمترین نمایشنامهنویسان زبان انگلیسی از قرن ۱۷ تا آن زمان، محسوب میشود.
شاو بهترین نقاد تئاتر نسل خود بود و نیز، اعجوبهای در زمینه سخنرانی و مقالهنویسی سیاسی، اقتصادی و موضوعات علوم اجتماعی و نامهنویسی نیرومند، از نظر ادبی، بود برنارد شاو جدا از جایگاه ادبی خود، به عنوان یک آزاداندیش، مدافع حقوق زنان و طرفدار تساوی حقوق و دستمزد بود. او همچنین یکی از بنیانگذاران مدرسه اقتصاد لندن بود.
اگر وقت کافی باشد هر چیزی برای هر کسی دیر یا زود اتفاق میافتد
تاریخ ادبی برنارد شاو فراز و نشیبهای فراوانی را پشت سر گذاشته. اگرچه در مقام رماننویس (در مجموع 5 رمان نوشت) نتوانست توفیقات چندان زیادی کسب کند، چنانکه برخی تحلیلگران فعالیتهای نوشتاری برنارد شاو در این حوزه را یک شکست محض میدانند؛ اما در مقام یک نمایشنامهنویش نه تنها بسیار موفق بود بلکه تبدیل به یک جامعهگرا، سخنوری افسونگر، مجادلهگر و نمایشنامهنویسی موفق شد. بیش از 60 نمایشنامه نوشت که بیشتر آنها به موضوعات اجتماعی مانند ازدواج، دین، دولت طبقاتی و مراقبتهای بهداشتی میپردازند. تقریباً همه نمایشنامههای او به مشکلات اجتماعی رایج توجه دارند، اما هر کدام شامل رگهای از کمدی هستند که مضامین تند آنها را دلپذیرتر میکند.
شاو به جای قرار گرفتن و متناسب کردن خود با قالب غیرواقعی دنیای نمایش آن زمان، واقعیت را در همه اشکال اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و مذهبی آن ارائه کرد. او یک تعلیم طلب بود، واعظی بودکه به آسانی نشان داد صحنه منبر او است. در تضاد شگفتانگیز با اسکار وایلد و همتایان زیباشناس او بود. شاو ادعا کرد که تنها به خاطر هنر حتی یک جمله روی کاغذ نمینویسد. با این حال او زیباییشناسان را در بازی هنری خود شکست داد. متفکری بود که در زمان خود، بیش از دیگران مورد انتقاد و عیبجویی قرار گرفته، اما پیوسته توانسته است از استعداد شگرف خود در حاضر جوابی، استفاده کند و با پاسخهای قاطعی به رقیبان جواب دهد که گاه با سخنان تلخ و گزنده همراه بوده است.
اگرچه او سوسیالیسم، تحول آفرینی، لغو زندانها و برابری واقعی برای زنان را تبلیغ میکرد، و در برابر عدم صداقت انگیزههای جنگ انتقاد میکرد، اما این کار را به عنوان شوخی در برخی از بهترین کمدیهایی که تا به حال نوشته شده بود انجام داد. او در برابر معاصرانش که به نمایشنامههای او میخندیدند همیشه میگفت "شوخی در بطن زمان جدی است". حتی اگر نسل فعلی فقط به دنبال سرگرمی باشد، نسل بعدی نظر او را میگیرد زیرا در دل هر یک از کلمات و در پیاپی سطور پربار نمایشنامههای او، گنجینهای از رازها و معانی برای تفکرکردن نهفته بود.
