خیانتکاری که ادبیات را متحول کرد
کنوت هامسون (4 اوت 1859 - 19 فوریه 1952) نویسنده نروژی که کمیته ادبی نوبل او را در 1920 برنده این رویداد فرهنگی دانست. نویسندهای محبوب و نامحبوب که بیش از 70 سال به نوشتن ادامه داد. نویسندهای پیشرو که آثارش نه تنها از نظر تنوع موضوعی، آگاهی، دیدگاه منحصر بفرد و پیشرو در زمان خودش بود بلکه بانی ادبیات مدرن در اروپا شد.
او "یکی از تأثیرگذارترین و نوآورترین سبکهای ادبی صد سال گذشته" است که با تکنیکهای جریان سیال ذهن و مونولوگ ذهنی پیشگام ادبیات روانشناسی شد و بر نویسندگانی چون توماسمان، فرانتس کافکا، ماکسیم گورکی، استفان زویگ هنری میلر، هرمان هسه، جان فانته و ارنست همینگوی تأثیر گذاشت.
ایزاک باشویس نویسندۀ لهستان و برندۀ جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۷۸، او را «پدر ادبیات مدرن» نامید و معتقد بود که داستان مدرن در قرن بیستم از هر نظر: ذهنی بودن، چندپارگی، کاربرد فلاش بک، غزل ... از آثار هامسون نشات میگیرد.
هامسون جوان به رئالیسم و طبیعتگرایی اعتراض داشت و معتقد بود که هدف اصلی ادبیات مدرنیسم باید پیچیدگیهای ذهن انسان باشد، و نویسندگان باید "زمزمه خون و التماس مغز استخوان" را توصیف کنند. هامسون با آثاری مانند گرسنگی (1890)، اسرار (1892)، پان (1894) و ویکتوریا (1898) "رهبر شورش نئو-رمانتیک در آغاز قرن بیستم" در نظر گرفته شده است. آثار بعدی او به ویژه "رمانهای نوردلند" تحتتأثیر واقعگرایی جدید نروژی قرار گرفتند و زندگی روزمره را در روستای نروژ به تصویر میکشند و اغلب از گویش محلی، کنایه و شوخ طبعی بهره بردهاند.
تنفرش از انگلیسیها و آمریکاییها، شوروی، و همچنین حمایت او از دولت ناسیونال سوسیالیست ویدکون کیسلینگ 1 و حمایت آشکارش از آلمان در طی دو جنگ جهانی و طرفداری آتشین از آدولف هیتلر و ایدئولوژی نازی محبوبیت بینالمللی او را کمرنگ کرد (علایق او به شدت تحت تأثیر جنگ بوئر بود، جنگی که هامسون آن را دشمنی بریتانیا با مردمی کوچک میدانست.)
علاقه شدید او به هیتلرو حزبش چنان بود که جایزه نوبل خود را در سال ۱۹۴۳ به یوزف گوبلز وزیر تبلیغات رایش سوم اهدا کرد و پس از مرگ آدولف هیتلر پیشوای آلمان، در مورد وی گفت: «من لایق آن نیستم که در مورد آدولف هیتلر با صدای بلند صحبت کنم. او یک جنگجو برای بشریت و یک بشارتدهندۀ عدالت برای تمام ملتها بود. او یک مصلح در بالاترین ردهها بود.»
به دلیل حمایت قاطعانهاش از اشغال نروژ توسط آلمان، پس از جنگ به خیانت متهم شد، اما به دلیل آنچه که مشکلات روحی و روانی، پیری و ضعیف نامیده میشد، مدت زمان زیادی در زندان نماند، اما بخش عمدۀ داراییهایش مصادره شد؛ فروش آثارش رو به افول گذاشت. با این وجود، هامسون با انتشار کتابی در توضیح و دفاع از نظرات خود در زمان جنگ، خیلی زود به فهرست پرفروشترینها بازگشت، و از آن زمان تا کنون یکی از پرفروشترین نویسندگان نروژی، چه در کشورش و چه در سطح بین الملل، باقی مانده است.
نگاهی به زندگی کنوت هامسون
کنوت هامسون در 4 اوت 1859 در خانوادهای خاخامزاده و تهیدست در دهکدۀ لوم، دره گودبراندسدال، منطقهای در نروژ شرقی به دنیا آمد (نزدیک ورشو). پدر و پدر بزرگ مادری او خاخام بودند. وی چهارمین پسر (از هفت فرزند) خانواده بود. بیش از سه سال نداشت که خانوادهاش به هموند، هماروی در نوردلند نقل مکان کرد. او روزگار بسیار سختی را در دروان کودکی پشت سر گذاشت. در نه سالگی از خانوادهاش جدا و نزد دائیش، هانس اولسن رفت که برای دفتر پستی که اداره میکرد به کمک نیاز داشت. زندگی او با دائیش وحشتناکتر از گذشته بود، مردی سختگیر و خشن که اورا مورد ضرب و شتم و گرسنگی قرار میداد؛ این «ترومای رشدی» در بزرگسالی برایش کم دردسر نداشت. تجربۀ شرایط دشوار و خشن کودکیش به طور قابل توجهی سلامت روان او را تا پایان عمر مختل کرد؛ بعدها خودش اظهار داشت که مشکلات عصبی مزمن وی به دلیل دوران کودکی بسیار تاریکش بوده است. (بخشهایی از این دوران زندگیش را در داستان شبح سفید روایت کرده است.)
6 سال زندگی درکنار مردی خشن و بیرحم، سرانجام صبر هامسون نوجوان را سرزیر و برای رهایی از آن زندگی تاریک در 1874 به لوم فرار کرد. برای امرار معاش و گذران زندگی به مدت پنج سال به هرکاری مشغول شد از کارمندی فروشگاه، شاگرد کفاشی تا دستفروشی در خیابان.
در 17 سالگی در یک کارخانه طناببافی مشغول به کار شد. و از «اراسموس زال» صاحب کارخانه طناببافی خواست که از او حمایت مالی کند. هرچند که این کمک هم در موفقیت او خیلی تاثیرگذار نبود و آثار اولیه او چندان مورد توجه واقع نشد. اما بعدها هامسون از اراسموس زال به عنوان الگویی برای شخصیت مک در رمانهای پان (1894)، رویاپردازان (1904)، بنونی (1908) و روزا (1908) بهره برد.
