• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • نگاهی از سرتأمل به رمان «رویای برزخی» نویسنده «اسماعیل زرعی»؛ «محمود خلیلی»/ اختصاصی چوک

نگاهی از سرتأمل به رمان «رویای برزخی» نویسنده «اسماعیل زرعی»؛ «محمود خلیلی»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

khalili

مشخصات کتاب:عنوان: رؤیای برزخی/ نویسنده: اسماعیل زرعی/ انتشارات: مروارید/ چاپ: دوم، 1399 / صفحات: 119 برگ / قیمت: 23000 تومان/

چندان مسبوق به سابقه نبوده که صاحب این قلم در ابتدای نقد و نظر خود، به معرفی مبسوط نویسنده بپردازد، اما از آنجا که کتاب‌های منتشره در سال‌های اخیر، فاقد بخش معرفی

نویسنده است، چاره‌ای جز این کار ندیدم.

معرفی نویسنده:

اسماعیل زرعی متولد ۱۳۳۷ خورشیدی، داستان‌نویس و شاعری از خطۀ کرمانشاه است. وی تحصیلات خود را در زادگاهش به پایان رساند، سپس به عنوان معلم در شهرهای اصفهان، شیراز و کرمانشاه به فعالیت پرداخت. زرعی اکنون بازنشسته آموزش و پرورش است. ایشان در سال ۱۳۹۳ موفق به دریافت جایزۀ ادبی صادق هدایت برای داستان کوتاه «جهنم به انتخاب خودم» شد.

اسماعیل زرعی در یک مصاحبه اظهار کرد که دارای یک پسر و یک دختر است و همسرش هم همچنان طبق خواستۀ خودش خانه‌داری می‌کند. وی در ادامه گفته است: در واقع بعد از آشنایی، همین که قضیۀ ازدواج‌مان در سال ۵۷ جدی شد، ایشان اراده کردند خودشان را وقف من کنند. حالا بعد از نزدیک به ۴۰ سال می‌بینیم حتا ذره‌ای هم از تصمیم‌شان منصرف نشده‌اند و پشیمان هم نیستند؛ این را نه از خودم، از قول منیر عرض می‌کنم. ولی خودم اگر بخواهم خلاصه کنم در یک کلام، می‌گویم: زندگی‌ام را به همسرم مدیونم...

زرعی اساتید خود را کتاب‌هایی دانسته که پیش از این خوانده است و افزوده: دوره‌ای که تازه جذب نوشتن شده بودم هیچ محفل یا مکانی برای آموزش‌ِ داستان و یا داستان‌خوانی به صورت جمعی وجود نداشت. من و سایر پیشکسوتانم ... همه مثل گیاهی خودرو شکفتیم. اصلاً کسی نبود که بخواهیم از محضرش آموزش بگیریم.

از آثار این نویسنده می‌توان به: سفر در غبار، کمی از کابوس‌های من، نوشته‌هایی که هرگز خوانده نشد، شوهر

ایرانی خانم الیزا، فصل‌ها نمی‌خواهند بروند، جهنم به انتخاب خودم، خواب‌های غمگین، جنگ‌افزارهای معیوب، پیامک‌های تاریک بوده که به شکل مجموعه داستان به چاپ رسیده‌اند و در زمینه رمان و داستان بلند می‌توان به: راز معبد آفتاب، روزشمار اموات، شادی‌های شوم و رؤیای برزخی اشاره نمود.

..........

اشخاص حاضر در داستان:

راویِ داستان، جوانی است که وقتی از درون به معرفی خود می‌پردازد چهره‌اش پیرمردی را نشان می‌دهد که موهایش یکپارچه سفید، با بدنی تکیده و کمری خمیده است. حتا وی در برخی موارد سن خود را بین صد و صد و یک سالگی می‌داند.

چشم سیاه (معشوقۀ اساطیری و دست نیافتنی راوی است،‌ مخلوقی از خیال و آرزو و تمنای شهوانی)، آینۀ دق (نویسنده در ص 46 وی را این چنین معرفی کرده است: ... نه همسر، که تقدیر من است، تقدیری که مانع رسیدنم به خواسته‌هایم می‌شود... او در ص 46 کتاب همسرش را این چنین تصویر می‌کند: ... او نه همسر، که تقدیرم است؛ تقدیری که مانع رسیدنم به خواسته‌هایم می‌شود...تقدیری که همه چیزم را به بازی گرفته؛ ...و با همین توصیفات است که تصمیم نهایی را مقابله می‌داند: پس اگر مقابله نکنم،‌ نابودم می‌کند، نابود...). راوی سرانجام آینۀ دق را می‌کشد تا از آزارهای روحی و زخم زبان‌هایش نجات یابد (ص 12).