بیش از همه متأثر از «هنریک ایبسن» و «هنری فیلدینگ» بودند. نمایشنامههای ایبسن و اخراج فیلدینگ از نمایشنامهنویسی او را بر آن داشت تا نمایشنامههای خود را دربارۀ بیعدالتیهای اجتماعی جهان پیرامون خود بنویسد. تعدادی از نمایشنامههای او پیش از آن که در انگلیس و آمریکا به نمایش درآیند در آلمان به موفقیتهای بیشماری نائل آمدند. شاو، در آستانۀ دو دورة فرهنگی مهم در تاریخ اروپا جای گرفته؛ اولین دوره سنتگریهای ویکتوریایی و دومین آن دورة سنتشکنیهای نوگرایانه. تحت تأثیر ایبسن، سعی کرد رئالیسم جدیدی را در درام انگلیسی زبان وارد کند و از نمایشنامههای خود به عنوان وسیلهای برای انتشار عقاید سیاسی، اجتماعی و ایدههای دینی بهره ببرد. او خود را طرفدار ایبسن میداند که به عقیده او «هنر وحشتناک یک تک تیرانداز در مقابل تماشاگران» را دارد و خلاق تئاتری است که ما در آن «تماشاگرانی نیستیم که برای سرگرمی و کشتن وقت حضور داریم بلکه موجودات گناهکاری هستیم که به تماشای تئاتر رفتهایم». او آنچه را که «جوهر ایبسن ایزم» میداند، یعنی تراژدی آرمانهای دروغین را جهتدار و سیاسی میکند.
نمایشنامههای شاو یا از نوع کمدی است یا تراژدیی که مایهای از کمدی دارد. استعداد او در شوخی و به مسخره گرفتنِ همه چیز، حتی به نمایشنامههایی که حاوی افکار جدّی بود، جاذبهای دلپسند و سرگرم کننده میبخشید او از شوخی، بسیار بهره میگرفت تا از آن، نتیجهای انتقادی و جدّی بگیرد. نبوغش در خدمت صلاح جامعه بود، حتی اگر حالتی دلقکوار به شخصیتهایش میداد، از جدّی بودنِ نتایجش نمیکاست. در آثارش همیشه به مشکلات اخلاقی زمان خود میپرداخت و سعی میکرد با استفاده از طنز و کنایه مقصودش را بیان کند، ذوق، خیالانگیزی، روح بذلهگویی و طنزپردازی بر نوشتههایش غلبه دارد و در عین حال، با فصاحت همراه است. شیوۀ نگارش او مستقیم با بیانی روشن و صریح و برخوردار از غنا و قدرت کلام است. مکالمهها بیشتر در حد گفتگوی رایج و متناسب با مقام اجتماعی اشخاص نمایش است. نگاه نکته سنجی به همه چیز داشت و هرگز از اظهار نظر امتناع نمیکرد. او نه به عنوان یک نویسنده بلکه بیشتربه عنوان یک شخصیت و نقطهنظرهای اجتماعیاش مشهور شد. شاو همه را با طنز خشمآلود و روح قابل احترامش تحتتاثیر قرار میداد. از دیگر ویژگیهای نمایشنامههایش، کم بودن «حرکت» در آن است. حتی به نظر میرسد که برخی از نمایشنامههای وی به کلّی فاقد حرکت است و چیزی غیر از گفتگو نیست.
برای برنارد شاو طبقه متوسط هم مخاطب بود و هم موضوع، چونکه قدرتهای نمایشی آنها، تماشاگران را وادار میسازد تا واقعیتهای ناگوار را ببینند. همانند ایبسن، تئاتر را وسیلهای برای نجات تماشاگران از خودستایی، دورویی و بی عقلی میدانست. شاو موضوعات جدی را به صحنه بیاهمیت انگلیسی بازگرداند و مجموعهای از درام را ایجاد کرد که او را در بین نمایشنامه نویسان قرن بیستم بی نظیر کرد. جرج برنارد شاو به خاطر نقشش در تحول در درامهای کمدی مشهور است
شاو و سیاست
او در مقالههای خود، دربارۀ برابری درآمدها بحث میکرد و خواهان تقسیم دادگرانۀ زمین و سرمایه بود. جرج بر این باور بود که مالکیت، دزدی است و همچون "کارل مارکس" احساس میکرد که سرمایهداری به گونهای ژرف دچار کم و کاست شده و مانند گذشته نیست. اما برخلاف مارکس، او اصلاحات تدریجی را بر انقلاب ترجیح میداد. شاو در یکی از مقالههایی که در سال ۱۸۹۷ نوشت، پیش بینی کرد که "سوسیالیسم"، به رنج و اندوه قوانین عمومی و مدیریت عمومی پارلمانها، کلیساها، شهرداریها، انجمنها و هیات مدیرههای مدارس و... دچار خواهد شد. در 13 نوامبر او در تظاهراتی در لندن شرکت کرد که منجر به شورش خونین یکشنبه شد. با این حال، او همیشه از اعضای اتحادیه احساس ناراحتی میکرد و بحث را بر عمل ترجیح میداد.