زندگی سراسر سخت و تلخ فرصت به او نمیداد تا تحصیلی منسجم داشته باشد، بخش عمدۀ دانش خود را به صورت خودآموز فراگرفت، تقریباً هیچ تحصیلات رسمی نداشت، اما سبب نشد تا او سختکوشی و جاه طلبیش را رها کند؛ نوشتن را دوست داشت و به دنبال یک هدف بود، نویسنده شود. او ثابت کرد که تخیل، کار سخت، اعتماد به نفس و داشتن هدف میتواند از تحصیل رسمی فراتر باشد.
اگرچه تحصیلات نامنظم و پراکنده او را از دیگر هم اندیشان و متفکران و قلم بدستان هم عصرش متمایز و فاقد هر دو زمینه اجتماعی و فکری میکرد که معمولاً با ادبیات اروپایی زمان او مرتبط بود، با اینحال هیچکدام از اینها سبب نشد تا او از حرکت در این مسیر سنگلاخی مأیوس شود و هدفش را نادیده بگیرد.
به هیچ سنت ادبی شناخته شدهای مقید نبود و تأثیرات آشکاری از نویسنده و یا مکتب خاصی نگرفته بود. مبارزه او برای شناخته شدن به عنوان چراغی ادبی از بیستویک سالگی آغاز شد. اولین اثرش Den Gaadefulde: En Kjærlighedshistorie fra Nordland (مرد معمایی: یک داستان عاشقانه از شمال نروژ) به سال 1877 منتشر شد که الهام گرفته از تجربیات و مبارزاتی بود که در شغلهایش متحمل شده بود. دومین رمانش «تجدید دیدار» را در ۱۸۷۸ با نام کنوت پدرسن به چاپ رساند؛ او در این اثر تلاش کرده بود تا از شیوه نگارش داستان حماسه ایسلندی از بیورنستیرنه بیورنسون (نویسنده نروژی برنده نوبل ادبی 1903) تقلید کند؛ این اثر، داستانی ملودراماتیک از عشق یک شاعر بود که بعدها مبنایی برای اثر دیگری به نام «ویکتوریا» شد. این دو اثر که به فاصله یک سال از یکدیگر منتشر شده بودند مورد توجه قرار نگرفت این بیتوجهی سبب شد برای مدتی دست از نوشتن بردارد و تصمیم بگیرد از سرزمین کوچک نروژ بیرون برود تا جهانی جدید را تجربه کند؛ و گنجینه عظیمی از آموزهها را برای رسیدن به هدفش بدست بیاورد.
به دنبال چشماندازهای بزرگتر و ارزیابی صحیح از ارزش یک انسان، بین 20 تا 30 سالگی در سفر بود؛ در سال 1899 به روسیه رفت در سالهای 1893-1895 مدت طولانی در پاریس زندگی کرد؛ در دو دوره 1882-1884 و 1886-1888 به آمریکای شمالی سفر کرد در آنجا به مشاغل مختلف همچون نوکری، پادویی، کارگر کشاورزی، بلیطفروشی مترو... در شیکاگو، داکوتای شمالی و مینیاپولیس، مینه سوتا مشغول شد. تجربیاتش از زندگی در امریکا و مشاغل گوناگون برای تأمین معاش، سببساز خلق شاهکاری طعنه آمیز و انتقادی و عمدتاً هجوآمیز در 1888 شد تا هوشمندی یک نویسنده ناشناخته را به جهان معرفی کند. «زندگی معنوی عصر جدید امریکائی» شاهکاری از نحوۀ نوشتن در بیان گفتمان انتقادی بود، که به سرعت مورد توجه محافل ادبی قرار گرفت. هامسون در این اثر توانست صدای منحصر به فرد خود را در داستان سرایی پیدا کند، صدایی که به هیچ چیز در گذشته شبیه نبود.
در 1890 رمانی منتشر کرد که نه تنها زندگی ادبی بلکه زندگی شخصیش را نیز متحول نمود. «گرسنگی» به عنوان اولین رمان واقعی مدرن در ادبیات نروژ در نظر گرفته میشود. این رمان به عنوان اولین نمونه جدی «جریان سیال ذهن» در تاریخ ادبیات ثبت شد.
داستانی مبتنی بر ساعتهای زندگی نویسندهای که با گرسنگی سپری میشود. کتاب به چهار بخش تقسیم شده و به سبک "جریان سیال ذهن" نوشته شده است که در آثار مدرنتر ادبیات رایج شده است.
داستان زندگی نویسندهای که در خیابانهای اسلو همیشه در جستجوی غذا، سرپناه و شغل است. هامسون بدون زحمت مخاطب خود را به سفری میبرد و آنها را در معرض واقعیتهای ناامیدی، گرسنگی و هنر قرار میدهد. این رمان نیمه اتوبیوگرافیک با مونولوگ درونی و منطق عجیبش داستان جوانی است که به تبع گرسنگی و فقر در پایتخت نروژ به جنون نزدیک شده است. «گرسنگی» عمدتاً یک اثر زندگینامهای است و پرده از آن اوقات وحشتناک و تلخی که هامسون در فقر و گرسنگی جوانی خود تجربه کرده، برمیدارد. احساس بیتفاوتی یخی، بیحوصلگی سرد انسانها... آنچه هامسون در آن روزها با آن روبرو بوده در رمان شرح داده شده است.
راوی که عذابهای شدید جسمی را تجربه کرده، با بیان فوقالعادهای این عذابها و بیاعتنایی کامل دیگران را توصیف میکند و فقط در جایی از انتهای زندگیش، در "گرمخانهای" کثیف، در میان مبهوت افراد نیازمند، چیزی شبیه دلسوزی یا حداقل درک موقعیت خود پیدا میکند. هامسون در این اثر از جامعهای میگوید که نمیخواهد در مورد کسانی که به حاشیه زندگی رانده میشوند چیزی بداند، زیرا همه افراد در این جامعه مشغول به خود، افکار و اعمال خود هستند. انتقاد اجتماعی هامسون به جامعه آن زمان به وضوح در رمان "گرسنگی" آشکار شده است.
