«آنا»، اثر ناردوس را نمیتوان انحصاراً از جنبه نثر، لحن و گفتار مورد تفسیر قرار داد؛ از این جهت که ناردوس، چنان با حرارت در این اثر از بروز احساسات ناب و زنده انسانی، حالات روانی و سرگردانی خاص روحی و روانپریشی آدمی تصویرسازی میکند و قالبی را بهعنوان شکل روانپریشی آدمی تعریف میکند که در سبک ادبی رئالیسم انتقادی کمتر دیده شده.
ظرافتهای مخصوص و باورنکردنی احساسات انسانی در چهارچوبی جدید نمایان میشود و درست و بهجا در جای خود قرار میگیرند. فارق از اینکه، نویسنده این داستان در چه نوع سبک و ژانری دست بهخلق این اثر زده، میتوان به این مهم اشاره کرد که داستان به روایت وابسته است و بهنوعی به روایت تکیهزده؛ پس نگارش روایت داستان در الویت قرار میگیرد و بهعنوان وزنهای سنگین روند داستان را به دنبال خود نهچندان آهسته ولی کاملاً متصل به پیرنگ میکشد، داستان را پیش میبرد و به تعلق جان میبخشد. تمام خط روایی داستان با نامهنگارینویسی شروع و به پایان میرسد. نامههایی از مقصد و مبدائی مشخص؛ در واقع نامهنگارینویسی نقطه عطف این اثر به حساب میآید. در لابهلای نامهها، خواننده به پیرنگ داستان پی میبرد و کمکم به نقطه اوج نزدیک. از لحاظ تعریف معیار داستانی، این اثر ناردوس، در دستۀ رمانها قرار نمیگیرد؛ چراکه چندان به شخصیتپردازی، دایره زمانی و مکانی، تصویرسازیهای کلی و جزئی و در نهایت به خرده روایتها و خرده داستانها لابهلای داستانی (رمان)، توجه نشده است. ولی از لحاظ مفهومی، بار سنگین معنایی و عاطفی، روند نهچندان تند روایی، تعلیق نسبتاً دیر هنگام و از نظر حجم هم نمیتواند در دسته داستانهای کوتاه جا بگیرد. پس بهتر است آن را نولی (رمان کوتاه) در نظر گرفت که فارغ از هیجانات داستان کوتاه و دور از مجموعهِ قوانین و عرفهای رومانی است.
ناردوس با باور و تسلط بر تواناییهای ذهنی خود توانست عمیقترین دریچههای پنهان رنج و اندوه انسانی را بهتصویر بکشد و این داستان را خلق کند. ناردوس میدانست که در روح و روان انسان رنج چنان ردی از خود به جا میگذارد که بهآسانی تسلی نمییابد و فراموش نمیشود؛ رنج با چنان شدتی در این اثر با روان زلال آنا برخورد میکند که آنا آگاهانه باور میکند، چشمپوشی از این درد کار سهلی نخواهد بود. داستان آنا پر شده از فرازوفرودهای احوالات روحی و پریشانحالیها و بیقراریهای روانی؛ نویسنده از روش جالبی برای انتقال این همه احساس به خواننده استفاده کرده است. نامهنگاریها در داستان پوشش و نقش بسیار خاصی به پیرنگ داستان بخشیدهاند؛ ناردوس با این اثر، دقیقاً همان چیزی را که در زمان خلق این داستان در خود و درون دنیای ذهنش احساس میکرده به مخاطب منتقل میکند؛ و حتی گاهی فراتر، ذهنیت و اندیشههای تصادفی قهرمان داستانش که بهزیبایی و خشم خاصی در داستان تعریف شده است را در شخصیت اصلی داستانش معنا بخشیده و مفهوم کاملاً درکپذیر اندیشۀ پنهان قهرمان را به مخاطب منتقل میکند. درست است، این داستان فردی درد کشیده را نشان میدهد که بهشدت از لحاظ روانی تحتتأثیر سختیهای روزانه قرار گرفته و حالت سرگشتگی، سرگردانی، سبکسری و منگی دارد. این کتاب شیدایی زبانی چندانی ندارد؛ ولی با شکیبایی نوشته شده و ناردوس چندان هم دغدغه تناقضها را ندارد و این تناقضها را نه در فرهنگ و نه در تخریب فرهنگ بلکه در جریان واقع میان این دو، در حد فاصل دو شکاف راه میان فرهنگ و ضد فرهنگ مییابد.