...................

جدا از تعریف و تعارفات در صفحات نخستین کتاب رؤیای برزخی، از قلم کیومرث کریمی و عرض ارادت وی به نویسنده، اشارتی نیز به گوشه‌هایی از نقدهای این اثر آمده است که جای مقدمه را نمی‌گیرد. لازم به ذکر است، کتاب حاضر، اولین بار در سال 1378 توسط انتشارات سپیده سحر به چاپ رسید و در دسترس عموم قرار گرفت.

حال به جای پرداختن به حاشیه، بهتر است به متن بپردازیم و جدا از هرگونه پیش‌داوری،‌ به قلم توانای اسماعیل زرعی در پردازش و ریزه‌کاری موجود در متن اثر اشاره کنیم.

اشارات مکرر به نمادها و نشانه‌های موجود در داستان بوف کور،] جنازۀ زنی که بر کف خانه افتاده است، کوزه‌های پر نقش و نگار، تکرار و اصرار بر پیرمرد بودن راوی، گریز وی به جهانی که پشت روزنه یا صندوقخانه است[آنچنان آشکار است که چیزی جز ارادت اسماعیل زرعی به صادق هدایت را نشان نمی‌دهد. زرعی تلاش کرده است خوانندۀ بوف کور را با همان فضا و المان‌هایش برای خواننده تداعی کند و هرگز از ساخت چنین فضایی پشیمان نیست و تاکید مؤکد او، نشان از جسارت و شهامت این نویسنده در نزدیک ساختن نوشتۀ خود به بوف کور دارد.

گرایش قلم زرعی در این کتاب به پریشان‌گویی هذیان‌واری که در روح و جان کتاب بوف کور جریان دارد به همان سوءرئالیسمی وابسته است که در کتاب‌های فرانتس کافکا نیز ساری و جاری است. حرکت پاندول‌وار در زمان و مکان و رفت و آمدهای مکرر بین حال و گذشته (دوران پیری و کودکی و جوانی) به خوبی تصویر شده است. درست در همین حرکات پیش و پس است که تکه‌های پازل زندگی راوی برای خواننده کنار هم چیده می‌شود.

راوی، از بد حادثه شغل باربری را انتخاب کرده و هر روزش را با طعنه و زخم‌زبان مردم به شب می‌رسد. تنها دلخوشیِ وی آن است که در پستوی خانه به کارگاه سفال‌گری پناه ببرد و با ساخت و نقاشی بر روی سفال،‌ روح خود را آرام سازد. راوی اما همسری دارد که مدام در پی تحقیر اوست و ناتوانی جنسی‌اش را به رخ می‌کشد. از آنجا که راوی شاهد گریز مادرش از خانۀ پدری بوده است بر همسرش سخت می‌گیرد و همیشه گمان می‌کند که وی یا در پی گریز است و یا با دیگران سر و سرّی دارد. "آینۀ دق" نامی است که راوی به سبب مزاحمت‌های پیاپی و آزارهای روحی همسرش بر او گذاشته و سرانجام با تکیه بر عشقِ "چشم سیاه"یعنی معشوقه اساطیری خود، همسرش را می‌کشد.

در بخش دوم اثر، راوی از بیرون به خود و زندگی‌اش نگاه می‌کند و می‌بیند آنکه قربانی شده است، خود وی می‌باشد که جوانی و زندگی‌اش را از ترس آزارهای دیگران در صندوق‌خانه و کارگاهش مدفون کرده است. در یک دگردیسی، راوی تلاش می‌کند پیلۀ زندگی و پوستۀ بیرونی خود را بشکند تا به رهایی برسد.

در ص 77 کتاب، راوی می‌پرسد: تا کجا باید می‌روم؟... به کجا می‌روم؟... تا کی؟...این پرسشی بود که هستی‌ام را شکل می‌داد، پرسشی که هر چه می‌رفتم،‌ هر جا می‌رفتم و هر چه می‌جستم،‌ جوابی نداشت.

این پرسش‌های مکرر، همان سرنوشت محتوم انسان است و پاسخ این راز سر به مهر تا ابدیت ادامه خواهد داشت. راوی، میراث‌دار گذشتگان است و در همان سرزمینی گام برمی‌دارد

 که انسان نخستین نیز در آن حیران ماند و بی آنکه بتواند به پاسخ درستی برسد، کوله‌بار زندگی‌اش را کشان کشان بُرد تا فرصتش به پایان رسید. از آن پس بود که قافله از پی قافله راه افتاد تا این وادی حیرت را زیر پا بگذارد و به سؤالات فلسفی انسان، پاسخ دهد.

