تصویرگر: عاطفه ملکی جو/ نشر: انتشارات علمی و فرهنگی
این کتاب، اثری تحسین شده در چهارمین دوره مسابقه قصه نویسی و سومین دوره مسابقه تصویرگری انتشارات علمی و فرهنگی میباشد.
طرح کلی کتاب ماجرای تربچهای است که از خاک سر در میآورد و دنیای بیرون برای او تازگی دارد. در نهایت وارد خاله بازی دختربچهها میشود و به عنوان گردنبندی برای عروسک یکی از آنها استفاده میشود.
داستان با برهم زدن روند عادی زندگی تربچه آغاز میشود. که شروع زیبا ودر عین حال پرسشگری دارد.
آن روز صبح مثل همیشه نبود. هیچ چیز مثل همیشه نبود. هرروز صبح، تربچه طور دیگری از خواب بیدار میشد.
همین طور اولین جملات کتاب با معرفی شخصیت اصلی آغاز میشود. تربچهای که قصد بزرگ شدن دارد. او روزها زیر خاک خوابیده و پس از بیدار شدن تغییر و تحول را با تابیدن نور خورشید بر روی خود احساس میکند. او بزرگ میشود آنقدر که از خاک جدا میشود. شخصیتی ساده که کودک راحت با او هم ذات پنداری میکند.
زیر خاک هم روشنی روز و تاریکی شب را حس میکرد؛ اما تا به حال آن همه نور یک جا ندیده بود. چشمهایش را باز کرد. نور به صورتش تابید. داستان بنابر مخاطب شناسی که شامل گروه سنی الف و ب میشود، طرح ساده و روانی دارد.
آنچه قابل توجه هست در این گروه سنی چون کودکان قدرت خوانش ندارند و یا در خوانش کُند هستند جملات کوتاه و واژههای استفاده شده بنابر دایره کلمات کودکان استفاده میشود و همچنین بلند خوانی توسط بزرگترها صورت میگیرد. از خصوصیات دیگر این گروه سنی علاقه به محیط پیرامون، ایجاد سرگرمی، بسیار کنجکاو و پرسش گر هستند.
شخصیت اصلی کتاب قهرمان نیست. او تربچهای معمولی است که دنیای تاریکی درون زمین را میشکافد و پای به جهان روشنایی و پرنور بیرون میگذارد. یک جور معنای بزرگ شدن و در دل جامعه رفتن را برای کودک به همراه دارد.
او به محض ورود به این دنیا به دو گیلاس برمی خورد. آنها به درخت آویزان هستند و
آنچه اهمیت دارد عنصر تضاد در این داستان است. تربچه به محض بیرون آمد از خاک اولین چیزی که میبیند دو گیلاس است که از نظر ظاهری شبیه تربچه هستند. او در دنیای ساده خود گمان میکنند شبیه آنهاست اما گیلاسها که بر بالای آویزان هستند با غرور او را پایین فرض میکنند وکم اهمیت.
به او نگاهی کردند و گفتند: «ما گیلاسیم و تو تربچه! این یادت نره! جای ما آن بالاست و جای تو این پایین. این هم یادت نره! و یکی از آنها رو به دیگری کرد و گفت: چه قدر کم عقل است! بیخود نیست که این همه رو سرش سبز شده!
آنچه اهمیت دارد تربچه پس از ورود به جهان خاکی وارد بازی دو دختربچه میشود.
دنیایی در ظاهر بزرگها و جالب اینکه در سبدشان تربچه همراه گیلاسها می افتد
پر اینجا ما فقط خط سیر تربچه را دنبال نمیکنیم بلکه وارد زندگی دو دختر بچه میشویم که از اتفاقهای روزمره خود می گویند درست مثل دنیای بزرگترها. خاله بازی که عروسکها نقش بازی میکنند و کودکان بزرگترین گردانندگان این یازی هستند.
همچنین استفاده کاربردی غیرمتعارف از تربچه، که جز سبزیحات است در این داستان از خصوصیات قابل توجه هست. بجای خورده شدن تبدیل به گردنبندی میشود برای یکی از عروسکها که این جنبه خیال برانگیز جلوه زیباشناسی کتاب را بیشترکرده.
جلد کتاب که اولین مرحله ورود به دنیای کتاب است، تصویر دختری کوچک است که با دامنی قرمز، لبخندی معصوم و زیبا بر چهره دارد و این پیام و استفاده از رنگهای گرم و نشاط آورحس شادی و شعف را در مخاطب ایجاد میکند.
همین طور عنوان داستان که «خندههای تربچهای» هست؛ با مضمون شخصیت اصلی داستان و القا شادی و نشاط هماهنگی دارد.
از مشخصههای دیگر کتاب زبان ساده و قابل فهم برای کودک، سادگی و روانی موضوع و بیش از همه تصویرگری زیبای کتاب که کمک بسیار زیبایی به مفهوم نوشتن و دریافت مفاهیم کرده همچنین پایان خوش از ویژگیهای دیگر این کتاب است. که نهایت به خنده و شادی همه میانجامد.
تربچه آن قدر هیجان زده و خوشحال بود که با صدای بلند میخندید! اما کسی صدای خندهاش را نشنید. خندهاش در خنده دختر کوچولوها گم شده بود؛ مثل این بود که همه تربچههای زیر خاک باهم بخندند! ■