هنگام شروع رمان، این جمله را در مقدمه میبینم: «برای مادرم؛ دالِک به زبانِ کوردی بیجاری به معنای مادر میباشد.»
برای من همیشه نام کتاب جذابترین و تأمل برانگیزترین بخش آن بوده است. «دالِک» در اصل داستانی است دربارۀ «مادر بودن» و «مادر شدن» و «آرزوی مادر بودن». داستان دربارۀ سه خواهر است، «سپیده» که آرزوی مادر شدن دارد، «عادله» که مادر دو فرزندِ ده و چهارده ساله است و «سمانه» خواهر کوچکتر از همه که فرزندی در راه دارد. این سه خواهر، شخصیتهای اصلی داستان «دالک» را تشکیل میدهند.
داستان در «بیجار» رخ میدهد. نویسنده مینویسد: «بیجار، شهر شلوغی نیست.»؛ یکی از شهرهای کوچک استان کردستان و از قدیمیترین شهرهای ایران است. قالی، قالیچه، گلیم، جاجیم و … از برجستهترین صنایع دستی منطقه بیجار محسوب میشوند که نویسنده در این داستان به این موضوع اشاره میکند و همچنین برخی مناطق این شهر تاریخی را مانند رستوران سلوی، بستنی فروشی سنتی کلای، محلۀ حلوایی در داستانش نام میبرد.
«فرش بیجار را خوب میبرند.... فرش بیجار را هم میشناخت، چون بارها رویش نشسته بود و تو هر خانهای یکی ازش دیده بود.» (صفحه 53 کتاب)
«دالک» برای رسیدن به هدف و پیام داستانیاش، جامعه هدف خود را از بین مردمی انتخاب کرده که نه تنها در اقلیت نیستند بلکه اکثریت مردم کشور ما را در بر میگیرند. داستان درباره زنان جامعه ماست. زنان و مادرانِ جوانی که نه زیاد فقیرند و نه زیاد پولدار. مانند همۀ پسران و دختران دهۀ شصتی این مملکت، لیسانس دانشگاهی را زیر بغل گرفتهاند اما چیزی از دانش آن نمیدانند و یا در رشتۀ تحصیلی خود مشغول به کار نیستند! به قول مجید (همسر عادل) میگفت: «مسخرهام میکرد. لیسانس فرش دانشگاه هنر اصفهانم را میزد توی سرم.» (صفحه 52 کتاب)
قرار است نویسنده به زندگی تراژیک زنان و مادارن جوان این سرزمین بپردازد. داستان در فصل اول با احضار روح آغاز میشود. دختران تصمیم دارند روح احضار کنند. نعلبکی روی حروف حرکت میکند و نام کامل میشود: «جلیل» چشمانشان گرد میشود. از هم میپرسند که از فامیلهای درگذشتۀ است!؟ نعلبکی تکان میخورد. دخترها به کاغذ نگاه میکنند.
«جلیل» نامِ روحی است که توی احضار روح بچهها، نامش در میآید. سمانه (خواهر کوچکتر) فکر میکند اتفاقی که برای پایش افتاده کار جلیل است. اما عادله میپرسد: «ازش بپرس امشب میاد قلم پای کدام مزاحم دروغگویی رو می شکنه که دل همه خنک بشه!؟» و بعد نعلبکی تکان میخورد. نعلبکی را از روی اسم سمانه بر میدارند.
داستان در فصلهای بعدی به زندگی شخصی تک تک خواهرها وارد میشود. خواهرانی که با هم فرق دارند. خواهری که بچه دار نمیشود. زیرا میداند رحم ندارد. بچه دارد اما بچۀ خودش نیست. یکدفعه در سی و چهار سالگی بی هیچ حاملگی و بی هیچ زایمانی مادر میشود. بلد نیست مادری کند. شیرخشک درست کردن بلد نیست. یا خواهری که به خاطر علاقۀ بی حد اندازۀ همسرش به پسر، ارتباطش با دختر بزرگش تیره میشود. و خواهر کوچکتر که بچهای در راه دارد. دردهای قبل از زایمان. ترس، استرس، حسهای مادرانه، تهوع، ویارها و ارتباطش با شوهرش، خواهرانش و مادرش.