در ص 79 کتاب آمده است: ششمین بیابان را هم پشت سر گذاشتم و به سختی نیمه‌های بیابان هفتم را طی می‌کردم...

اگر منظور نویسنده از بیابان ششم و هفتم،‌ اشاره به عالم هفتم باشد، با توجه به روایاتی از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام، در باب زمین‌های هفت‌گانه چند احتمال وجود دارد:

اول این که بگوییم منظور از هفت زمین، هفت عدد از کرات آسمانی است، که ساختمانش از نوع ساختمان زمینی است که ما در آن زندگی می‌کنیم.

دوم این که بگوییم منظور از آن تنها زمین خود ما است، که دارای هفت طبقه است، (چون طبقات پیاز) که روی هم قرار دارند، و به تمام کره احاطه دارند، و ساده‌ترین طبقاتش همین طبقه اولی است که ما روی آن قرار داریم.

سوم این که بگوییم منظور از زمین‌های هفت‌گانه، اقلیم‌ها و قسمت‌های هفت‌گانه روی زمین است، که علمای جغرافی قدیم، زمین را به هفت قسمت (و یا قاره) تقسیم کرده‌اند. این چند وجه، وجوهی است که هر یک طرفدارانی دارد.

اما به گمان نگارندۀ این سطور، اشارات اسماعیل زرعی به بیابان‌های ششم و هفتم اشاره به همان هفت شهر عشق است. شیخ عطار نیشابوری در کتاب منطق‌الطیر به هفت وادی عشق (هفت شهر عشق) می‌پردازد و آنها را این‌گونه بیان می‌کند:

گفت ما را هفت وادی در ره است/ چون گذشتی هفت وادی، درگه است

هست وادیِ طلب آغاز کار / وادیِ عشق است از آن پس، بی کنار

پس سیم وادی است آنِ معرفت/ پس چهارم وادی استغنا صفت

هست پنجم وادیِ توحید پاک/ پس ششم وادیِ حیرت، صعب‌ناک

هفتمین، وادیِ فقر است و فنا/ بعد از این، روی روش نبود تو را

در کشش افتی، روش گم گرددت/ گر بود یک قطره قلزم گرددت ...

پس از خواندن کتاب رؤیای برزخی و در صفحه آخر است که

 ما به همراه راوی می‌بینیم، تمامی کتاب در وادی ششم و یا وادی حیرت گذشته است و در همین جاست که به نکتۀ پایانی می‌رسیم. اما نکتۀ پایانی چیست؟

راوی پس از عبور از فراز و نشیب‌های زندگی، به نکته‌ای می‌رسد که درگاه وادی هفتم یا وادی فقر و فنا است. در ص 118 می‌خوانیم: ... شده‌ام نقش کوزه‌ای گلی، بی‌رنگ و لعاب و چرک و آلوده که کم‌کم ترک برمی‌دارد و از هم می‌پاشد... ناگهان صدای ریزش کوزۀ شکسته را شنیدم...

خودشکستن،‌ همان چیزی است که برای رسیدن به حقیقت و فنا در دوست، لازم است. لابد شما نیز داستان گفت‌و گوی پادشاه و پیرمرد را می‌دانید که حکیم نظامی گنجوی در مخزن الاسرار آورده است تا به من و شما اخطار دهد که گویندۀ هر تذکر و یا انتقادی، دشمن نیست بلکه می‌تواند دوستی باشد که راه درست و روش صحیح را به ما نشان می‌دهد. گاهی لازم است جنبۀ انتقادپذیری خود را افزایش دهیم و به جای کینه از منتقد به تأمل و تعمق در گفته‌های وی بپردازیم. نظامی در بخشی از این شعر، از زبان پیرمرد می‌گوید: من که چنین عیب شمارِ تواَم/ در بد و نیک اینه‌دارِ تواَم / اینه چون نقش تو بنمود راست/ خود شِکَن، اینه شکستن خطاست.

...................

درنگ:

در ص 66 می‌خوانیم: کم‌کم از دور سیاهی شهر دیده می‌شد، با ساختمان‌هایی کوتاه و بلند در تاریکی مانده‌اش، بی آنکه چراغی یا شمعی در خانه‌ای، توی کوچه‌ای و یا در خانه‌ای روشن باشد ... در آسمان نه ماه بود و نه ستاره...

