از آنجا که شعر محصول تعامل تنش آمیز ذهنیت شاعر با جهان درون و بیرون خواهد بود که قرار است با خطاب به انسانها سخن بگوید بنابراین باید زبانی را بکار برد که خوانشگر بتواند با نشانههایی که در شعر بوجود آورده است ارتباط برقرار کندو از این راه به کشف انسجام و پیوند عناصر موجود در متن به ساختار یک شعر رسیده و از این راه به لذت وافری دست بیابد.
قطعن هرشاعری که دست به قلم میبرد و اثری را خلق میکند باید حرفی برای گفتن داشته باشد به عبارتی کار هر شاعری دخالت مستقیم و غیر مستقیم در فرهنگ زادبومی خوبش است که با ارایه گفتمانی نقادانه در پارادایمهای اجتماعی به نکات روشن و تاریک زندگی دورۀ خود اشاره میکند اگرچه از این امر نباید غافل بمانیم که ماهیت نوشتاری هر شعر یک پروژۀ فراتاریخی و فرا مکانی است.
در زمینۀ نقد هم به این امر باید توجه کنیم که در نقد سنتی مؤلف را خداوند گار متن تلقی میکنند و معنای متن به مؤلف تعلق دارد و هرگونه تفسیر باید به تأیید مؤلف برسد و نقش منتقد زمانی شکل میگیرد که صاحب متن در مرتبۀ خداوندگاری قرار بگیرد و منتقد پیامبر متن بحساب می آید که وظیفهاش ابلاغ معنایی هست که در شعر وجود دارد اما در نقد مدرن اینگونه نیست و معنای متن را صرفن در خود متن و با بررسی که صورت میگیرد بدست می آید بنابراین با این دیدگاه جدید مؤلف دیگر در مقام خداوندگاری متن قرار نمیگیرد بلکه یک تعامل همه طرفه از سمت متن،. مؤلف و منتقد در جریان خواهد بود.
در جایی خواندم که تی اس الیوت میفرمایند شعر بیان بی محابای احساسات و عواطف نیست بلکه گریز از احساسات و عواطف است و حتا بیان شخصیت شاعر هم نیست بلکه نادیده گرفتن شخصیت خالق اثر است از این رو متن یک شخصیت کاملن مستقلی هست که چه از طرف خوانشگر و چه از طرف منتقد مورد ارزیابی قرار میگیرد و از آنجا که هر اثر ادبی در واقع مجموعهای از نشانههای زبانی با ویژگیهای خود میباشد متن هم بصورت کاملن مستقل بررسی و مورد تجزیه تحلیل قرار میگیرد.
شعر بدلیل خصوصیات و نظام درونی و بیرونی که دارد و با نشانههایی که بوجود میآورد و تناسبها و تناقضهایی که ایجاد میکند سعی بر آفرینش معناهای گوناگون اما هماهنگ
در جهت انسجام تمام آشفتگیهای زندگی واقعی دارد و با ساخت سوژههای منسجم از دل تمام صداها و ریتمها و رنگها و درنگها و با در نظر گرفتن تمام پیچیدگیهایی که درگیران ها هستیم راهی مییابد و اشاره میکند...یا رد میشویم و به راه خود ادامه میدهیم یا اینکه شعر همه چیز را پشت سر میگذارد و ما را مجبور به اطاعت میکند که هرچه میگوید را بپذیریم...
یکی از کاربردهای اصلی شعر نمایان کردن تمام تناقضهایی ست که پیوسته در درون و بیرون ما رخ میدهد از این رو شعر همیشه از تمام قید و بندها، باید و نبایدها و اصول بی چون و چرای منطق و علم و دستورها سرپیچی میکند...شعر متخطی از تمام خطهای موازی ست و برای او استعارهها، نشانهها و نمادها به اندازۀ همۀ حرفهای صریح و روشن اهمیت و ارزش دارند.. اگر توانستیم بجای جستجوی معنا در شعر بدنبال حضور تناقضها، تقابلها، تناسبها، کنایهها، ابهام هاو ایهامها باشیم بی شک خود را از قضاوتهای بیشمار معنایی نجات دادهایم و شعر را از یک دال و مدلول موضوعی به سمت دلالتهای معنایی گوناگون هدایت کردهایم...
ما تا به کی باید بدنبال سنت تکرارگویی انتقال معنا باشیم...
اگر بدانیم که امروز شاعر حرف نمیزند بلکه شعر سخن میگوید.
شعر پای خود را از مدار شاعر فراتر گذاشته است و دیگر مقید و محصور به هیچ زمان و مکانی نیست...
