• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • استراتژی ساخت داستان کوتاه «افسانه جزیره کبودان» نویسنده «سمیه سیدیان»؛ «سیدعلی موسوی ویری»/ اختصاصی چوک

استراتژی ساخت داستان کوتاه «افسانه جزیره کبودان» نویسنده «سمیه سیدیان»؛ «سیدعلی موسوی ویری»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

seyed ali mosavi vayari

  • پیرنگ داستان: «خال‌خالی، گوزن تک‌شاخ و منحصر به فردِ گله‌ای در جزیرۀ کبودان است که به گفتۀ پیر شاخدار و بزرگ گله، رسالتِ نجاتِ جزیرۀ کبودان از خشکی قنات را بر عهده دارد. او باید سه سنگ را پیدا کند و به جزیره بیاورد. سنگ‌هایی که نمی‌داند پیر شاخدار برای چه می‌خواهد.

خال‌خالی می‌ترسد. از یک طرف قصۀ پدرش، قره‌آتا پاشا را شنیده است که پنگال سیاه‌گوش، او را کشته بود. اما از طرف دیگر، نمی‌خواهد مادرش آناقره به خاطر تشنگی بلایی سرش بیاید. علاوه بر این، آیواز و آراز، امکان داشت دیگر حرفهای پیر شاخدار را گوش ندهند و گلّه را به دست بگیرند. برای همین سفر او آغاز می‌شود.

در ابتدا، او به جزیرۀ آرزو می‌رود و با پنگال سیاه‌گوش روبه‌رو می‌شود و البته با پاشیدن نمک به صورت او، از چنگش خلاص می‌شود. آرزوی او، داشتن یک دوست است. عقابی طلایی از راه می‌رسد و در مقابل پنگال، ظاهر می‌شود و از خال‌خالی محافظت می‌کند. آن‌ها تصمیم می‌گیرند سه‌تایی این سفر را بروند. چرا که پنگال فکر می‌کند آب قنات کم شده و پلنگهای کبودان هم از این کم‌آبی زیان می‌بینند.

در دریاچه، با پاسخ دادن به سؤال پیریکا، خال‌خالی موفق می‌شود یاقوت کبود را از او بگیرد.

در گام بعدی، با شیردال در جزیرۀ سیاه‌سنگ مواجه می‌شوند که نگهبان گنجینه‌هاست. او در ابتدا، چشمان نابینای پنگال را خوب می‌کند و بعد، شرط دادن سنگ بعدی را پاسخ دادن به سؤال دیگری می‌داند که خال‌خالی با کمک آموخته‌هایش از درسهای پیر شاخدار، آنرا هم جواب می‌دهد و در نتیجه، سنگِ زمردِ سبز را هم به دست می‌آورند. سنگی که توی نور ماه بیشتر می‌درخشد.

در آخرین گام، آن‌ها به جزیرۀ اشک می‌روند و با لاشخور مصری روبه‌رو می‌شوند که آن سه را دعوت به مبارزه می‌کند تا چیزی که می‌خواهند را به آنها بدهد. سنگ ماه، بعد از مبارزۀ دوستانِ خال‌خالی با لاشخور مصری، دستاورد نهایی خال‌خالی است. اما او نمی‌داند سنگ‌ها به چه دردی می‌خورند و از طرفی خسته است و نگران مادرش. با دوستانش که در این مسیر کمکش کردند، خداحافظی می‌کند و به امید مادرش، به کبودان برمی‌گردد.

با بازگشت به کبودان، معلوم می‌شود که وقتی سه سنگ را در سه‌گوشۀ قناتِ کبودان بگذارد، آب، دوباره جاری می‌شود. بعد از آن، خال‌خالیِ تک‌شاخ، به عنوان قهرمانِ کبودان شناخته می‌شود. عنوانی که قبل از هر کسی، مادرش به او می‌دهد.»