«دالک» داستان زنان و اندیشه مادران است. ترس، استرس، لازمههای بارداری و فرزند آوری سالم، بالا بردن آگاهی و مهارت زنان در دوران بارداری، تصمیم گیری مناسب با اعضای خانواده و عوارض ناشی از تغییرات بدن و جنین در دوران بارداری از درونمایه های داستان است.
هیچ جامعهای نمیتواند بدون مشارکت اجتماعی زنان و مادران در مسائل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به پیشرفت و ترقی دست یابد و هرگاه که زمینه حضور مادران در موقعیتهای گوناگون جامعه و خانواده میسر شود، میتوان انتظارِ رشد و بازسازی، ابتدا در خانواده و در نتیجه در جامعه را داشت.
نویسنده مینویسد: زنان را یاد دادهاند که بلند حرف نزنند. بلند نخندد، بلند گریه نکنند، بلند آواز نخوانند، اصلاً آواز نخواند! هر چه ساکتتر، خانمتر. هر چه سربه زیرتر، سنگینتر. و زنی که جیغ میکشد توی حصار این شهر، یعنی درد دارد. زنان تنها آدمهای این سرزمیناند که درد دارند. (صفحه 69 کتاب)
نقش مردان در این داستان بسیار کم رنگتر از نقش زنان میباشد. مجتبی، مردی که همسر اولش را از دست داده و برای نگهداری کودکش مجبور به ازدواج مجدد میشود؛ نیما، پزشک جوانی که به خاطر نازایی همسرش، از زنش جدا میشود، مجید، پدری که پسرخواه است و آرش که مثل مجید فکر نمیکند. جنس فرزند برایش مهم نیست. آرش مثل نیما نامرد نیست که همسرش را ترک کند. آرش متفاوت با بقیه مردها، سمانه را دوست دارد. و در نهایت پدری که یک نسل با دامادهایش فاصله دارد. مانند هم نسلهای خودش، رادیو برون مرزی و صدای آواز خوانندگان زن و مرد آن ور آب را گوش میدهد. پدری که به صدای دخترانش گوش نمیدهد. وقت خواب و سکوت و بیداری، فقط صدای رادیو است؛ و آخر شب با آواز خوانندگان خوابش میبرد. و یا اینکه به عنوان یک «مرد» از نیما دفاع میکند؛ که او حق طلاق دارد. بخاطر اینکه دختر بزرگش بچه دار نمیشود!
زنان این داستان، زنانِ به شدت درونگرا هستند. و این درونگرایی شکلی بیمارگونه به خود گرفته است. زنان خلوت خود را به حضور در هر جمعی ترجیح میدهند. تنهایی درونی دختران، زنان و مادران، درونمایه ای اصلی این داستان را شکل میدهد. احساس تنهایی از همان سطرهای ابتدایی رمان خودش را نشان میدهد.
«پرسید: چند سالته؟ چند وقته پریود میشی؟ گفت: پریود؟ نگفت: عادت. نمیدانستم پریود یعنی چی؟ از نگاه احمقانهام این را فهمید. گفت: عادت. آها عادت! همانی که معلم دینی و تو میگفتید.» (صفحه 30 کتاب)
رمان «دالک» رمانی روان، خوش خوان و دارای روایت خطی است. نویسنده سعی کرده خواننده به درک فلسفۀ تنهایی زنان بپردازد و به نقش آنها در جامعۀ سنتی و مردسالار کشورمان اشاره کند. به شخصیت پردازی زنان در این داستان به خوبی پرداخته شده است و به لایههای زیرین شخصیت زنها نفوذ کرده و به قدر کافی به وجوه شخصیتی، انگیزهها، گرفتاریها، رفتارها و دردهای آنها میپردازد. داستان «دالک» حاصل نوع نگرش و تجربیات شخصی نویسنده از دنیای زنانه و مادرانهاش میباشد.
«ویرجینیا وولف» نویسنده مشهور انگلیسی به خوانندگان کتاب توصیه میکند: «از مطالب کتاب لذت ببرند چون به نظر من همۀ داستانها و نوشتهها در نوع خود جالب و جذاب هستند و در شرایط مختلف دارای ارزش میشوند.»
رمان «دالک»، نوشتۀ مریم عزیزخانی در 118 صفحه و به قیمت 10 هزار تومان، سال 1398 از سوی انتشارات مایا راهی بازار کتاب شد■.