رمان فوق، روایت سه مقطع زمانی را با جهت گیریهای سیاسی و تحلیل فرارویه های فرهنگی بر پیش روی مخاطب وامی نهد، روایتی از منظر زبان شناسی اجتماعی و الگوی تعدی، زاویه دید ایدئولوژیک، نظام باورها، ارزشها و مقولهها که بر پایۀ پارامترهای فرهنگی و عقیدتی استوارگشته است.
اگرچه مؤلف در این اثر صرفاً به اظهاروجود ارزشهای تبعیض آمیز بسنده نکرده است و از طریق پتانسیل عمق و غنای آگاهی تجربۀ زیستی وتاریخی خویش، خواننده را بر کنش و تفسیری خلاقانه رهنمون ساخته اما در اینجا روابط ظریفی بین مؤلفههای شناختی ادراک انسانی و نظایر عاطفی وجود دارد، امری که به عنوان موضوعی مفروض در بستر داستان تکوین یافته است و مخاطب میبایست توازن اجتماعی برهم زننده و مقیاس ارائه اندیشه یا ارجاع به اندیشه راویی را درنظر بگیرد.
مؤلف در این رمان، ضرورت وجود رخدادها را در پی آغاز انقلاب و عشق ناهمگون ماهرخ (شخصیت اصلی داستان) و نیز تسلسل هدفمند چنین وقایعی را با پشتوانۀ ارزش زیباشناختی و برخورداری از ویژگیهایی مانند ابهام و گریز زمانی و مکانی، ناگسیختگی در روایت به پیش برده است. افزون بر این در حالی که پیوستگی به ارتباط جملههای درون متن، انسجام چنین اثری را نشان میدهد، ویژگیهای فوق در معرض دگرگونیها قرار میگیرند. به عبارتی سلسله حوادث تاریخی و جریانهای انقلاب، زندگی این سه نسل را از حالت هنجار و نرم آن دور ساخته است. دگرگونی و تحولاتی که مختصات الگوهای پایدار فکری آنان را برهم زده است پابه عرصه وجود گذاشته است. شخصیت ماهرخ از خانوادۀ متمول و صاحب منصب که خلاف گرایشات و علائق خانوادگی به دلیل علاقه بر مرد مورد علاقهاش که موسیقیدان نیز است وارد جریانات سیاسی دوران انقلاب سال 57 شده، آنچه در میان حائز اهمیت است؛ شالودههای ایدئولوژیکی و فضایی آکنده از گسترش رویکردهای ناهمگون با توالی دو عشق محتوم و جبرزمان در برابر دیدگان مخاطب خودنمایی میکند و این امر مرهون اتصالات متن اثر و شگردهای بلاغی ادبی میباشد که بر سهولت دریافت مستقیم اثرگذار بوده
است، اگرچه بلاغت، در قلمرو گسترۀ معنا، مخاطب محور است، نکته قابل تأمل این است که ابزار نظری آن هیچ اشاره ایی به امکان کنشگری مخاطب در فرایند تولید نمیکند و مخاطب صرفاً ابژه منفعل اثرات ترغیبی متن است. بادمارا باخود برد؛ نوعی تعامل اجتماعی-شناختی بافت مند محسوب میگردد که در آن معنا یک سویه نیست بلکه مذاکره یست میان اثر و مخاطب و از تمامی مقولههای تحلیلی برای سنجش و دلالتهای فرهنگی بهره لازم را برده است. گویی مؤلف بین مطالبات تناقض آمیز زندگی و هنر محصور گشته اما بواقع به شکلی معقول از الزامات صوری و درونی هنر در اثر خویش تبعیت کرده است.
جامعه ایی که در آستانۀ انقلاب و فروپاشی نظام قرارگرفته و بناست برای نظام تمامیت خواه پیشین رویکردی موزون اتخاذ گردد، بدیهیست برای احقاق حق و آزادی بیان به پاخیزد، در این شرایط عدالت نخست از میان رفتن هژمونی قدرتمندان و دوم انتقال بخشی از قدرت سیاسی در دست متولیان دون پایه و طبقات سرکوب شدۀ پیشین است.
" این روزهای شلوغ، التهابی به جان او و نکیسا انداخته بود. شهرآتش فشانی که حالا گدازههایی از آن جاری شده و همه چیز را در سایهای از بهت و حیرت میپیچاند. این گدازهها، تنور چه کسانی را قرار است گرم کند؟ آتش به جان کدام دست از زندگی شستهای خواهد افکند؟"
در عرف مارکسیستی، وقتی از هژمونی یا نظام برقراری سلطه بر مردم سخن میرود، مقصود شیوههایی است که طبقاتی که ابزار تولیدی را در دست دارند یا به مناسبات تولیدی و مدیریت جامعه شکل و سامان میدهند، چگونه از امکانات موجود خود برای بقا و استمرار حیات سیاسی خویش استفاده میکنند. طبیعتاً یکی از عناصر و سازههایی که جنبۀ کارکردی دارد و دولتها از آن برای انقیاد آحاد جامعه بهره میبرند همان نهادهای بازدارنده است.