  • استراتژی ساخت:
  1. تَک‌شاخی و رسالتی حیاتی: در آغاز رمان، نویسنده با نمایش گَوَزن کوچکی که به جای دو شاخ، فقط یک شاخ دارد، او را از مابقی گلّه متمایز نشان می‌دهد. از همین رهگذر است که پیر شاخدار، با دیدن شاخ خال‌خالی می‌گوید: «پیشگویی‌ها، به حقیقت می‌رسند.» در واقع برآیند دو مورد مذکور، رسالتی است بر دوش خال‌خالی؛ منطقی مبهم که با ترس و دلهره همراه است. چرا که «نمک‌های دریاچه بیش‌تر از زمان دیگر خودشان را نشان داده‌اند... آب قنات پایین رفته... بزرگ‌ترین نشانه... همان گوزن تک‌شاخ است... یعنی خال‌خالی...».
  2. موازاتِ نیش و کنایات با قصۀ کشته شدن قره‌آتا پاشا: با تصمیم پیر تک‌شاخ و رسالتی که بر دوش خال‌خالی نهاده می‌شود از گوشه و کنار، زمزمه‌هایی مبنی بر عدم موفقیت خال‌خالی به گوش می‌رسد. محتوی این زمزمه‌ها که بیشتر در نیش و کنایات آراز و آیواز (دو گوزنی که در گله، قدرت‌طلب هستند و امیدی به موفقیت خال‌خالی ندارند) تجلی می‌یابد، بر اساس قصۀ مرگِ قره‌آتا پاشا (همسر مامان آناقره و پدر خال‌خالی) است که بدون توجه به نصیحتِ پیر شاخدار، به امید پیدا کردن قنات شیرین، کبودان را ترک می‌کند و پس از مدتی جنازه‌ش پیدا می‌شود. تاکید نویسنده بر همین پشتوانه است که امثال آیواز و آراز، اطمینانی به پیشگویی پیر شاخدار نمی‌کنند.
  3. مسائل بزرگ و تصمیم بزرگ: در فصل سوم، که عنوان آن «تصمیم بزرگ» است، نویسنده با ارائۀ مسائلی جدی، بسترِ شکل‌گیریِ تصمیمی را برای خال‌خالی فراهم می‌کند. تصمیمی حیاتی با وجود ترس و دلهره.
    از جملۀ این مسائل یکی «تشنگی مفرط آناقره، مادر خال‌خالی» است که به عنوان مهمترین محرک او برای این تصمیم است. (ذکر این نکته در اینجا ضروری است که اگر این محرک در داستان وجود نداشت، اخذ چنین تصمیمی آن هم از یک بچه گوزن، فراتر از توانایی‌های اوست. علاوه بر این، در ادامه نیز، او رسالتش را به تنهایی انجام نمی‌دهد و دوستانی دارد.)
    مسئله و محرک بعدی خال‌خالی، امثال آیواز و آراز هستند که مدام قصد دلسرد کردن او را دارند. در صورتی‌که یکی از دلایل خال‌خالی برای پذیرفتن این رسالت، همین دلسردی‌هاست که البته راوی داستان آنرا بیان می‌کند: «اگر آراز و آیواز زورشان می‌رسید به گلّه، پیر شاخ‌دار را از ریاست گله برمی‌داشتند. به سر گله چه می‌آمد؟ نه! او اجازه نمی‌داد.»
    و مسئلۀ مهم بعدی که شاید اساس همۀ مسائل باشد، «بقا» ست: [مامان آناقره]: «باید شجاع باشی... نه به خاطر اینکه قهرمان گلّه و جزیره بشی... نه! به خاطر اینکه ما از بین نریم.»
  4. بیان چشم‌انداز خال‌خالی: در فصل چهارم، نویسنده، چشم‌اندازی از فصول هشتم تا سیزدهم رمان را در گفته‌های پیر شاخ‌دار ارائه می‌دهد که: «... از جزیرۀ آرزو شروع میشه... یاقوتی در ته دریاچه پنهان شده...».

سپس: «یاقوت را به جزیرۀ اشک می‌برد تا با اشکهای مرغ سنگ شست‌وشو دهد...»

در ادامه: «اگر به جزیرۀ سیاه‌سنگ رسید... باید سیاه‌ترین سنگ جزیره رو پیدا کنه... و با یاقوت به کبودان بیاره...»
و در نهایت: «وقتی سلامت رسید می‌فهیم که چه اتفاقی قراره بیفته»

  1. اعتراف به ترسهای منطقی و نمایش اراده‌ای مصون از زمزمه‌های امثال آیواز و آراز و تقویت شده به وسیلۀ آناقره و پیر شاخدار برای نجات گله:

دلهره‌های خال‌خالی در این فصل به اوج خودش می‌رسد. این دلهره‌ها را نویسنده، بیشتر در قالب یک سری «خودناتوان‌انگاری» به نمایش درمی‌آورد: «من که هیچ کاری بلد نیستم... هیچ کاری...»، «خال‌خالی حتی نمی‌توانست آب دهانش را قورت بدهد».