سبک تازه هامسون گفتگوهایکوتاه بین شخصیتهای گذرا، تک گویی شخصیت اول با منطق عجیب و غریبش که انگار خودش روانکاو خودش باشد همه پوچیهای وحشتناک کافکا تا مجال خشک شده اگزیستانسیالیستها و حتی کاوشهای زندگی نامه چارلز بوکوفسکی را در ادبیات به چالش کشید.
راوی داستان «گرسنگی» شبیه راوی راسکولنیکف کتاب «جنایت و مکافات» داستایفسکی بود. هامسون برای یکی از دوستان منتقدش در مورد «گرسنگی» (1890) نوشت: "وقتی این کتاب را بخوانید فکر نمیکنم احساسات روحی بیشتری نسبت به کتاب من در راسکولنیکف پیدا کنید." هامسون اولین موفقیت خود را با یک سری سخنرانیها دنبال کرد و مدعی بود که شکسپیر، گوته، شیلر، تولستوی و ویکتورهوگو فرتوتان خشکیدهای هستند که کارشان فقط تکرار است و بر علیه واعظان اخلاق در رمان، مانند هنریک ایبسن نروژی تازید و در مورد او گفت که داستانهایش فاقد انسانهای واقعی، و فقط شامل فکر و طرح هستند. حساسیتش را نسبت به آگوست استریندبرگ آشکار کرد و به بتهایی مانند هنریک ایبسن و لئو تولستوی حمله کرد، و مدعی شد رئالیسم اجتماعیِ هنریک ایبسن را نابود کرده و در نویسندگی از فئودور داستایفسکی پیشی گرفته اگرچه خیلی از منتقدان او را باالقابی چون بلوفزن، خودستاو پررو یاد میکردند، اما منتقدانی هم بودند که به او لقب داستایفسکی اسکاندیناوی را بدهند. این دید انتقادی نه تنها به ضرر هامسون بلکه در سمت و سوی تائید شروع یک ادبیات مدرن بود «اثار او شروع ادبیات مدرن قرن بیستم و آغاز رمان روان شناختی بود».
در ۱۸۹۲ رمان «اسرار» را انتشار داد. داستان چنین آغاز میشود: «در اواسط تابستان 1891 خارقالعادهترین اتفاقات در یک شهر کوچک ساحلی نروژ شروع شد. غریبهای به نام ناگل ظاهر شد، شخصیتی منفرد که با رفتارهای عجیب و غریب خود شهر را لرزاند و سپس ناگهان همانطور که آمده بود ناپدید شد.»
رمان اسرار داستان قهرمانی را روایت میکند که در ذات خویش مردی بیابان گرد و عاشق طبیعت است. بزرگترین رمز و راز در این رمان شخصیت واقعی ناگل و همچنین اهداف واقعی او است. روای اسرار همانند راوی گرسنگی پر از تناقض است آیا او یک قدیس است یا یک گناهکار؟ دیوانه یا باهوشترین فرد در شهر؟ در زمانهای مختلف، راوی متکبر و خودپسند، خودخواه، ازخودگذشته، عصبانی و مهربان به نظر میرسد. آنچه داستان را به جلو سوق میدهد احساس دلهره و ناراحتی است.
سوالی که هامسون در این داستان مطرح میکند این است که آیا این رفتار غیر متعارف منجر به آزادی و روشنگری جامعه میشود یا به سقوط جامعه منجر میشود؟ مضامین اگزیستانسیالیستی و پوچ گرایی در این اثر در میان آثار ناتورالیستی چون توفانی بود که روحها و ذهنها را در موجی از شگفتی فرو برد. کتاب با وجود معایب و عدم پیوستگی موضوع، تجسم آن نوع شخصیتی است که بعداً از قلمهای فرانتس کافکا، آلبر کامو برآمد، آن نوع شخصیتی که صداقت بیرحمانهاش و نگاه متفاوتش به جهان برای نقض قراردادهای اجتماعی، خواننده را شوکه میکند.
در سال 1898 «ویکتوریا» را رهسپار کتابفروشیها کرد. داستان در دهکدهای ساحلی در اواخر قرن نوزدهم میگذرد و به ماجرای دو انسان عاشق میپردازد که عشق و اشتیاقشان، به اندازۀ شرایطی که جلوی رسیدن این دو را به هم میگیرد، قدرتمند و سخت است.
یوهانس، فرزندِ یک آسیابان است؛ ویکتوریا، دخترِ اربابی ورشکسته، که به خاطر تفاوتهای طبقاتی و فشارهای اجتماعی از یکدیگر دور افتادهاند. ویکتوریا یک داستان از عشق غیرقابل پاسخ است، پژواکی نروژی از رومئو و ژولیت، از هیت کلیف و کتی. داستان یک عشق در پایان قرن نوزدهم با هنجارهای اجتماعی آن زمان که دو جوان حتی نمیتوانستند در مورد امکان عشق بین زمینههای بسیار گسترده از هم فکر کنند. اما عشق تحتتأثیر احساسات اداره میشود و نه منطق. «ویکتوریا» در مستقیم و سادگی خود داستانی بیهمتا از یک عشق کاملاً بینقص است. یک پرتره شعرگونه روانشناختی ظریف از رنج عشق، وسواس و از دست دادن، یک نمایش غنایی متناوب تصاویر ایدهآل و عواقب دلخراش غرور، ترس و حسادت. «وجدان» عشق متقابل را بزرگ میکند و «عذاب» جدایی را بزرگ میکند. (یوهانس شاعر، یکی از نسخه بدلهای شخص هامسون، است)
در سال 1894 کتابی را به دنیای ادبیات عرضه میکند به نام «پان» که در آن هم از عشق میگوید. یک داستان دو بخشی که بخش اول شامل خاطرات یک افسر نظامی به نام گلاهان است که به مدت یک سال است در مناطق نروژ شمالی در سال 1855 زندگی میکند او زندگی بدوی دارد، هر روز با سگش «ازوپ» رهسپار شکار میشود و با طبیعت ارتباط برقرار میکند، اما وقتی ادواردا، دختر بازرگانی در شهر مجاور را ملاقات میکند، هر دو به شدت جذب یکدیگر میشوند، اما هیچ یک از آنها عشق دیگری را به جهت آنکه هر کدام در یک فضای اجتماعی خاص خود هستند، درک نمیکند. بخش دوم شامل سفر گلاهان به هند است که از زبان قاتلش روایت میشود.