"مردان مسلح و تفنگهای آماده شلیک رو دیدم جمعیت که حالا همینطور اضافه میشد. وضعیت را جدی نمیگرفتند و خیلیها میگفتند نمایشیه ...اما نکیسا انگارچیزی دستگیرش
شده بود"
در بخشی از داستان پدر ماهرخ مترصد آن است که او یک وکیل شود، به عبارتی تعیین نوع شغل دختر نمودی از همان استراتژی هاییست که نتیجۀ طبیعی سلطه و ناگزیری قدرت است اگر چنانچه بخواهیم تبیین نظام مندی بر این شیوه و روابط متقابل برآمده از آن ارائه دهیم کافیست بر رویکرد فوکو معطوف شویم چرا که وی مفهوم مالکیت را برای برخورداری از قدرت مکفی نمیدانست و آنچه بر آن اهتمام میورزید، استراتژی یا مجموعه ایی از رهیافتهایی بود که نظام سلطه را درونی و ذاتی زبردستان میپنداشت. بنابراین با استناد بر این مقوله آنچه در ناپدری ستاره قدرت ایجاد میکرد مالکیت نبوده همواره بلکه سنت و مناسبات مردسالاری بوده که فوکو از آن به استراتژی یاد کرده است.
" باید وکیل قدرتمند بشی تابتونی اموال پدربزرگ اشرفت رو نگهداری کنی، حقوق و فقط حقوق...."
از همین دیالوگهای داستان فوق، سیمای برجستۀ مالکیت و نیز بنیادبراندازی والاترین فراوردههای معنوی یک فرهنگ را بازتاب مینماید.
در رمان فوق، مؤلف ابهامات و برداشتهای مسلط را با ایجاد گسستها و وقفههایی به پیش میبرد تاهم بر خطوط فکری مخاطب و هم بر استنتاج آن اعتبار بخشد آنهم با توسل بر افشای قانون نمادینی که بر آن دوران حاکم بوده است. باتمرکز بر وجه و پارادوکسهای موجود میان قلمرو حقوق و وظایف و امثالهم، واقعیتهایی را بیرون افکنده ورای ماهیت انقلاب بدین ترتیب فوران هیستریک و ماهیت موهوم و صدق عقاید را در پس آن تناقض گویی ها و واقعیت متعارف در غالب داستانی عاشقانه بسط داده است و همین مسله از منظر ذهنی، فضای مازاد عدم تناسب افکاروعقاید، تاثیرات ساختاری اجتناب ناپذیر آن دوران را آشکار میسازد که چه بسا خود حائلی فرض میشود که درون را از بیرون جدا میکند بنابراین مخاطب با از میان برداشتن چنین حائلی با رخصت دادن به شبکههای بی تناسب تقابل ایدئولوژیک با وجه واقعی میل راویی نوعی مصالحه و سازش ایجاد میکند.
بنابر مقدمات برآمده، مکاتبات صورت گرفته دو کاراکتر، تجلی و تکثیر کنش سایر شخصیتها، خواننده بر ابزارهای تحلیلی و مختصات معنایی هم بر جنبۀ شناختی دخیل در پردازش ویژگیهای مذکور و هم بر ترکیبات متنوع آنها فائق میآید.
بااین حال ممکن است در درک روایت با ارائه چارچوبهایی که بتوان مختصات زبانی متن را به عنوان گرایشها، ارتباطات بینامتنی و غیره تشخیص داد، تلاقی سبک شناسی و زبان شناسی پیکره ایی را ناظر باشیم چرا که تحلیل سبک شناختی مسلماً متضمن دانشی جامع از آن دورۀ تاریخی و بعضاً انقلاب، و زبانی است که متن در آن شکل گرفته است
آنچه شایان ذکر است در رمان باد مارا باخود برد، مخاطب را با پی ریزی هنجارها و بی قاعدگیهای سطوح آن دوره همراه ساخته و اقتباسهایی که به کار گمارده ست بازنمودهای تفکر انقلابی را تجلی ساخته است.
بی تردید تکنیک هنر این است که امور را ناآشنا کند، شکل را متفاوت نماید تا تمایز و مدت زمان دریافت را افزایش دهد زیرا روند دریافت فی نفسه هدفی زیباشناسانه ست، این رمان نیز به عنوان وجه کانونی تکنیک هنری در خلق اثری ارزنده، رویکرد مشابهی را تحت کارکرد ادبی زبان بیان داشته و به ثمر نشسته است. به تعبیر شکلوفسکی، کارکرد هنر؛ آشنایی زداییست برای اینکه مارا به نگاه مجدد وامیدارد که به دلیل آشنایی، توجهمان از آن سلب شده، برای اینکه مارا وادار سازد تا نفس هنری بودن آن تعبیر را دریابیم درصدد آفرینش و زایش برمیاد بسان این اثرمذکور که از شیوۀ روایت، بیشترین استفادۀ ممکن را برده است. ■