اغراقآمیز نخواهد بود اگر این اثر ناردوس را از لحاظ جنبه روانشناختی، جزئی از بهترین کارهای ادبی زبان ارمنی دستهبندی کرد؛ در این اثر با همین نامهنگارهنویسیها ناردوس، بهخوبی بهعنوان نویسندهای در قالب چهارچوب هنر برای هنر ظاهر شده است. اگرچه ناردوس را نمیتوان در زمره نویسندگان روانشناختی قرار داد، زیرا سبک نوشتاری او در این حیطه نمیگنجد، ولی بیگمان میتوان این اثر را بهراحتی در دسته داستانهای روانشناختی جا داد. مخاطب میتواند بعد از خواندن این کتاب به این نتیجه برسد که قهرمان این داستان «آنا»، از اعتقادات، باورها و تفکرات خصوصی ذهنی خود نویسنده سخن به میان آورده و دفاع میکند. شخصیت قهرمان این داستان رمانوار توانست نشان دهندۀ خصوصیات فردی و روانی ناردوس باشد؛ درونگرا، منزوی، از درون لبریز از خشم و بحرانزده. البته که شخصیت اصلی داستان دختری است که هنوز فرصت کافی برای دستوپنجه نرم کردن با سرکشیِ روزگار و سرشت نازیبا و دردناک زندگی بهدست نیاورده، ولی ناردوس، توانستهِ بهخوبی خود را در این شخصیت حل کند؛ احساسات لطیف و شکننده دخترک را آنچنان بهتصویر کشیده که گویی خودش لحظهلحظۀ آن زندگی را زیسته و طعم تلخ آن را تجربه کرده. احساسات زنانه را گاهی در خط روایی داستان با حرارتی بیپایان چون آتش بر سر مخاطب فرو میریزد و گاهی سردی روح بیجلال سرنوشت را به صورت مخاطب میکوبد. ناردوس از همان ابتدای داستان خوانندهاش را آماده میکند تا شاهد ناامیدی، وحشت و غم بیپایان آنا باشد و احساسات قهرمانش را با دردی نامحسوس وارد رگوپی مخاطبش میکند. چراکه هدفش همان است و با رقمزندن فرجامی غیرمنتظره خواننده را در شوکی فرو میبرد که نیاز دارد مجدد بهدنبال کنکاش دلیل این عاقبت باشد. آنا، مدام در پی مشخص کردن حقیقت است؛ حقیقتی که باعث میشود در او احساساتی زنده شود که در تصوراتش هم نمیگنجد، نگرانیاش را دوچندان، غمش را بیپایان، اندوهش را بینهایت و سرنوشتش را تاریک میکند. در نامهای میخوانیم: «میخواهی دعا کنی و در عین حال لعن بفرستی؛ میخواهی زنده بمانی و همزمان خود را تسلیم مرگ کنی».
ناردوس قدمبهقدم زوایای تاریک و ناشناختهِ روح آزرده آنا را به مخاطب نشان میدهد و احساسات روانی و روانپریشی او را ملموس میکند. در حین شکلگیری تعلق داستان بهعنوان خواننده شاهد بلوغ ذهنی آنا هستیم؛ چراکه ضربات پیدرپی و نفسگیر روزگار باعث میشود که انسان در اندیشههای خود غرق شود و دنبال چرایی آنها باشد؛ به دنبال راهی برای رهایی از آن همه عذاب. این اندیشهها، تمام مدت در خط روایی داستان تفکری عمیق فلسفی و پریشانحالی و از خودبیخودشدگی را ایجاد میکند که بهنوعی میتوان از نظر روانشناسی آن را بلوغ ذهنی نامید.
نکته ستایش برانگیز در این داستان صادق بودن شخصیتهاست؛ آنها در خلوت خودشان هم حتی با خود صادقاند. صداقتی که نه در خود خفه و نه از دیگران پنهان میکنند. نکته بارز دیگر در این داستان یکطرفه بودن آن است؛ راوی اول شخص (نمایشی)، است و خواننده فقط از طریق نامههایی که از زبان آنا نوشته و باز تعریف میشوند، متوجۀ جزئیات و چگونگی جریان روایی داستان میشود. نویسنده در پشت راویِ داستانش پنهان شده و داستان را قهرمان پیش میبرد؛ ناردوس تلاش کرده تا ردی از خود بهعنوان نویسنده در داستان به جا نگذارد و با آنکه، قهرمان پیرنگ داستان را جلو میبرد میتوان در جایجای داستان ردپای نامرئی نویسنده را دید؛ با این حال مخاطب، داستان را از زبان آنا میشنود و میبیند. در این کتابِ ناردوس میتوان متوجه اندیشههای زیرلایهای باشیم که انسان (آدمی)، با تمام نقاط ضعف و قوت و تناقصهای قابل فهم بهنمایش در آمده است؛ با تصویرسازی بحرانها و شخصیتسازی درست در این اثر، ناردوس توانسته مشکلات اجتماعی را نیز نشان دهد. عصر تغییر کرده، مشکلات و شرایط زندگی و اجتماعی تغییر کرده؛ ولی با تمام این تغییرات هنوز برخی از تفکرات، ذهنیت، عکسالعملها و کردار انسانی در گذشته و بدونِ تغییر باقی مانده که چندان هم جوابگویِ نیازهای عصر تغییر کرده نیستند متأسفانه.