هامسون در این اثر بار دیگر قدرت خود را در تصرف روانشناسی انسان و جزئیات درگیریهای داخلی ناشی از افزایش و سقوط ناگهانی خلق و خو به نمایش میگذارد، و از طریق گلاهان، مرد دمدمی مزاجی که در بیابان شمالی و جامعه اجتماعی ادواردا اقامت گزیده است، نشان میدهد که چگونه حتی کوچکترین برخورد عاشقانه دو روح میتواند جرقهای ایجاد کند که برای سوختن، خیلی قبلتر از آنکه آنها عاشقانه شروع به تب و تاب شدن کنند.
در سال 1917 رمان «رشد خاک» (میوههای زمین) را منتشر کرد که برای کنوت هامسون جایزه ادبیات نوبل را در سال 1920 تضمین کرد. پیشگام رئالیسم جدید نروژ، رمانی چرخشی بود به دور از سبک نئورمانتیک، اولین شاهکار او «گرسنگی»، که در آن پیشگام بود.
یک دینداری عمیق در این کتاب وجود دارد، اما نه از نوع توحیدی آن، (اگرچه شخصیتها خداپسند هستند). بلکه نوعی از پرستش زمین، فصول آن و جایگاه شایسته بشریت در سیستمهای آن؛ یک ترانه عاشقانه برای طبیعت است. روشی برای زندگی صلحآمیز و کوشا، که هامسون احساس میکرد در حال محو شدن از جهان است.
داستانی زیبا و شگرف از رابطۀ بنیادین انسان و زمین. رمان رشد خاک، اثری با آرامشی غیرمعمول، زیبایی مثال زدنی، قدرتی اسطورهوار. اثر عظیم و حماسی دربارۀ زمین و زمینداری و چگونگی توسعۀ مکانی به نام سلانرا از مزرعهای بدوی به کشتزاری پیشرفته.
بیشتر اثار هامسون با انزجار عمیق نسبت به تمدن و اعتقاد به اینکه تنها موفقیت انسان در خاک است تعیین میشود. کاملترین بیان در بدویگرایی و بیاعتمادی همزمان آن به همه چیزهای مدرن را میتوان «رشد خاک» یافت.
نوعی شکوه و مرثیه هم هست. شخصیتهایی که مدرن هستند، بیش از حد تحصیل کردهاند و یا از سادگی طبیعی برخوردار نیستند حتی شکنجهگر هستند. زندگی در شهرهای بزرگ مردم را به گناه آلوده میکند، فضول و بیهوده میشوند و نمیتوانند رضایت در زندگی پیدا کنند. این رمان یادآور اصول اساسی زندگی است، که در واقع برای خوب زیستن لازم است.
هامسون، از نظر شخصی و سیاسی، یک هیولا بود. او دوستان و همسلکان خود را تحقیر میکرد. عصبیت او که ریشه در کودکیش داشت گاهی حتی برای فرزندانش نیز وحشتناک بود؛ خشم و عصبانتی که هرگز نتوانست آن را کنترل کند. با وجود افتخارات و تحسینهای فراوان هامسون مدافع برجسته آلمان و فرهنگ آلمان بود، هم در جنگ جهانی اول و هم در جنگ جهانی دوم از آلمان حمایت کرد. او مخالف بلاغی امپریالیسم انگلیس و اتحاد جماهیر شوروی و امپریالیستی امریکا بود، یک نژادپرست حرفهای بود، که سیاه پوستان در آمریکا را که در دهه 1880 از آنها بازدید کرد، "مردمی بدون تاریخ بدون سنت، بدون مغز" خواند.
اعتبارش به دلیل حمایت از آلمان بخصوص هیتلر بطور قابل توجهی کاهش یافت. بخاطر حمایت علنی از حزب نازی و استقبال از اشغال نروژ توسط حمله وحشیانه آلمان و دولت دست نشاندۀ نازیها در نروژِ پس از اشغال مورد نفرت هموطنانش قرار گرفت. او بارها به صورت خصوصی با آدولف هیتلر دیدار داشت، حتی جایزه نوبل خود را به جوزف گوبلز، وزیر تبلیغات نازی داد. پس از مرگ هیتلر در سال 1945، هامسون به احترام وی یک اگهی ترحیم مختصر منتشر کرد و ادعا کرد "او یک جنگجو برای بشریت و یک پیامبر عدالت برای همه ملتها بود".
مقاله وی خشم بسیاری را برانگیخت، به خیانت متهم و مدتی زندانی شد و در نهایت بخش بزرگی از اموالش مصادره گردید. چند ماه در یک بیمارستان روانپزشکی محبوس بود که یک روانپزشک نتیجه گرفت "تواناییهای ذهنی دائمی او مختل شده است" بر این اساس اتهام خیانت لغو شد، در عوض یک پرونده مسئولیت مدنی علیهاش مطرح و در سال 1948 به دلیل ادعای عضویت در حزب سیاسی ناسیونال سوسیالیست به 325000 کرون نروژی جریمه شد، اما از هرگونه وابستگی مستقیم به نازیها پاک شد. اینکه او عضوی از این حزب بوده یا خیر و اینکه آیا تواناییهای ذهنی وی نیز مختل شده است، امروزه موضوع بسیار بحثبرانگیزی است. هامسون اظهار داشته که هرگز عضو هیچ حزب سیاسی نبوده است و در مورد اختلالات ذهنی در کتابی که در سال 1944 چاپ کرد به نام «در مسیرهای بیش از حد رشد یافته» که تمام سخنرانی دفاعیش در دادگاه غیرنظامی بود، نشان داد که تواناییهای ذهنیش هنوز کارآمد هستند.
تصور افکار و احساسات افراد تحت آزار و اذیت آلمان نازی در طول جنگ جهانی دوم دشوار است، اما درک کسی که جنایات نازیها را بپذیرد حتی دشوارتر است به گفته «اینگار سلتن کولین» نویسنده کتاب زندگینامه هامسون "ما نمیتوانیم به او محبت کنیم، او شبحی است که در قبر نخواهد ماند."