شاو که سوسیالیست سرسختی بود، از آنچه او استثمار طبقه کارگر میدانست عصبانی بود. او بروشورها و سخنرانیهای زیادی برای انجمن فابیان نوشت. وی در راه پیشبرد علل آن، که شامل کسب حقوق مساوی برای زنان و مردان، کاهش سوء استفاده از طبقه کارگر، لغو مالکیت خصوصی زمینهای مولد و ترویج شیوههای زندگی سالم میشود، به یک خطیب مجرب تبدیل شد. محکومیت شاو در خصوص سیستم زندان بعنوان یک نیروی کینهتوز، نه یک نیروی بازپروری، نگرانی گسترده را با ناکارآمدی آن سیستم امروزه مطابقت میدهد. مبارزه او برای برابری واقعی زنان با مردان در برابر قانون نیز به کار او تأثیر شگفتانگیزی میبخشد.
در سال 1903 شاو در مورد واکسیناسیون علیه آبله سخنرانیها داشت او واکسیناسیون را "یک جادوگری بسیار کثیف" نامید به نظر وی کمپین ایمن سازی، جایگزین ارزان و ناکافی یک برنامه مناسب برای مسکن برای فقرا بود.
نظرات ابراز شده توسط شاو اغلب مورد اختلاف بود. او اصلاح جنبش و اصلاح الفبا را ترویج داد و با واکسیناسیون و سازماندهی دین مخالفت کرد. وی با محکوم کردن هر دو طرف در جنگ جهانی اول به عنوان مسبب یکسان میدانست، سیاست بریتانیا در مورد ایرلند را در دوران پس از جنگ تحقیر کرد. علناً با اعدام راجر کاسمنت (1816-1916) مخالفت کرد، دیپلمات بریتانیایی که تلاش کرده بود برای افزایش عید پاک ایرلندی اسلحه و حمایت آلمان را به دست آورد. او به عنوان منتقد آشکار جنگ شناخته شد
شاو و مذهب
نظریه تکاملی شاو نشان میدهد که نوع بشر در حال خلق خدا است. جورج برنارد شاو، متفکر مذهبی، صحنه را منبر خود میدانست. علاقه اصلی او این بود که نیروی حیات را پیش ببرد، نوعی روح القدس ماندگار که به بهبود و سرانجام جهان کمک میکند. شاو معتقد بود که برای کمک به این هدف آگاهانه، انسانها باید بیشتر عمر کنند تا از بلوغ فکری خود استفاده کنند. آنها باید سالمتر و بدون نیروی ناتوان کننده فقر باشند ومهمتر از همه باید به هدف علاقهمند باشند نه صرفاً به لذت. همانطور که زرافه به دلیل نیاز به خوردن از بالای درختان میتواند گردن دراز خود را بیش از یک قدم بگذارد، انسانها نیز با احساس هدف میتوانند در جهت ایجاد افراد سالمتر و باهوشتر تلاش کنند.