اما این قدرت را به ما میدهد که قبل از هر چیز به شیوهای تازه و متفاوت به زبان نگاه کنیم و از این طریق به ساخت یک اثر هنری برسیم و از مجرای زبان به محتوایان داخل بشویم....
یکی از وظایف اصلی ما جدا سازی تناقضات سازنده و هنجارگریزهای واقعی از زبان متعارف است تا به زبان این فرصت را بدهیم خود را از زندگی قطعی رها کند و ما را شریک زبان شاعرانۀ نسبی خوبش بکند...
از آنجا که اصولن هنر شعر یک هنر نخبه گرایی است در این بین هم مخاطبین شعر باید سطح خود را تا نخبگی و دریافت حرفهای شعر بالا بیاورند.... چه کسی گفته همه باید شعر بگویند و از شعر سر در بیاورند؟ چرا این حکم در مورد هنرهای دیگر صادق نیست.. شاید مقصر دروازۀ گشاد ادبیات است که هرکس به خودش اجازه میدهد سر بگذارد و داخل شود. حتا اگر بدانیم که این کلمات صاحاب ندارند اما باید مرز بین شعر سپید، نثر، داستان، رمان و قطعههای ادبی ووو..... را بدانیم.
این درست است که هر متنی تا آنجا پیش میرود که در ذهن مخاطب به واقعیت تبدیل میشود. این از خصوصیات آدمهاست که چیزی را به تصور در می آورند که به واقعیت عینی رسیده باشد اما این متن میتواند رمان. داستان، نثر ادبی یا هرچیزی دیگری باشدبه جز شعر سپید!!! چرا که برای شعر و بالاخص شعرسپید، زبان در اولویت اصلی قرار دارد که نقش واقعی را در شعرسپید بازی میکند و با خود ارجاعی کلمات به همدیگر سعی دارد از ارجاعات بیرونی بکاهد و به جمع دالهای خود بپردازد و پس از آن معنارا بدون توجه به تک تک کلمات از رابطۀ آنها با همدیگر و از اینه داری آنها به جمع چند معنایی برسد مانند تصویرهای به دست آمده از هزارتوی اینههای رو در رو...بدین ترتیب هیچگاه قرار نیست در شعر سپید به معنای نهایی برسیم..
بنابراین در نثر و داستان یا هر ژانر دیگری به جز شعر سعی بر این است که از زبان برای ارایۀ معنای اصلی استفاده شود (در شعر به زبان استفاده میرسد) و وقتی به این منظور رسید نقش خود را پایان یافته قلمداد میکند
در همین راستا ناچارم به مقولۀ دیگری هم در ادبیات اشاره کنم و آن اینکه عجالتن راست نمایی در ادبیات اتفاقی ست که صرفن در چهارچوب متن به واقعیت میرسد و بیرون از آن واقعیت عینی بحساب نمی آید.
برای نمونه میتوان به منظومۀ موش و گربه عبید زاکانی اشاره کرد... همانطور که حیوانات هم میتوانند در روایت شاعرانه حرف بزنند. و ما را به حیرت و تعجب وا بدارند اما همۀ اینها را فقط در متن میتوانیم باورکنیم و این همانجاست که معنا در شعر سپید با واقعیت مغایرت دارد، چرا که قرار نیست در شعر سپید هیچ معنایی را ولو در واقعیت متن باور کنیم.
زبان در شعرسپید مرتب خود را از راست نمایی در حوزۀ تک معنایی دور میکند و بیشتر بفکر کج تابیها و تمهیداتی هست که معناها را عادت زدایی کند. از این رو زیبایی شعر را تنها در معنایان نمیبیند، بلکه لفظ است و ارتباط کلمات با یکدیگرو پرداختن به معناهای نامتعارف و تن دادن به تأویلهای خوانشگر .... ضمن اینکه فراموش نکنیم اساس و پایۀ خیال!!! تردید نسبت به واقعیتهاست...
کارکرد شعر سپید شکستن مرزهایی است که در گسترۀ (خطوط قرمز استبداد زبان) قرار دارد گسترهای که روانکاوها به آن بسیار اهمیت میدهند و آنرا با کارکردهای اجتماعی و
زیباشناسی در حیطۀ شعر و اصولن ادبیات ناب یکی میدانند که در هردو سر پیچی از قوانین را میتوان یافت همانطور که اتفاقات در شعر و در دنیای اخلاقی، اجتماعی بطور یکسان در هم میریزد و به این ترتیب در شعر سپید دگرگونی در کارکرد شکل و ساختار متقابل کلمات و سرپیچی آنها از قوانین صورت میگیرد.