جو بنکوو، رئیس سابق پارلمان نروژ، در مورد او گفته: "هامسون رمانهای بزرگی نوشت، اما کاملاً تحت الشعاع رفتار او به عنوان یک حمایتگر هیتلری است."
اگرچه هامسون بخاطر نوشتن مقاله و عقاید همسویش با حزب نازی با رسوایی درگذشت، اما گذشته از عقاید سیاسی، تاریخ او را دنبال میکرد و نویسندگانی مانند ارنست همینگوی، فرانتس کافکا، آیزاک باشویس سینگر و هنری میلر همگی به هامسون به عنوان یک الگوی هنری نگاه میکردند و اصرار داشتند که بسیاری از ادبیات مدرن مدیون کارهای وی است.
سهم بزرگ او در ادبیات مدرن را چه او را دوست داشتنی بدانیم چه نفرت انگیز، نمیتوان نادیده گرفت چون آثارش بخش مهمی از تکامل ادبی جهان را در برمیگیرد. حاصل 70 سال نوشتن در دنیای ادبیات، مجموعهای شد از آثار «روانشناسانه» و غافلگیرانه که تحسین و تمجید هم منتقدین سرسخت و هم طرافدارنش را برانگیخته. کارهای هامسون توسط آندره ژید، توماسمان و دیگر غولهای ادبیات مدرن جهان که هامسون را به عنوان نبوغ برجسته و شمایل گرایانه میشناسند، هم در درک شرایط معنوی انسان و هم در ساخت سبک انعطاف پذیر و بسیار برانگیزاننده، ستایش گستردهای شده است
دوبار ازدواج کرد. یکبار در سال 1898 با برگلوت گوپفر که در سال 1906 به پایان رسید. و دومین بار در سال 1909 با ماری آندرسن (متولد 1881) که تا پایان زندگی همراه او بود. حاصل این دو ازدواج پنج فرزند بود، یک دختر از همسر اول خود، و دو پسر و دو دختر از همسر دوم، ماری آندرسن.
سرانجام این نویسنده طرفدار پرخروش آدولف هیتلر در 19 فوریه 1952 در گریمستاد، نروژ در سن 92 سالگی درگذشت. خاکستر وی در باغ خانهاش در نورهلم دفن شد.
و تا سالها بخاطر علاقه شدیدش به هیتلر ا او یادی نمیشد اما دعواها و کشمکشها بر سر دوست داشتن یا نداشتن او کم کم رنگ باخت.
چندین سال پیش پادشاه نروژ، هرالد پنجم، تنها با ذکر نقل قولی از آثار هامسون در سخنرانیاش باعث به وجود آمدن مجادلات و حرف و حدیثهای بسیاری شد. در مقابل، ملکه سونیا، همسر پادشاه نروژ، در 2009 مراسم یادبود تولد صد و پنجاه سالگی کنوت هامسون را با شکوه هر چه تمامتر افتتاح کرد. طرفداران هامسون، گروههای موسیقی و حدود چند صد نفر در این افتتاحیه شرکت کردند و ملکۀ نروژ، سی دقیقۀ کاملاً نمادین را با اعضای خانوادۀ هامسون در کتابخانۀ ملی گذراند؛ آنها در کتابخانه، نگاهی به نوشتههای دستنویس هامسون داشتند.
بعد از این بازدید، نوۀ هامسون که در آن زمان شصت و شش سال داشت، در این باره گفت:
امیدوارم که خیلی زود بخشش ممکن شود. اینطور به نظر میرسد که بهبودی در حال اتفاق افتادن است.
سبک و تأثیر هامسون در ادبیات
هامسون شخصیت اصلی انتقالی بین رئالیسم قرن نوزدهم و ذهنیت گرایی نثر مدرن، مانند جهان غیر منطقی فرانتس کافکا بود. وی به خاطر اصرار خود مبنی بر اینکه پیچیدگیهای ذهن انسان باید هدف اصلی ادبیات مدرن باشد، مورد توجه قرار گرفت. بسیاری از مدرنیستها از فرهنگ مدرن و شهری استقبال میکنند، اما هامسون نشان میدهد که این مکان، مکانی ترسناک و عاری از اطمینان و امنیت زندگی قبل از مدرن است. او جنبه تاریک و غیرمنطقی "پیشرفت بشری" را در زمانی نشان داد که فضیلتهای آن عمدتاً توسط دیگر هنرمندان مدرن شیپور میشد.
او با آثارش نشان داد که باید از طرحهای داستانی سرشار از گفتگوهای نه چندان عمیق و نثرهای پرطمطراق دور شد و به سمت بینشهای ژرف روانشناسانه و عاطفی رفت. او با شورش بر قواعد و چارچوبهای ادبی آن زمان و با به کارگیری شیوهای از نگارش که هم گزنده و هم غافلگیرانۀ شاعرانه بود داستانهایی به دنیای ادبیات عرضه کرد که بیشتر از «اتفاق و رویداد» بر فراز و نشیبهای پیچیده، متناقض و اغلب بیرحمانۀ قلب و ذهن آدمی تمرکز داشتند. همیشه منابع الهام واقعی در ذهن داشت و سعی میکرد هر آنجه که مینویسد یک نمود بیرونی را نیز در خود داشته باشد.
هامسون در ادبیات روانکاوانه همراه با تکنیکهای جریان ناخودآگاه و تکگویی درونی که بعدها در آثار جیمز جویس، مارسل پروست و ویرجینیا وولف ظاهر شدند؛ پیشگام بود. او در داستانهایش از جهان اسرار و نامرنی و زوایای روح و پیچ وخمهای احساس و فکر نقاب بر میدارد.
نظر هامسون این بود که ادبیات مدرن باید بر ناخودآگاه متمرکز شود و باید از غیر منطقی و پوچ بودن روان انسان رونمایی کند. او در این مسیر به دنبال حرکات پنهانی بود که در نقاط دوردست روح است و قابل مشاهده نیست، درواقع او در جستجوی کل زندگی فکری ناخودآگاه انسان بود.