در این میان، زمزمه‌های علیه خال‌خالی هم به اوج خودش می‌رسد: «هاهاها! این گوزن فسقلی با این شاخ نصفه‌ونیمه‌اش می‌خواد بره و این همه کار انجام بده... عمراً!...»

اما خال‌خالی همچنان امیدهای خودش را دارد: «قهرمان شدن گله هم حرفی بود، پوزۀ آراز و آیواز را به خاک مالیدن...» و البته «از همۀ این‌ها مهم‌تر این بود که آناقره و همۀ گله بی‌آب نمی‌ماندند.»

به عبارت دیگر، نویسنده، امیدهای خال‌خالی در میان زمزمه‌های دلسردکننده را نمایش می‌دهد.

  1. پنگال سیاه‌گوش، اولین مانع: سفر، آغاز شده است و خال‌خالی در جزیرۀ آرزوست. «بهترین و مهمترین آرزوی یک گوزن چه بود؟ برای او آن موقع داشتن یک دوست بود.»

اما در همین موقع، نویسنده ابتدا ترسها و شک‌ها را به سراغش می‌آورد: «نکند همه چیز الکی بوده که او را از گله دور کند؟ شاید به خاطر همین یک شاخش بود؟»

از طرف دیگر، نویسنده پنگال سیاه‌گوش از راه می‌رساند که قصد نزدیک شدن به خال‌خالی را دارد و درخواست دوستی می‌کند. شومی حرفهای او برای خال‌خالی واضح است برای همین از خودش دفاع می‌کند: «با دستش چند مشت نمک از روی زمین پاشید توی صورت پنگال»

  1. پنگال سیاه‌گوش، دومین دوست: با پاشیدن نمک، پنگال سیاه‌گوش دیگر چشمهایش نمی‌بیند. از طرفی، عقاب طلایی پیداش می‌شود که «دوست خال‌خالی تک‌شاخ...» است.

در ادامه، پنگال سیاه‌گوش قصد دارد همراه خال‌خالی و عقاب طلایی برود. مهم‌ترین دلیل نویسنده برای این درخواست پنگال سیاه گوش این است که «[کشتن قره‌آتا پاشا] کار من نبود... توی اون هوا... با اون کم‌آبی... راه رو گم کرده بود و دور خودش می‌چرخید... وقتی رسیدم بهش... کرکس‌ها کارش رو تموم کرده بودند...»

پنگال سیاه‌گوش در تأیید ادعایش، نابودی همنوعان خودش را هم ضمیمه می‌کند: «من موندم و چندتا پلنگ تو کبودان... با شما گلۀ گوزنها... آب قنات داره تموم میشه.»

در نتیجه، نویسنده، گروهی سه نفره که هستۀ آن خال‌خالیست، برای یافتن سنگهای حیاتی شکل می‌دهد.

  1. پیریکا، پریِ دریایی دریاچه؛ دومین مانع: نویسنده، سه‌تایی آنها را نزدیک دریاچه‌ای می‌برد که «این دریاچه، یه چیز خیلی مهم رو توی خودش پنهان کرده! باید صبر کنیم تا محافظ دریاچه خودش رو نشون بده!». هدف، یافتن یاقوت کبود است. وقتی عقاب طلایی یکی از شاه‌پَرهایش را توی آب دریاچه می‌اندازد، بعد از یک طوفان، پیریکا بیدار می‌شود. نویسنده، قاعدۀ بیداری او را این چنین طراحی کرده است: «امیدوارم درخواست بزرگی داشته باشین... وگرنه تنها سزای این کار شما... مرگ توی دریاچۀ شور هست!»
  2. پاسخ دادن به معمای پیریکا، شرط رسیدن به یاقوت کبود:

در اینجا نویسنده از واسطۀ معما بهره می‌برد تا خال‌خالی را وارد مرحله‌ای تازه کند. به عبارت دیگر، پیریکا با اصرار خال‌خالی و نبودن فرصت برای او، معمایی طرح می‌کند که اگر خال‌خالی جواب بدهد، یاقوت را به او می‌دهد: «آن کیست که نگهبان گنجهای پنهان است، تنش شاه جنگل و سرش شاه آسمان است!»

