رازِکیسه های سیاهِ زباله
نوزاد که به دنیا میآید، از جهان ناشناخته میترسد و واکنش طبیعیاش را با جیغ زدن و گریستن بروز میدهد. این ترس از همان لحظۀ ورود، با او به دنیا میآید و تا نفسهای آخرین با او میماند. ترس ازتاریکی، از ناخوشی، از شکستها، از ناشناختهها، ازمرگ، از فرداها، و...و...و...
پیش از آن که به تحلیل رمان " گنبدهای قرمز دوست داشتنی" اولین داستان بلند فاطمه کلانتری بپردازم، میخواهم با خاطرۀ مضحکی از کودکی خودم لبخندی به لبهایتان بیاورم. آن روزها خدمتکاری داشتیم به نام مثلاً" آقا مراد که عصرها من و خواهر و برادر بزرگترم را به گردش میبرد. یک روز بی آن که از مادر یا پدرم اجازه گرفته باشد ما را برد به سینمایی که فیلم دراکولا را روی اکران داشت. ما از همان ابتدا از دراکولا با آن شنل سیاه و دندانهای نیش بلند و لبهای خون آلود به شدت ترسیده بودیم و او که دلش خواسته بود تمام فیلم را ببیند گفت نباید بترسیم دراکولا که آمد خبرمان میکند!... ما به این ترتیب، تا آخر فیلم با "آمد ... " و "رفت ... " های لهجۀ شیرین او میرفتیم زیر صندلی هامان و با صورتهای خیس عرق کرده میآمدیم بالا!...
امروز اما در عصر تمدن و تکنولوژی و هوش مصنوعی و رباتها و غیره، دراکولا هم شیک و خودمانی شده است. با ما و در میان ما زندگی میکند و تا دلت بخواهد از این جا تا خیابانِ " باک هدِ اتلانتا " و کجا و کجا، سهراب و تهمینه و بزرگ و کوچک و سگ و کبوتر و گربه و پرستو میکشد ...حالا میخواهد با سلاحِ گرم باشد که به راحتی میخرد، یا با خفه کردن و چاقو و ساطور و طناب و مشت و لگد و دیگر نمیدانم چه ...
نویسندگان نیز که به باور فروید بهترین روانشنا س ها هستند، نمایش نامهها و رمانهای بسیاری در ژانرِ خشونت و جنایت و قتل و فاجعۀ سقوط انسانِ از کلاسیک تا مدرن نوشتهاند.
من اما که هنوز از دراکولای کودکی میترسم، با توجه به کشتارها و خشونتها در جهان واقعیتها، با خواندن چند صفحه ازرمانِ "گنبدهای قرمز دوست داشتنی "، کتاب را برای چند روزی کنار گذاشتم. اما بعد با احساس مسؤلیتی که همیشه نسبت به خواندن کتابهای رسیده داشتهام، این بار با نگاهی حرفهایتر خواندنش را آغاز کردم.
" گنبدهای قرمز دوست داشتنی " از طیف کتابهایی است که پس از خواندن هم تمام نمیشود و مخاطب خود را رها نمیکند.
کتاب با سخن مؤلف آغاز میشود و با شعری از او به نام " ساطورهای نوازنده ".
" دل دادهام به ساطورهای نوازنده/ به ردیفِ قصابان " ...
از آن جا که نویسنده میخواهد پیش از شروع داستان، مخاطب خود را به فضای مکابر کار خود نزدیک کند، به بهانۀ توضیح نقاشیِ روی جلد که کاری از نقاش پسی میستِ اتریشی " آگون شیله " است به سبک نا متعادل کار او و توجهی که او به دغدغههای روحی و تنشهای روانی داشته است، میپردازد که این نیز البته بی ارتباط به مضمون داستان خودش نیست.
اما در صفحۀ پس ازآن، انتظار مخاطب را باز هم کش میدهد تا به بخشی از نمایش نامۀ " خاندان چن چی " بپردازد:
“ بگذار آنها که گناه مرا محکوم میکنند، اول تقدیر را ملامت کنند. اختیار؟ کیست که در همان لحظه که آسمان دارد بر سرش فرود میآید جرات صحبت از اختیار داشته باشد؟ "
نمایشنامه براساس قتل یک پدر اسپانیایی به نام فرانچسکو چن چی به دست دخترش نوشته شده است.