اکنون با این اشارات مختصر و گذرا میخواهم بگویم که در شعر سپید باید دنبال ساخت معناهای متعدد بدون پیش فرض قبلی باشیم که ممکن است این دالهای بوجود آمده با مدلولهای چند وجهی همراه باشند که به آن شعرسپید ساختارگرا می گویند و یا دالهای بدون مدلول باقی بمانند و صرفن فقط مخاطب است که در ذهن خود مدلولها را میسازد که این نوع شعر را شعر سپید ساختارشکن مینامند..
اگرچه به نظر این حقیر و با توجه به اینکه در یک طرف کفۀ سنگین ترازوی هزارسالۀ شعر معنا طلب سنتی ایران و درکفۀ دیگر، چند دهۀ کم سن و سال شعر مدرن در ژانر سپید ادبیات معاصر ایران (شعرآزاد قرن 16 میلادی از ایتالیا) وجود دارد، احساس میشود تلفیقی از دو ساختار (ساختارگرا و ساختارشکن) میتواند شعر سپید معاصر را از مخاطب گریزی نجات دهد که خود این مقوله به تنهایی بحث مفصلی را میطلبد.. اما کارکر در نثر، بدنبال انتقال معنای هدف دار است...
حالا بهتر است دوستان عزیزم راضی به نوشتن متنهایی نشوند که با شعر سپید بسیار فاصله دارد.
اگر چه آینده بسیار بی رحم است و تاریخ، پاکن وظیفه شناسی دارد....
با اینکه می دانیم شعر خانهای نیست که از آن آمدهایم بلکه جایی ست که آنرا میسازیم...
حالا اگر این خانه را دیگران برای ما ساخته باشند طبیعی ست که آنها تعیین میکنند چگونه در این خانه و با این خانه زندگی کنیم.
با نقشهای که میگوید آشپزخانه، اتاق پذیرایی، اتاق خواب و اتاق مطالعه کجا قرار بگیرند... قطعن برای چیدمان کتابهای اتاق مطالعه هم پیشنهادات اجباری میدهند..
مطمئنن هیچکس آنگونه که دلش میخواهد در این خانه زندگی نخواهد کرد حتا اگر تمام لوازم مایحتاج را هم خود تهیه و دیوارها را به سلیقۀ خود کاغذ دیواری کرده باشیم و...
عجالتن از نشانههای جاودانگی یک شعر خودساخته، داشتن وطن ذهنی و عینی است..
حالا اگر شعر تحت تسلط ژنوم نوشته شده باشد حتا اگر شورشگر هم باشد بی شک شورش را در میآورد....
عجالتن اینگونه شعرها دچار گسست عاطفی خواهند شد.. و در بی وطنی خود سیر خواهند کرد حتا اگر اینگونه شعرها در برابر آشفتگیها درنگ هم بکنند دچار رنگهای بیشمار خواهند بود و تنها ممکن است در بحران کاذبی که دیگران با نشستن در حاشیه امن بوجود آوردهاند، دست و پا بزنند...
در جایی خواندهام که ادبیات، فقط موضوعی برای مطالعۀ اکادمیک نیست بلکه یکی از معابد روح انسانی ست که همه باید دران به عبادت بپردازند.. بله یکی از معابد!!!...حالا چقدر میتوانیم مراقب معبد روح انسانی و وجدان شعر خود باشیم....؟!
در پایان عرض کنم که هیچگاه نگاهم در شعر تابعی از جنسیت نبوده است چرا که معتقد هستم شعر یک امر انسانی است و ما با ابعاد و درک و دریافت یک انسان روبرو هستیم... هر انسانی با خصوصیات و عواطف خاص خود حضور دارد و با تصویری از نوع اندیشه و احساسات زندگی میکند ارزش و جایگاه انسان در معنای خاص و عام خود شکل میگیرد اگرچه گاهی مسایٔلی وجود دارد که شاعر با شناخت موقعیت اجتماعی و خانوادگی خود دیدی تازه به جهان و زندگی انسانی خود میبخشد و این را قبول دارم که عاطفۀ زنانه، نقش تعیین کنندهای در شکل گیری تفکر و نگرش نسبت به درک پدیدهها بازی میکند اما این باعث نمیشود که جنسیت زنانه اورا از رسالت یک من انسانی گسترده جدا کند...
در آخر از تمامی عزیزان دست اندرکار این مجموعۀ وزین و تأثیر گذار از جمله، داوران محترمی که در انتخاب اشعار زحمت کشیدهاند و مهربانوان عزیز سرکار خانم مهناز رضایی لاچینی و سرکار خانم سودابۀ زنگنه تشکر و قدردانی ویژه دارم. ■