از نظر شاو تکامل صرفاً اتفاقی نیست بلکه با اراده گره خورده است. انسانها میتوانند آنچه را که میخواهند بدانند و آنچه را که میدانند اراده خواهند کرد. شاو معتقد بود، حرکت به سوی گونهای باهوشتر و معنویتر، بعد از چندی از زمان دور شدن انسان از ماده، که توسط روح در آغاز جهان به کار گرفته شده بود، ایجاد میشود تا تکامل بتواند به سمت هوش حرکت کند. وقتی آن هوش به پتانسیل کامل خود برسد، دیگر نیازی به ماده نخواهد بود. او معتقد بود که بشر در حال خلق خدای بیکران است.
او همچنین معتقد بود که اسلام تنها مذهبی است که استعداد آن را دارد که بتواند با تحولات اعصار مختلف زندگی بشر همگام گردد. «من زندگی پیامبر اسلام را بررسی کردهام، او مرد عجیبی است و به عقیده من مقامش بالاتر از آنست که ضد مسیح باشد. کلیسا از روی جهل یا تعصب اینطور القا کرده که محمد ضد مسیح است او ضد مسیح نیست بلکه نجات دهنده بشر است. من راجع به دین محمد (ص) پیشگویی میکنم که این مذهب را، اروپای فردا خواهد پذیرفت همانطور که این مذهب به نظر اروپاییهای امروز قابل قبول گردیده است» (کتاب مذهب در آزمایشها و رویدادهای زندگی، جان. ر. ایورت صفحه 78)
تمام تلاشهای شاو برای زیر سؤال بردن آداب اجتماعی و سیاسی با هدف مذهبی وی انجام شد. همه اینها برای آزادسازی روح انسان در تلاش برای ایجاد یک فرد بهتر و باهوشتر، ایجاد یک ابر مرد، ایجاد یک سرانجام یک خدا بود.
جرج برنارد شاو تنها فردی است که هم جایزه نوبل ادبیات (1925) و هم اسکار (1938) را دریافت کرده است. اولی به دلیل مشارکتش در ادبیات و دومی به خاطر کار روی فیلم "پیگمالیون" (اقتباس از نمایشنامهای به همین نام). شاو میخواست جایزه نوبل خود را به طور کامل رد کند، زیرا تمایلی به افتخارات عمومی نداشت، اما به خواست همسرش آن را پذیرفت. او آن را ادای احترام به ایرلند دانست. او این جایزه پولی را رد کرد و درخواست کرد از آن برای تأمین مالی ترجمه کتابهای سوئدی به انگلیسی استفاده شود.
برخی از آثار جرج برنارد شاو
ژان مقدس 1925-Saint Joan
کسب و کار میسیز وارن 1893-Mrs Warren's Profession
مرد و اسلحه / سرباز شکلاتی 1894-Arms and the Man
کاندیدا-- 1897-Candida
سزار و کلئوپاترا-1901-Caesar and Cleopatra
بشر و فوق بشر- 1902-03-Man and Superman
ماژور باربارا-1905-Major Barbara
پیگمالیون-1913-Pygmalion
خواستگاری به سبک روستایی -1933-A Village Wooing
مرد تقدیر / مرد سرنوشت-1897-The Man of Destiny
کاسه کوزه (گاری سیب)-1928-The Apple Cart
نمایشهای خوشایند (2 جلد)-1905 Plays Pleasant
بریدههای جراید-1909 The Presscuttings
هالوی جزایر پیش بینی نشده- 1934 The Simpleton of the Unexpected Isles■
منابع
https://en.wikipedia.org/wiki/George_Bernard_Shaw
https://mahenoor.blogsky.com/1387/11/30/post-23/
https://www.oupublic.com
https://jor.ut.ac.ir/article_25119_
https://literariness.org/2019/05/07/analysis-of-george-bernard-shaws-plays/
https://pegahsystem.com/زندگی-نامه-و-معرفی-آثار-جرج-برنارد-شاو/
زیرنویس1-- عنوان نمایشنامه شاو به اسطوره کلاسیک پیگمالیون، پادشاه کرت که عاشق مجسمه خود شده اشاره میکند. او توسط آفرودیت، الهه عشق یونان، به یک زن، Galatea تبدیل شد.