دربارۀ کتاب: کتاب آواز گوسفندان شامل نُه داستان کوتاه در مضامین مختلف است؛ این مجموعه بههمت انتشارات نیماژ در سال 1394 چاپ شد.
دربارۀ نویسنده: آقای مهدی رضایی مدیر محترم مؤسسه فرهنگی چوک که شانزده سال سابقۀ فعالیت در عرصۀ ادبیات داستانی دارد؛ ایشان محقق، مدرس و نویسندۀ گرانقدری است که در زمینۀ نقد فیلم و داستان نیز تلاشی ستودنی در عرصۀ هنر دارد؛ همچنین سردبیر ماهنامۀ فرهنگیهنری چوک است که هر ماه بهصورت الکترونیک و رایگان در اختیار هنردوستان قرار میگیرد و با موفقیت یکصدوسیامین شمارۀ آن منتشر شد.
آثار او به زبانهای روسی، انگلیسی، کردی، بلوچی و ارمنی ترجمه شده و آثارش از سوی دانشگاه ملی سنت پترزبورگ در دست تحقیق قرار گرفته است.
خلاصۀ داستان
داستان با جملۀ «وحشتناکه، خیلی وحشتناکه نویسندهای شخصیت داستانش رو گم کنه!» آغاز میشود. فضایی که داستان در ابتدا قرار میگیرد کاملاً غیر واقعی است! این فضا ذهن نویسندهای را بازگو میکند که در ضمیر ناخودآگاه خود دچار سرگشتگی شدهاست، با تکتک شخصیتهای ناتمام داستانش روبهرو میشودوبه گفتگو میپردازد، شخصیتهایی که گویا او در پروراندن و ظهور آنها تعلل کردهاست؛ آنها نویسنده را دنبال میکنند و در آخر نویسنده باآشفتگی لوله اسلحه را زیر چانهاش میگذارد و شلیک میکند!
بررسی داستان
این داستانِ کوتاه با روایتی سیالگونه، ذهنِ آشفتۀ نویسنده را به تصویر میکشد. با آوردن شخصیتهایی شگفت مثل اسب شماره 9 که صحبت میکند، آدمهای عجیب وغریب و دختری که با چشمهای اشکآلود گویی نویسنده را تعقیب میکند! هرکدام از این شخصیتها نمادی در ذهن آشفتۀ نویسنده است.
حال چرا اسب و چرا مسابقهای بودن مطرح میشود؟! چرا عدد 9 عنوان میشود؟!
اسب نماد پوایایی و تلاش است و مسابقهای بودنش نماد خلاقیتِ ذهن هر نویسندهای؛ عدد نُه نیز آخرین عدد تکرقمی است که بعد از آن دورقمی شدن یعنی بهاصطلاح بهمرحلۀ قبول شدن میرسد. این داستان بهزیبایی ذهنِ نویسنده را با در نظر گرفتن
تلاشهایش برای بهظهوررساندن خلاقیت ذاتی او در خلق شخصیتهای داستانی نشان میدهد که چگونه نویسنده به دنبال خلق آنهاست و درضمیر ناخودآگاه خود تلاش میکند.
حال چرا دختری با چشمهای اشکآلود بیان میشود؟! چرا دختر و چرا اشکآلود!؟
دختر نیز نماد خواستهها وخواهشهای جسمانی و غرایز نهفته در داستان است و نیز در خود نویسنده که با او همراه است و در طول زندگی به آنها میاندیشد؛ اشکآلود بودنش طعنهای است برای نرسیدن به این غرایز و دست نیافتن به آنهاست! ناکامی بهدلیل سرگشتگی نویسنده در دنیای درون خود و دور نگهداشتن خود از لذایذ و شهوت برای تمرکز ذهن و غرقشدن در ناخودآگاه خود است!
هر نویسندهای ناچار است برای نوشتن به درون خود رجعت کند و انزواطلبی جزئی از زندگی اوست تا بتواند افکار خود را به تحریر درآورد در این راستا گاهی برای خلق بعضی شخصیتها خودخواسته در معرض افسرگی؛ حتی خشم قرارمیگیرد تا بتواند فضا و شخصیت دلخواه را خلق کند!
جامعه شناسان، مردم شناسان و در نهایت روانشناسان ضمن بیان نشانههای افسردگی بیان کردهاند، نویسندگان بیشتر از دیگر اقشار جامعه با افسردگی دستوپنجه نرم میکنند؛ مرور تاریخِ زندگی نویسندگان این واقعیت تلخ را بیان میکند که حتی گروهی متأسفانه اقدام به خودکشی کردهاند!
در این داستان بهزیبایی به این مقوله میپردازد که هر نویسندهای اگر بین خلاقیت، ضمیر ناخودآگاه و خواستههای جسمانی و تعاملاتِ اجتماعی خود تعادلی برقرار نکند بهراحتی در این ورطه که همان سرگشتگی و در نهایت افسردگی است غرق خواهد شد! در داستان نویسنده ماهرانه و زیرلایه بیان میکند که نویسنده نمیتواند اسب را بکشد چرا که خلاقیت ذاتی خودش است، دختر را نمیکشد که همان عشق، خواهش و امیال فراموش شدهاست! بنابراین اسلحه را زیر چانۀ خود میگذارد و شلیک میکند و تاریخِ ذهنِ آشفتۀ نویسندگانی چون همینگوی، ویرجینیاوولف، ریونوسکهآکتاگوا، رومنگاری، صادق هدایت و بسیاری دیگر را زنده میکند که نتوانستند تعادلی بین ذهن خلاق خود و ارتباطات اجتماعیشان برقرار کنند؛ این داستان در قالبی زیبا با مفاهیمی ساده و ملموس، هوشمندانه تلنگری به جامعه نویسندگان زده، آنها را به تفکر وامیدارد. ■