مقاله «نیهیلیسم، مکتبی اثرگذار بر ادبیات جهان» «مرتضی فضلی»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

mortezaa fazlii

نیهیلیسم در تاریخ فلسفه و حتی در ادبیات ریشه‌ای عمیق دارد. گرگیاس (376-487 قبل از میلاد) فیلسوفی ست سوفسطایی که عقاید نیهیلیستی دارد. گرگیاس منکر حقیقت بود و می‌گفت اگر حقیقتی هم وجود داشته باشد، برای انسان غیرقابل فهم است و اگر هم قابل فهم باشد، نمی‌توان به آن استناد کرد و بر مبنای آن به طور قطع حکم صادر نمود.

افلاطون که با او هم عصر بود، برخلاف استادش سقراط که عقاید مادی گرایانه داشت، جهان را دوگانه می‌دانست و حقیقت را در جهان دیگری (مثُل) می‌پنداشت و معتقد بود جهان ما سایه‌هایی است از "مثل". این جهان دوگانه در قرن هفدهم میلادی به دوئالیته دکارتی معروف شد و رنگ و رخ تازه‌ای به خود گرفت. پایه‌های شک دکارتی مباحثی را به وجود آورد که به بحث‌های "باروخ اسپینوزا" دامنۀ بیشتری می‌داد و مباحث طبیعت گرایی را قابل فهم تر می‌کرد، در نتیجه خدای طبیعت مطرح شد. همین طرز تلقی از خدای طبیعت، مقدمه یا الهام بخش نظریۀ هگل می‌شود. همواره در فلسفه دو دیدگاه عمده یعنی ایده آلیسم و ماتریالیسم مطرح بوده است، در کنار نگاه ایده آلیستی، ادیان و همراه با نگاه ماتریالیستی، زاویۀ دید نیهیلیستی رشد کرده است. هر دوی این نگرش‌ها مربوط می‌شود به معنای زندگی و هستی انسان.

بحث معنای زندگی در افسانه‌ها و اسطوره‌ها قبل از فلسفه همواره مورد توجه بوده است؛ مثلاً وقتی خدایان، قهرمان افسانه‌ای "سیزیف" را تنبیه می‌کنند، برایش زندگی بی حاصل و بی معنایی را رقم می‌زنند، او را وادار می‌کنند که هر روز سنگ بزرگی را از پایین به بالای کوه ببرد سپس بغلتاند به پایین و این روزمرگی فرساینده را تا پایان عمر ادامه دهد. در این دست افسانه‌ها حقیقت، در چنگال خدایان است و انسان موجودیست تابع که از خود اراده‌ای ندارد. جرم سیزیف هم سرپیچی از فرمان خدایان بوده است. به تدریج که افسانۀ خدایان کم رنگ‌تر شده و خدای واحد مطرح می‌شود (اهورامزدا توسط زرتشت) و با رشد فلسفه، شعور انسان جایگاه ویژه‌ای می‌یابد و نیازمند استدلال می‌شود. فلسفه و منطق متکی بر عقل و شعور انسان‌ها نیاز انسان عهد باستان را برآورده می‌کرد. جهان دوگانۀ افلاطون بعدها در شرق، بستر مناسبی برای عرفان به وجود آورد و بسیاری از عرفای شرق از آن متأثر شدند. تعالیم بودا نیز در مسیر عرفان شرق، به همان اندازه مؤثر بوده است.

بحث جدی پیرامون نیهیلیسم زمانی به اوج خود می‌رسد که رنسانس در غرب رخ داده است. قدرت کلیسا رو به زوال رفته، کشیشان به حاشیه رانده شده‌اند و دیگر فلسفه در چنبرۀ نیروی سرکوب کشیشان نیست. فیلسوفانی چون هگل به منصۀ ظهور رسیده‌اند که به نوعی در نفی و تأیید اسپینوزا طرحی نو در انداخته‌اند و مقدمات ماتریالیسم دیالکتیک را فراهم کرده‌اند. در این برهه از تاریخ در میانۀ قرن نوزدهم مکتبی تحت عنوان نیهیلیسم مطرح می‌شود. کاربرد نیهیل (nihil) را برای اولین بار به صاحبان قدرت کلیسا در جریان حمله به شکاکیت، نسبت می‌دهند، همین واژه را "هرمان یاکوبی" (ایده آلیست پساکانتی) در نامه‌ای به "یوهان گوتلیب فیشته" در سال 1799 به کار می‌برد؛ استفاده از این واژه به صورت عام توسط "ایوان تورگینف" رمان نویس روسی رایج شد (در رمان پدران و پسران در رابطه با کاراکتر " بازاروف").