و در ص 67 می‌خوانیم: مردهای فروشندۀ تیره‌پوست ... کارد بزرگ سلاخی را برمی‌داشتند و با دست‌هایی تا آرنج آلوده به خون دلمه بسته، ... قطعه قطعه گوشت از جنازه‌ها می‌بریدند ... لاشه‌ها همه زن بودند...

این تصاویر تلخ و تیره و رعب‌آور، برشی کوتاه است از زندگی امروز و رفتارهای بشر در دوران معاصر با هم‌نوعان خویش. تصاویری که نشان از افزایش میزان جرایمی همچون تجاوز،‌ قتل، سرقت مسلحانه و بی‌توجهی به قانون در سراسر جهان دارد و محصور در یک جغرافیای خاص نیست.

تنها موردی که به صورت جزئی نشانه‌ای از به روز بودن و یا گلایه‌ای از سیاست‌زدگی جامعۀ امروزین و اظهار فضل برخی مدیران ارشد ما دارد، در ص 115 آمده است. در همین صفحه می‌خوانیم: «...صدای آمرانه‌ای را که روی شهر طنین انداخته بود، می‌شنیدم: زیاد می‌خورید... به هدر می‌دهید...»

این کلمات، اشاره به صحبت‌های رضا اردکانیان، وزیر نیرو در دولت روحانی، دارد که گفته بود: «علت اینکه تحریم شدیم همین بد عادتی در مصرف است، تحریم کنندگان فهمیده‌اند نقطه ضعف ما، مصرف است. ما جامعه‌ای مصرفی هستیم؛ ... آن‌ها نقطه ضعف ما را فهمیده‌اند و دائم از همان ناحیه فشار وارد می‌کنند. چون بیشتر از متوسط کشورهای صنعتی و توسعه یافته غذا می‌خوریم، بیشتر می‌پوشیم و سرانه مسکونی بالاتری داریم...»

ایران شاید یکی از نقاط نادر در جهان باشد که هر وزیر و وکیل (و یا هرکس که تریبونی به دست می‌آورد)، به خود جرأت و جسارت آن را می‌دهد که در هر زمینه‌ای دخالت و اظهار فضل کند! از آنجا که در این مرز پرگهر،‌ هیچ مرجع و قانونی برای پیشگیری از مداخله‌جویی و اظهار نظرهایی از این دست وجود ندارد، هر دم از این باغ بری می‌رسد!! و این داستان ادامه دارد...

گرچه دغدغه‌مندی نویسنده بسیار محترم است،‌ اما، چنان چه فرصتی برای چاپ مجدد این اثر دست دهد، به گمانم بهتر است برای روان‌تر شدن و یک‌دستی اثر، این بخش الکن و ناقص از داستان حذف شود تا ذهن خواننده را با دردهایی فراتر از مدیران بی‌ارزش و پرگو،‌ درگیر سازد.

...........................

دو پرسش:

پرسش اول: در ص 10 کتاب، نویسنده از زنان اغذیه‌فروش دوره‌گردی سخن به میان آورده است که تیره پوست و کوه پیکر هستند اما در ص 66 و 67 به مردهای فروشندۀ تیره‌پوست و غول‌پیکر اشاره می‌کند، آیا این تغییر جنسیت و چرخش از زن به مرد، نشان‌دهندۀ تغییر زاویۀ دید و تغییر نگرش راوی است و یا تنها یک تغییر نگاه؟

اگر کمی دقت کنیم این فروشندگان،‌ علی‌رغم تفاوت جنسیتی، مشابهت‌های بسیاری داشتند:

1 و 2: تیره پوست و غول پیکر بودند. 3: سی و پنج – شش ساله بودند. 4: تن و بدنی پُر داشتند. 5: پیراهن و لباسی به تن داشتند که از شدت آلودگی به خون، رنگ اصلی‌اش نشخیص داده نمی‌شد. آیا انتخاب این فروشندگان با مشابهت‌های ظاهری، اما با جنسیت متفاوت، بیانگر این نکته است که از دیدگاه نویسنده، مرد و زن می‌توانند در خباثت و جنایت و قساوت، رفتارهای مشابه از خود بروز دهند؟

پرسش دوم: در ص 42 آمده است:

قهوه‌خانه پر بود از همهمۀ مردم و برخورد استکان‌ها و غلغل قلیان‌ها و بوی دود و دیزی.