و سرآخراین که فاطمه کلانتری به نقل قول از" آنتونن آرتو" شاعر و نمایش نامه نویس فرانسوی هم اشاره میکند که سالهای بسیاری از زندگیاش را در آسایشگاه روانی به سرمی برده است.
و این همه به یقین تلاشی است از سوی نویسندهای که میخواهد شخصیت اول داستانش را در قتل همسرخیانت کارش توجیه کند و به خواننده بقبولاند که جبر، و تنها جبر حاکم بر سرنوشت آدمهاست و مجرمی مثلاً" مثل همین " شاهینِ " قصهاش هیچ چارهای به غیر از تکه تکه کردن اندام زیبای زنش و ریختن آن در کیسههای سیاه زباله نداشته است.
کلانتری درلایه های تو در توی کار خود با نگاهی روان شناسانه به شخصیتهای داستانش شکل میدهد. به ویژه در پرداختن به شخصیت نا متعادل و زخمیِ "شاهین" که از کودکی با رنجهایی از نوعِ ادیپوس دست به گریبان بوده و حسرت کشتن مادر را با خود به این سو و آن سو میکشیده است. تا زمانی که مادر به طور طبیعی میمیرد و او احساس خرسندی میکند بی آن که سایۀ سنگینِ او، صدایش و سرزنش و تحقیرهایش هرگز شاهین را رها کرده باشد.
پرداخت و فرم داستان ساختاری محکم و منسجم دارد و با رفت و برگشتهای عینی و ذهنی موفق عمل کرده است.
از اوهامِ انفرادی زندان و زندگی با سوسکها و موشها میگذرد تا به دیدارها و خانهها برسد. به مهمانیها و گپ و گفت ها در فضای گرم آشپزخانه و بالکن و اتاق خواب و پارکینگ و کیسۀ سیا ه زبالهها. نویسنده با ایجاد این فاصلۀ جغرافیایی از زندان تا خانه، فرصتی به مخاطب میدهد که نفسی بکشد، کمی چشمهایش را ببندد و بتواند تصویر زندۀ مقتول را ببیند. تصویر دوستان نزدیکشان بهار و کوشا و رقیب عشقی شاهین، مسعود را، که هم خوش تیپ وجذاب است و هم بوی ادکلن (و نه عطر!) اش بیداد میکند...
یکی دیگر از کاراکترهایی که حضوری ثابت و نقشی اساسی در این کار دارد کیسههای سیاه زباله است. زبالههای به ظاهر بی جان و بی زبان که رازهای مهمی را فاش میکنند. مثل تعداد فیلتر سیگارها، رنگ ماتیکها، ابراز عشقها، خونها، موهای بریده شده، دستها، لبها، رؤیاها... کیسههای متعفنِ زبالهای که میتواند نمادی از انسان آلودۀ دروغگوی خیانتکارباشد. انسان خبیث بی رحمی که در صف قصابان ایستاده است با سرنوشتی محتوم که او را به انتقامی فجیع ناگزیر میکند...
فاطمه کلانتری شاید به دلیل اضطراب و تب و تابی که درلحظه های نوشتن داشته است از" وسواسهای هنرمندانه "ای که درخلق هر اثر هنری اجتناب ناپذیراست، سهمی نبرده است و متن خود را بی بازنگریهای دوباره و چند باره به دست چاپ سپرده است تا آن جا که نخستین واژۀ داستان با یک غلط چاپی عجیب و مشهود آغاز میشود. کاربرد واژههای نامتجانس و ناهماهنگ نیز مثل لوکیشن در مقابل هجمه یا فوبیای سورپرایز و استرس در مقابل اعوجاج و غیره هم از این دستاند. یا آن دو متنِ اگرچه کوتاه اما مزاحم و بی ربط با عنوان " کات " که در میان روایت میدوند و چیزی به این داستان قوی که از فرم و فضا سازی و شخصیت پردازی و مضمونی قابل تأمل برخوردار است، اضافه نمیکنند. هرچه هست، " گنبدهای قرمز دوست داشتنی " خبر از استعداد نویسندهای پر شور میدهد به شرط آن که به جای " نوشیدنی قرمز رنگ " با شهامت بنویسد، شراب■...