پیریکا با یک ساعت شنی برای خال‌خالی زمان تعیین می‌کند. درنهایت خال‌خالی با فکر کردن متوجه می‌شود که: «شاه آسمان... عقاب هست! عقاب...». همچنین: «شاه جنگل... خب معلومه... شاه جنگل شیره!» و در نهایت، خال‌خالی با به یادآوردن درسهای پیر شاخ‌دار می‌گوید: «نگهبان جزیرۀ سنگ یک شیردال هست.» (قبل از اینها، پنجۀ شیر دال، چشمهای نابینای پنگال سیاه‌گوش را بینا می‌کند).

در نتیجه، پیریکا، یاقوت کبود را به خال‌خالی می‌دهد.

  1. شیردال، حقیقتِ جزیرۀ سیاه‌سنگ و نگهبان گنجینه‌ها، سومین مانع: در این قسمت، نویسنده، ورود و شکلگیری شیردال را با یک مقدمۀ ذهنی آغاز می‌کند: طبق آموزه‌های پیر شاخ‌دار که خال‌خالی آنها را تقریباً به یاد دارد، یاقوت کبود، واقعیت را مقابل چشمهایی که به روی حقیقت بسته شده‌اند نشان می‌دهد.» و وقتی نورش روی سنگها می‌افتد، یاقوت آبی‌تر شده و مجسمه‌ای سنگی را می‌بینند که شیردال است. کسی که «... به جز صاحبان گنج به کسی اجازۀ عبور نمی‌دهد!»
  2. پاسخ دادن به سؤال شیردال، شرط رسیدن به زمرد سبز: در اینجا نیز نویسنده از واسطۀ پرسش بهره می‌برد تا خال‌خالی را وارد مرحله‌ای تازه کند. به عبارت دیگر، خال‌خالی اگر به سؤال شیردال پاسخ ندهد، هر سه کشته خواهند شد. چرا که «...قانون این جزیره است». سؤال، یک سه‌گانه است: «...این سنگی که قرار هست به تو بدهم، چه رنگی دارد؟ کجای این جزیره پنهان شده است؟ چه فایده‌ای دارد؟»

نویسنده در اینجا، چنان می‌نماید که خال‌خالی پاسخ دو سؤال اول را به کمک یاقوت کبود بدهد: «یاقوت کبود را نگاه کرد. به نظرش آمد نوری آبی از یاقوت به طرف قلب شیردال می‌رفت... نوری سبز درخشیدن گرفت...».
همچنین پاسخ سؤال سوم را نیز مانند مرحلۀ قبل، بر اساس آموزۀ پیر شاخدار بدهد: «این سنگ قدرت و امید زیادی می‌آورد... رؤیاها دست‌یافتنی می‌شوند.»

رؤیای خال‌خالی این است که «قنات کبودان پر از آب شود» و در نهایت، شیردال، رمزی از زمرد سبز در اختیار خال‌خالی می‌گذارد: «این سنگ توی نور ماه کامل بیشترین درخشش را دارد.»

در نتیجه، شیردال، زمرد سبز را به خال‌خالی می‌دهد.

  1. لاشخور مصریِ جزیرۀ اشک، چهارمین مانع و غول آخر: کشمکش نهایی نویسنده برای خال‌خالی، جهتِ برگشتن به کبودان، نه دیگر از جنس «معمای پیریکا» و نه «پرسش شیردال» است که «تقابلی فیزیکی» است. لاشخور مصری که به قول عقاب طلایی «بی‌رحم‌ترین پرنده...» است، مقابل خال‌خالی و دوستانش سبز شده است و اجازۀ عبور نمی‌دهد جز با مبارزه.
  2. مبارزه و شکستن دادن لاشخور مصری، شرط رسیدن به سنگ ماه: در این فصل، اصلی‌ترین دلیل انتخاب دو شخصیت «پنگال سیاه‌گوش» و «عقاب طلایی» برای این رمان آشکار می‌شود. چرا که خال‌خالی توانایی مبارزه با لاشخور مصری را ندارد. اما درست در زمانی که دوستان خال‌خالی، مشغول مبارزه با لاشخور مصری هستند، خال‌خالی سنگ ماه را از زیر پای لاشخور مصری برمی‌دارد و گروه آنان پیروزِ مبارزه می‌شوند. حالا «همۀ سنگها را به دست آورده بودند».
    در نتیجه، لاشخور مصری، خال‌خالی و دوستانش را آزاد می‌گذارد که عبور کنند.
  3. بیدارباشِ آوازِ مرغ سنگ برای سفر بازگشت: در فصل یازدهم و همراه با سفر بازگشت به کبودان، نویسنده، چهار روند مهم دارد:

اول: نگرانی برای مامان آناقره و خشکی قناتِ جزیرۀ کبودان از یک سو. و از سوی دیگر، فکر به بدکاری آیواز و آراز.
دوم: طرح دوبارۀ سؤال برای خال‌خالی در مورد سنگها. چرا که هنوز «اصلاً نمی‌دانست پیر شاخ‌دار آن سه تا سنگ را می‌خواهد چه‌کار؟»

سوم: عبور از شیردالِ جزیرۀ سیاه‌سنگ و پیریکای فریبکارِ جزیرۀ آرزو، البته با کمی دلهره، هرچند بدون دردسر.
چهارم: خداحافظی پنگال سیاه‌گوش با خال‌خالی در خطِ نمکی باریکِ دریاچه به خاطر مراعات گلۀ خال‌خالی. چرا که او فکر می‌کند: «گلۀ گوزنها خوش ندارند من رو ببینند... بالاخره... ما یه‌جورایی دشمن هم هستیم.»؛ همچنین خداحافظی عقاب طلایی با خال‌خالی در جنگل‌های پسته به همراه این نصیحت به خال‌خالی که «...باید تا ماه کامل توی جزیرۀ کبودان باشی»

  1. بازگشت به کبودان؛ مواجهه با حسودان: با ورود خال‌خالی به جزیرۀ کبودان، نویسنده، او را با دو دسته مواجه می‌کند. دستۀ اول آراز و آیواز هستند که همچنان خال‌خالی را تمسخر می‌کنند. آیواز، اصل مأموریت خال‌خالی را زیر سؤال می‌برد: «اصلاً نرفته بود... حتماً یه جا همون لابه‌لای پسته‌های وحشی... واس خودش می‌پلکیده!»

آراز هم بدبین است: «مأموریت جناب پیر رو انجام دادی یا دست از پا درازتر برگشتی؟»

  1. بازگشت به کبودان؛ مواجهه با حامیان:

دستۀ دوم، پیرشاخ‌دار و آناقره هستند که از ابتدا، حامی خال‌خالی بوده و به او اعتماد داشتند.

  1. گام نهایی برای نجات قنات جزیرۀ کبودان، پاسخ یک پرسش خال‌خالی: همانطور که از ابتدای داستان برمی‌آید، نویسنده، همواره این سؤال را برای خال‌خالی به وجود آورده است که اصلاً سنگهایی که او پیدا کرده به چه دردی می‌خورند؟ نویسنده، پاسخ این سؤال را در حرف پیر شاخ‌دار گنجانده است: «تا تموم نشدن نور ماه باید هر سه سنگ رو به جاهای اصلیش برگردونه. توی کبودان... دور قنات...».
  2. مأموریت نهایی و حسن ختام تلاش‌های خال‌خالی:

مأموریت نهایی او این است که تا قبل از تمام شدن نور ماه، سنگ‌ها را به صورت سه‌گوش در اطراف قنات بگذارد.
با انجام این کار، او از حال می‌رود؛ از بس که خسته و تشنه است.

  1. قناتِ پُرآب، دستاورد شجاعت و امیدِ خال‌خالی: خال‌خالی که از شدت خستگی از حال رفته است، با آبی که به او می‌دهند، حالش جا می‌آید. گلۀ گوزنها، با کمک نور سنگ‌ها توانسته بودند خال‌خالی را که بیهوش افتاده بود، پیدا کنند.
  2. پایان داستان، عنوان قهرمانی جزیرۀ کبودان برای خال‌خالی: نویسنده در پایان، قهرمان‌سازی می‌کند. به عبارت دیگر، علاوه بر اینکه آناقره به خال‌خالی می‌گوید: «آفرین قهرمان من»، حامی دوم او نیز یعنی پیر شاخ‌دار، او را قهرمان می‌خواند. به عبارت دیگر، نویسنده با قهرمان‌سازی خال‌خالی، داستان را به پایان می‌برد. نتیجۀ دیگرِ تلاشِ بزرگِ خال‌خالی که نویسنده در آخرین جملۀ داستان بیان کرده، همان افسانه نشدن جزیرۀ کبودان است.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

استراتژی ساخت داستان کوتاه «افسانه جزیره کبودان» نویسنده «سمیه سیدیان»؛ «سیدعلی موسوی ویری»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692