او نویسندهای زبردست و شاعری شگفتانگیز و از چهرههای ادبی قرن بیستم به ویژه در ناحیه اسکاندیناوی به شمار میرود، که نه تنها عصیانگری بر ضد تمدن عصر جدید بود، بلکه بزرگترین نویسندهای است که با شیفتگی و مستی، عالم طبیعت، جنگل و کوه و عشق رمانیتک و عشق جسمانی را توصیف کرده است.
نثر هامسون اغلب شامل تصاویر شگفت انگیز جهان طبیعی است، با تأملاتی صمیمی در مناطق جنگلی و ساحلی نروژ. به همین دلیل، وی با جنبش معنوی موسوم به پانتئیسم مرتبط شده است (او یک بار نوشت: "هیچ خدایی نیست". "فقط خدایان"). هامسون انسان و طبیعت را در پیوندی محکم و گاه عرفانی متحد میدید. این ارتباط بین شخصیتها و محیط طبیعی آنها در رمانهای «پان»، «یک سرگردان» نمایش در «رشد خاک»، میتوان به وضوح دید. راویان آثارش انسانهایی تکرو، روی برگردان از اجتماع، خیالپرداز، پرخاشجو، درمانده، درهمشکسته، گمشده و کلافی سردرگم در امیال و ارزوها... درکل قهرمانان داستانهایش انسانهایی با روحی ناپایدار و پر تضاد بودند انسانهایی شبیه به خودش
کارهای فراموش نشدنی او مانند گرسنگی (1890)، اسرار (1892)، پان (1894) و ویکتوریا (1898) به وی مقام رهبری شورش نئو-رمانتیک را در اوایل قرن دادند. هامسون با مخالفت با طبیعتگرایی و واقعگرایی به عنوان نویسندهای جوان، میخواست با ادبیاتی مدرن کارهای پیچیده ذهن انسان را به تصویر بکشد. با این حال، کارهای بعدی او بر اساس رئالیسم جدید نروژی استوار است که نمونه آن رمان «رشد خاک» در سال 1917 است.
کارهای اولیه او معمولاً متمرکز بر یک طرد شده، شخصیتی ولگرد و به شدت مخالف تمدن است. شخصیتهایی پرخاشگر و کنار گذاشته شدهای که با هنجارهای جامعه مخالفت میکنند.
در دوره میانی، پرخاشگری هامسون جای خود را به استعفا مالیخولیایی در مورد از دست دادن جوانی و متمرکز بر احساسات دلسوزانه از دست دادن جوانی میشود. پوسیدگی سن مضمون نمایشنامههایی مانند لیوتس اسپیل (1896 -بازی زندگی) و آفتنرود (غروب آفتاب)، و همچنین رمانهای «Hstststjernen» (1906-زیر ستاره پاییز)، بنونی (1908) است، در کارهای بعدی به جای شخصیتهای منفرد، بیشتر به انتقاد از تمدن پرداخت.
موضوعی که هامسون اغلب به آن بازمیگشت، موضوع سرگردانی همیشگی است، یک غریبه دوره گرد (غالباً راوی) که خود را در زندگی جوامع کوچک روستایی نشان میدهد. این مضمون سرگردان در بیشتر آثارش حضوری قوی دارد.
هامسون احساس میکرد که داستان نویسی معاصر فقط به نتایج قابل تأمل روانشناسی میپردازد، نه نوسانات عجیبی که در سطح عمیقتری کار میکنند.
وی غیرقابل پیشبینی بودن شخصیتهای داستایوسکی را حداقل نسبت به زندگی شخصیاش، شیوهای که آنها با اجبارهای عجیب و خودجوش از صفحه میلرزاند، شناسایی و فکر کرد که او این را هسته اصلی داستان خود قرار دهد.
عشق را در داستانهایش در یک حالت پیچیده به عنوان یک نبرد روانشناختی، رؤیایی و ناامیدکننده به تصویر میکشید، عشقی که هرگز در یک رابطه تحقق نمییابد و هرگز به طور کامل پردازش نمیشود. عشق در هنر ادبی به موازات عشقی ریخته میشود که نمیتواند باشد؛ یک عاشقانهایی مالیخولیایی.
هامسون همچنین یکی از برجستهترین نویسندگان طنز آمریکا و نروژ محسوب میشود. او رمانهای بسیاری را به زبان طنز نوشته است که همگی در امریکا به چاپ رسیده و از آثار شاخص زمان خود محسوب میشدند. همچنین سیارکی را به افتخار او با نام هامسون ۵۸۳۸ نامگذاری کردهاند.
اگر دستاوردهای یک مرد به میزان زیادی نتیجه جاه طلبیها و تجارب کودکی او باشد، کنوت هامسون میتواند به عنوان یک مثال باشد. با این حال، وقتی از کار تأثیرگذار هامسون صحبت میکنیم، عمدتاً در مورد چهار رمان دهه 1890 وی صحبت میکنیم: گرسنگی، اسرار ویکتوریا و پان.
هامسون رمانهای بزرگی نوشت که همۀ آنها در سایۀ رفتار او به عنوان مریدِ هیتلر قرار دارند. اما آیا باید این پیشرو در ادبیات را بخاطر دیدگاه سیاسی وعلاقهاش از دنیای ادبیات خط زد؟
نگاهی کوتاه به دو داستان گرسنگی و پان
گرسنگی: نقطه عطفی، نه تنها در ادبیات نروژ، بلکه در ادبیات جهانی بشمار آمد
روایتی اول شخص که هرگز در طول داستان نام شخصیت اصلی فاش نمیشود گرچه نامی که گاهی اوقات به کار میبرد آندریاس تانگن است، اما او میگوید این دروغ است. راوی آرزوی نوشتن دارد؛ اگرچه چند مقاله به روزنامه فروخته است اما به سختی زنده مانده است. او یک نویسنده فقیر است که با دردناکی اختلاف بین جهان ایدهآل و مادی را تجربه میکند. روح او در جایی بلند میچرخد، اما بدن مجبور به زندگی در شرایط اسفبار است. از چاپ نسخههای خطی او امتناع میشود، اما او تلاش برای نوشتن یک شاهکار را متوقف نمیکند. حتی در لحظات ناامیدی که چندین روز گرسنگی میکشد و به افراط میرود و میخواهد انگشت خود را گاز بگیرد، رویای او اجازه تسلیم شدن را به او نمیدهد در همان زمان سعی میکند با وجدان پاک زندگی کند، خیرات را قبول نمیکند و حتی آماده کمک به نیازمندان است. به نظر میرسد او مرد بزرگی است و شایسته احترام است. اما همه چیز خیلی ساده نیست، سکه جنبه دیگری دارد. او زمان زیادی را صرف دروغ گفتن و زندگی در دنیایی رؤیایی میکند، یک خودخواه وحشتناک است، و اشراف و صداقت او کاملاً از احساسات غیر اخلاقی است. وجدان و غرور راوی به تناوب در موفقیتهای مختلف مواجه در مبارزه با گرسنگی هستند. از نظر راوی این خداست که مقصر تمام شکستهای خلاق است.