  • اول گوشت کوبیده می‌خوری یا برایت ترید کنم؟

جواب داد: مگر یک زن چند سیخ می‌خورد؟!

از جگرکی بیرون آمدیم...

این تعویض لوکیشن یا محل داستان، تعمدی بوده است یا اشتباه تاکتیکی و تکنیکی؟؟

......................

یک نکته:

نشانه‌هایی از واژه‌های بومی در بخش اول و دوم کتاب مکرر دیده شد، برای مثال در ص 10: ... نه دست و بدنم آموخته‌اش بود... در اینجا کلمۀ "آموخته" به جای کلمۀ "عادت" نشسته است. کتم را کندم. (ص 20)، گَل و گوش و گردن (22)، پیچه (ص 19)...

این گرایش به سادگی و عامیانه‌نویسی برای بیان احساس و همراهی نویسنده و خواننده، همچنان در بخش دوم نیز دیده می‌شود: «مفش را بالا می‌کشید؛ با گوشۀ دامن دماغ پاک می‌کرد...» ص 99.

علی‌رغم نثر ثقیلی که بر گسترۀ رمان چنبره زده است، بهره‌گیری از کلماتی ساده و خودمانی و بومی، به شکل مستقیم نشان‌دهندۀ خاستگاه و ریشۀ فرهنگ و زبان و گویش اصلی نویسنده است و این امر دلیلی بر استیلای فرهنگ شفاهی بومی، بر زبان نوشتاری نویسنده دارد. این‌چنین کاری به هیچ وجه مذموم و ناپسند نیست، بلکه می‌توان از همین حربه جهت جایگزین‌سازیِ مناسب برای واژه‌های بیگانه در زبان فارسی استفاده نمود.

.......................

چند تذکر:

ص 48: بارشی ناوقت، ناخواسته. چنین تعبیری و ساخت چنین کلمه‌ای ناهمگون، تنها به درد ساخت قافیه در شعر می‌خورد نه در یک متن ساده. به جای ناوقت بهتر بود از بی‌وقت استفاده می‌شد.

ص 49: جنس بنجلی را قالب کنم. صحیح‌تر آن است که بنویسیم: ... غالب کنم.

ص 55: دستِ‌کم گاهی آرامم که می‌کرد! (که در این جمله اضافه و زاید است حتا اگر برای تأکید بر آرام بخشی باشد).

ص 45: راه‌ام را سد کرد. (!) چرا ننویسیم: راهم را سد کرد (؟)

تکرار کلماتی که نه برای تأکید است و نه به زیبایی نوشتار کمک می‌کند،‌ چرا باید آورده شوند؟ نگاه کنید به ص 117: بعد، بعد از این که از پا افتادم... و همچنین در ص 107: بیرون هم، بیرون چیزی دیده نمی‌شد جز تاریکی محض. (تکرار دید و بیرون، نوعی حشو است). در ص 28: و من، من که سکوت ... (تکرار من)

جای خالی برخی نشانه‌ها مثل علامت ویرگول، در برخی نقاط، به شدت خودنمایی می‌کند. به ص 70 نگاه کنید: به خاطر همین (،) ناچار بودم با احتیاط بیشتر (ی) قدم بردارم و مدام (،) مراقب اطراف باشم (،) نکند غافلگیر شویم...

ص 100: آرامش می‌کردم. اگر جدانویسی رعایت شود،‌ جمله این چنین خوانده می‌شود: آرام‌اش می‌کردم.

ص 13: هیچ وقت دست‌های هنرمندانه‌ام به خون آلوده نمی‌شد... (ترکیب تازه و نامأنوسِ] دست‌های هنرمندانه‌ام! [چه معنایی دارد؟)

..........................

بخش پایانی:

حداقل دو سالی می‌شد که به عنوان یک خواننده، با کتابی از یک نویسندۀ ایرانی این چنین نزدیک و مأنوس نشدم. کتابی که توانست پس از مدتها مرا با متن خود درگیر سازد و ذهنم را به تکاپو وادار کند و حتا مرا به بازخوانی اثر وادار نماید.

به تلاش‌های این مرد، احترام می‌گذارم و دوست دارم چنانچه فرصتی دست داد سایر کتاب‌های ایشان را نیز مطالعه کنم. امیدوارم ایشان در طول و عرض زندگانی خود بتواند آثار ارزشمندی به کتابخانۀ ادبیات بزرگ و فاخر ایران بیفزاید.

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

نگاهی از سرتأمل به رمان «رویای برزخی» نویسنده «اسماعیل زرعی»؛ «محمود خلیلی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692