با اینکه در این داستان نویسنده، چندان از تضادهای اجتماعی، جو حاکم بر جامعه و تفاوتهای فکری و تناقصهای فرهنگی میان طبقهای صحبتی نمیکند ولی، از نامههای آنا میتوان متوجهِ شرایط جامعه و انتظارات اجتماع از فرد بود؛ که تمام این مسائل متوف به پریشانحالی و بیثباتی شخصیت آنا میشود؛ و این نشان از این مهم دارد که، انسان بهعنوان «فرد»، نمیتواند از تأثیرات جامعه بر شکلگیری شخصیت خود گریزان باشد. «فرد»، مدام در جامعه بهعنوان شهروند در حال کلنجار رفتن با روزمرگی و مشکلات ناشی از روزمرگی و کرختی جامعه است و نمیتواند بهراحتی خود را از این روزمرگیهای دستوپاگیر خلاص کند. این جزوی انکارناپذیر از فرهنگ جامعه است.
ناردوس آنا را ذاتاً انسانی نحیف و شکننده تصویرسازی میکند، کسی که نمیتواند سطحیترین سختی زندگی را تاب آورد و مدام نیاز دارد تا کسی به نگرانیهای نهچندان عمیق و مهماش هم التیام بخشد. داستان بر جنبههای ناهشیار روانی آنا استوار است و حس همذاتپنداری میان مخاطب و قهرمان بسیار قوی و سریع اتفاق میافتد. خواننده چنان همذاتپنداری و همزیستی در خود با آنا احساس میکند که دوست دارد او را از هر نوع گزندی دور و در امان نگاه دارد. چراکه، منش، زیبایی روح و قلب، ظرافت دخترانهای که دارد شکل زنانه به خود میگیرد، تأثیر عمیقی بر مخاطب گذاشته است. احساسات، افکار، حواس پنجگانه، عملوعکسالعملهای شخصیت اصلی تأثیر بیشتری در ذهن مخاطب دارد؛ خواننده خودش را درون ذهن و حتی جسم آنا تصور میکند و حوادث را گویی از نزدیک در حال تجربه کردن است. نویسنده بهخوبی آگاه است که روان انسانی ساختار دارد، ازاینرو، با به روی آوردن به استدلالهایش از زندگی درونی و ذهنی اشخاص، توانست شخصیت منحصربهفرد آنا را خلق و تلاش کرد تا با پیوند عاطفیِ نهفته آنا را با مخاطب همانندسازی کند.
در این اثر باید به دنبال سرنخهای جدیدی بود و داستان را از زاویهای جدیتر و تازهتر بررسی کرد. باید دیدی نامتعارف و متفاوت را در این داستان پیدا کرد؛ چراکه، با تغییر زاویه دید میتوان ابزار دقیق و کامل برای خواندن کلمات و معناهایی به دست آورد که نویسنده در اثر به آنها اشاره نکرده یا بهطور نامحسوسی اشاره کرده است. ناردوس آنا را در داستان به حال خود رها میکند، چنان او را در موجهای سنگین جریان داستانی زندگی تنها گذاشته، گویی این آناست که این سرنوشت را برای خود مینویسد و خواهان این پایان تلخ است. در زمان خواندن داستان میتوان این حس را بهعنوان مخاطب تجربه کرد که گاهی آنا بر احساسات ناردوس، تحت عنوان نویسنده این داستان تسلط دارد. احساسات دردآور ولی در عین حال ناب قهرمان، نویسنده را نیز تحتتأثیر قرار داده. گویی آنا میخواهد با خودکشی و فلسفه خاص خودش از نویسنده انتقام گیرد. خودکشیِ او بهمثابۀ خلاص شدنش از درد و رنج دنیوی نیست یا نمیخواهد با این عمل اعتراض خود را از روزگار نشان دهد بلکه، آنا مقاومت، ناامیدی، عشق، افتخار و غرور ازدسترفتهاش را با کشتن خود یکجا و یکباره به دست میآورد.
منتقدان میتوانند این داستان ناردوس را بهنوعی گزارش از روحیات درونی نویسنده در نظر گیرند. او بهطور ناخودآگاه به جای واژهِ اصلی از واژههای دیگری برای بیان مفهوم نهفته در ذهن خود استفاده کرده. ناردوس با تأثیر گرفتن از ناباکوف و داستایوفسکی از نماد و نمادسازی در این داستان استفاده نکرد؛ پس باید در حین خواندن داستان آنا، حتماً جنبه روانشناختی اثر را در نظر گرفت و نه جنبه زیباشناسی آن را. باید خواننده مشکل و گرهی که باعث شد شخصیت اصلی داستان حول آن شکلبگیرد، رشد کند، داستان را بگردانند و اعمالی تحتتأثیر آن گره انجام دهد را پیدا کند و همگام با قهرمان، داستان را پیش برند.
این اثر ناردوس توسط گارون سارکسیان با همکاری نشر بینادل سال 1381 از ارمنی به فارسی ترجمه شده.
درباره ناردوس، این نویسنده مهم ارمنی، میتوان در شماره 127 ماهنامه الکترونیکی چوک بیشتر خواند. ■