کتاب به چهار قسمت تقسیم شده است. هر قسمت با گرسنگی و تلاش ناامیدانه برای یافتن غذا آغاز میشود و با دریافت پول کافی برای چند وعده غذایی به پایان میرسد. راوی بینام در هر قسمت، با افراد گرسنۀ دیگری ملاقات میکند، گرسنگانی که گرسنگیشان معنایی دیگر دارند همچون گرسنه عشق
مونولوگ راوی به وضوح وضعیت روحی خیره کنندۀ اسفبار او را منتقل میکند. گرسنگی به ذهن او میخزد، مانند یک حیوان وحشی در گوشت نرم قربانی فرو میرود وخون را میلیسد و پوزخندهای وحشتناک میزند.
گرسنگی طولانی مدت و غیر قابل تحمل او را به موجودی مجنون تبدیل میکند، که عقل بدن را ترک میکند و آن را برای گرسنگی میگذارد. این او نیست، بلکه گرسنگی است که در میان افراد سیر و بی خبر از مردم گرسنه، عصبانیت را تجربه میکند و بدنبال آزار رساندن و تحقیر و دروغ گفتن است. گرسنگی است که ذهن او را به یک انرژی غیر قابل کنترل و دیوانه تبدیل میکند برای تحقیر، آزردن، دروغ گفتن، ادای احترام و تعظیم، لبخند زدن، انعام دادن.. راوی دیگر به طور کامل تمام علائم جهان را احساس نمیکند، گرسنگی به یک آسیب شناسی تبدیل میشود.
راوی مغرور و آگاه به خصلتهای خویش با شخصیتهای مختلفی روبرو میشود و ماجراهایی برایش پیش میآید، اما داستان بر اساس احساسات درونی او، بر اساس تردیدها، تفکر و برداشتهایش از آنچه در اطرافش میبیند و اتفاق میافتد پیش میرود. شیوه نگارش کتاب بسیار طبیعی و دور از هر گونه تصنع است. «ادبیات پوچی» اولین بار خود را به وسیله گرسنگی اعلام میدارد که در عین حال از صداقت و شور و طبیعی بودن برخوردار است.
راوی یک دروغگو اصلاح ناپذیر است او به همه و همه جا دروغ میگوید. اما نه به این دلیل که او دوست دارد مردم را فریب دهد، بلکه این کار را میکند زیرا در هنگام پذیرش موقعیت بدبختانهاش، غرور او صدمه میبیند. او اعتراف میکند که در شرایط بسیار دشواری قرار دارد، اما نمیخواهد دیگران نیز همین فکر را داشته باشند.
در "گرسنگی"، هامسون تاریکترین اعماق ذهن انسان را در زمانهایی جستجو میکند که بینش درونی راوی را تشدید میکند و او کوچکترین واقعیتهای بیرونی زندگی را متوجه میشود، و به طور ناخواسته مقیاس آنها را تغییر و افزایش میدهد. به دلیل وضعیت طولانی اثر ناشی از گرسنگی.
گرسنگی مزمن و تحریک بیش از حد ناشی از آن، به راوی رمان این امکان را میدهد که به جهان متفاوت نگاه کند. با "گرسنگی"، هامسون عملاً رمان روانشناختی را پایهگذاری و دوره جدیدی از ادبیات مدرن را آغاز کرد.
راوی «گرسنگی»، حتی در ناامیدترین لحظات زندگیاش، کفر و لرزیدن از عصبانیت، جهان را مسلم میداند، بدون اینکه نتیجهگیریهای گستردهای داشته باشد، سرنوشت خود را به عنوان یک پرونده شخصی خصوصی در نظر میگیرد.
راوی نظم شکل گرفته و موجود جهانی را نقض نمیکند. اما سعی میکند وضعیت ناامیدی خود را از دیگران پنهان کند. او شخصیتی بسته است که در بین همان افراد با اعتماد به نفس بسته وجود دارد. نقش تنهایی روای بر اساس دیدگاه، تجربیات و مشاهدات زندگی هامسون در رمان معرفی شده.
گرسنگی از نویسنده بینوائی حرف میزند که همانند خودش با بیچارگی به زندگی چسبیده است. هامسون یک خروج واضح از رئالیسم اجتماعی رمان معمولی نروژی آن دوره را در این اثر نشان داد. دیدگاه تازه، سبک تحریکآمیز و غنایی آن تأثیر بسیار هیجانانگیزی بر نویسندگان اروپایی داشت. او در این اثر به جای روایت رویدادها، به لایههای زیرین ذهن شخصیتش پرداخته و نیز بر پوچیهای زندگی میتازد.
پان: از فرم روایت اول شخص استفاده میکند
ستوان توماس گلاهان در کلبهای در وسط جنگل تنها زندگی میکند و از تمدن و شهر و اجتماعاتش دوری میکند، اما یک روز، در کنار ساحل و زیر باران شدید ادواردا را میبیند و به او دل میبازد، عشقی پرشور خشن پدید میآید، دختر نسخه بدل مؤنث گلاهان است، هرکدام از آنها پیچیدگیهای خود را دارند قادر به درک عشق همدیگر نیستند. در عین دوست داشتن، دوست نداشتن را نشان میدهند، حکایت "بیتو نمیتوانم و با تو نمیتوانم" را بازگو میکنند. گلان که تحت فشار جامعه و مردم محل زندگی ادواردا قرار گرفته، قبل از ترک آن محل، درگیر چندین و چند اتفاق تراژیک میشود.
هامسون از طریق گلاهان، مرد دمدمی مزاجی که در بیابان شمالی و جامعه اجتماعی ادواردا اقامت گزیده است، نشان میدهد که چگونه حتی کوچکترین برخورد عاشقانه دو روح میتواند جرقهای برای سوختن ایجاد کند حتی خیلی قبلتر از آنکه آنها عاشقانه شروع به تب و تاب شدن کنند.
او با روشی ظریف از روانشناسی ایستادگی متقابل زن جوان و مردی میگوید که به وضوح یکدیگر را دوست دارند، اما به نظر میرسد که نشان دادن بیعلاقگی و حتی تمایل به دیگری باعث میشود تا آنها به نوعی عشقشان را دور بزنند. آن دو در عین جذب یکدیگر به شدت دافع یکدیگر هم هستند، غرور متقابل این دو دلداده باعث میشود از یکدیگر اجتناب کنند؛ به یکدیگر توهین کنند، با دیگران معاشقه کنند و ...
پان رمان توصیفی نیست بلکه غنایی است و تحلیلی غزل گونه و تأثیرگذار از عشق و نقاط تاریک ذهن بشر به مخاطب خود عرضه میکند. هامسون با بهره بردن از نمادگرایی (تغییر فصول- فرهنگ و طبیعت) صحنهها و مفاهیم مورد نظرش را در داستان پیش میکشد:
مثلاً: ادواردا و گلاهان در بهار عاشق میشوند. در تابستان عشق ورزیدن، و در پائیز جدایی رابطه آنها.
یا گلاهان متعلق به طبیعت است، در حالی که ادواردا متعلق به فرهنگ و اجتماع است.
او با نشان دادن بیمنطقیهایی که در چنین رابطه ناموزونی بین زن و مرد وجود دارد باعث میشود خواننده درد و پارانویای تعقیب یک عاشق گریزان که در نثر و گفتگوی آتشین او زنده میشود را تجربه کند. «پان» به اتفاق نظر شاهکار هامسون خوانده شد. کوپرین رماننویس روسی دربارۀ این اثر گفته است که حتی در دهمین بار که آن را خوانده گنجینهای تازه از شعر در آن یافته است.
هدف هامسون در این رمان و سایر رمانها نه چندان تفسیر بلکه نمایشی متقاعد کننده نقش غیر منطقی و ناخودآگاه در رفتار انسان است. در پان، هامسون کنایات اسطورهای و همچنین مطالب رؤیایی را برای جهانی سازی وضعیت گلاهان به کار میبرد. وی تشخیص میدهد که ناتوانی انسان در کشف و سازش طیف وسیعی از انگیزههای انسانی اغلب به فاجعه منجر میشود.
این رمان چهار بار برای فیلم اقتباس شده است. اولین فیلم یک فیلم صامت نروژی به کارگردانی هارالد شونزن در سال 1922 بود. در سال 1937، با حمایت ژوزف گوبلز، وزیر تبلیغات نازی، نسخهای در آلمان تولید شد که هامسون را از نویسندگان محبوب خود میدانست. گوبلز در ابتدا تلاش کرده بود تا گرتا گاربو را برای این فیلم به دست بیاورد، اما موفق نشد و فیلم پایان یافته را دوست نداشت، این فیلم اولین فیلم خارجی بود که در نروژ با موسیقی متن آن به زبان نروژی دوبله شد. نسخه بعدی، تولید رنگی توسط استودیوی سوئدی Sandrews، توسط Bjarne Henning-Jensen کارگردانی شد و در سال 1962 با عنوان Kort är sommaren (تابستان کوتاه است) منتشر شد. نسخه دانمارکی / نروژی / آلمانی، به کارگردانی هنینگ کارلسن، کارگردان دانمارکی، در سال 1995 منتشر شد. این کتاب همچنین اساس فیلم کانادایی گای مدین در سال 1997 گرگ و میش از پورههای یخی و الهام اصلی برای مستند سازی دو سال دریا در سال 2011 توسط بن ریورز است. ■
آثار منتشرشده کنوت هامسون در ایران
- گرسنگی (۱۸۹۰) (ترجمههای فارسی از غلامعلی سیار، سیدحبیب گوهریراد، احمد گلشیری و قاسم صنعوی. این رمان در لیست ۱۰۰۱ کتاب که باید قبل از مرگ بخوانید و همچنین لیست روزنامه گاردین (۱۰۰۰ رمان که هر شخص باید بخواند) قرار دارد.
- رازها (۱۸۹۲)
- اسرار، برگردان سعید سعیدپور، انتشارات مروارید- هامسون، کنوت (چاپ اول ۱۳۸۳). رازها. ترجمۀ قاسم صنعوی. تهران: نشر گلآذین. شابک ۹۶۴-۷۷۰۳-۱۳-۹. تاریخ وارد شده در |سال= را بررسی کنید (کمک)
- پان (۱۸۹۴) ترجمه قاسم صنعوی انتشارات گل آذین
- بازی حیات (۱۸۹۶)
- ویکتوریا (۱۸۹۸) ترجمه قاسم صنعوی انتشارات گل آذین
- در سرزمین عجائب (۱۹۰۳)
- رزا (۱۹۰۸) ترجمه قاسم صنعوی انتشارات گل آذین
- بنونی (۱۹۰۸) ترجمه قاسم صنعوی انتشارات گل آذین
- در آستانه مرز و بوم ما
- شفق سرخ
- رشد خاک
- میوههای زمین (۱۹۱۷) ترجمه قاسم صنعوی انتشارات گل آذین. این رمان در لیست ۱۰۰۱ کتاب که باید قبل از مرگ بخوانید قرار دارد.
زیرنویس:
1- یک سیاستمدار اهل نروژ بود. او بین سالهای ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۳ وزیر دفاع نروژ بودهاست. کیسلینگ در طول جنگ جهانی دوم کمکهای زیادی به نازیها کرد. وی بعد از جنگ به عنوان یک خائن اعدام شد. نام خانوادگی وی در زبانهای مختلف به عنوان کلمهای هممعنی با خائن استفاده میشود.
منابع:
www.iranketab.ir/blog/knut-hamsun
www.persianpersia.com/artandculture
www.madomeh.com/site/news/news
https://www.nobelprize.org/prizes/literature/1920/hamsun/biographical/