نیهیلیسم فلسفی دو شاخه دارد: معرفت شناختی و وجود شناختی. در کنار این دو شاخۀ فلسفی، همواره نیهیلیسم سیاسی اجتماعی هم مطرح بوده است (1860- 1917) که در صحنۀ سیاسی روسیه حضوری فعال داشته است. نوک تیز پیکان نیهیلیسم معمولاً متوجۀ تعالیم، افکار و آراء کلیسا بوده است و از اساس بنیان‌ها و ارزش‌های مسیحیت و دوگانۀ روح و بدن را به چالش گرفته است. "فردریش نیچه" قوانین حاکم بر جامعه را که عمدتاً ریشه در مسیحیت دارد، منتج به استبداد قوی دستان بر فرودستان می‌داند. او معتقد است انسان‌ها را قالب بندی کرده‌اند مثل قوطی‌های کنسرو تا بتوانند توده‌ها را بیشتر مورد ستم قرار دهند. کوشش نیچه در انهدام ارزش‌ها به نحوی منطقی و مستدل است که نمی‌توان آن را انکار کرد اگرچه او در قانونمند کردن نیهیلیسم اقدامات مؤثری کرده است ولی به خطا رفته‌ایم اگر او را فیلسوفی نیهیلیست بدانیم. برخلاف شوپنهاور که انسان را موجودی بی معنا خطاب می‌کند، نیچه انسان امروزی را پلی می‌داند برای نیل به ابرانسان. او در کتاب "چنین گفت زرتشت"، تصریح می‌کند که از نیهیلیسم عبور کرده است همچنان که آلبر کامو از این مکتب با در نظر گرفتن کتاب "طاعون"، عبور می‌کند. چالش بین اگزیستانسیالیست‌ها و نیهیلیست‌ها در همین جا به نقطۀ اوج می‌رسد، در همین نقطه هست که ادبیات ضد نیهیلیستی قوام پیدا می‌کند. نیهیلیست‌ها در صدد هستند که کلیۀ ارزش‌ها اعم از اخلاق را منهدم کنند و به "ابسورد"، پوچی ناشی از عدم حقیقت برسند و مجموعۀ هستی را بی هدف و انسان را موجودی جلوه دهند که از نیستی بر آمده و بر باد می‌شود. اگزیستانسیالیست‌ها می‌کوشند که به هستی معنا ببخشند. در میان اگزیستانسیالیست‌های مشهور چون ژان پل سارتر که اصالت بشر را مطرح می‌کند، سرآمدتر "مارتین هایدگر" است که تلاش دارد با تعاریف جدید فلسفی از زمان و هستی، به زندگی معنا ببخشد. در تقابل بین این دو مکتب، برخی به غلط ادیبان اگزیستانسیالیست را نیهیلیست می‌خوانند؛ برای مثال مخاطبینی که از آلبر کامو فقط کتاب "بیگانه" را خوانده باشند، تصور می‌کنند کامو نیهیلیست است در صورتی که این نویسنده در مجموعۀ "سیزیف"، "طاعون" و "آدم اول" در مقابل نیهیلیسم است. او منکر نیهیلیسم نیست ولی اعتقاد دارد در مقابله با آن باید زمین سوخته باقی گذاشت. خوب است یادی هم از شاعر، ریاضیدان و فیلسوف ایرانی حکیم عمر خیام شود، برخی بر این گمانند که این رباعی سرای مشهور را نیهیلیست بنامند. به نظر می‌رسد خیام نیز چون آلبر کامو، برای نیهیلیسم زمین سوخته باقی می‌گذارد و از فرصت به دست آمده برای زندگی بهره می‌برد.

چون عاقبت کار جهان نیستی است انگار که نیستی چو هستی خوش باش.

همین بیت، بیشتر از اینکه او را نیهیلیست معرفی کند، او را هدونیست (لذت جو) معرفی می‌کند.

برخی از مخاطبین با اشاره به مقالۀ قبلی مربوط به آلبر کامو، اعلام نظر کرده بودند که آلبر کامو خودکشی کرده است، تصوری کاملاً نا صحیح زیرا طبق مستندات تاریخی، کامو به همراه دوستش در تصادف رانندگی کشته شد و حتی تصور اینکه در این سانحه به قتل رسیده باشد، نامعتبر است چون انگیزه‌ای سیاسی هم در این زمینه وجود ندارد. در تصوری دیگر پنداشته بودند در آن مقاله مارتین هایدگر در زمرۀ نیهیلیست‌ها جای گرفته بود که اگر مقاله را دقیق خوانده بودند، متوجه می‌شدند که از این فیلسوف تنها یک نقل قول در گیومه آورده شده و هیچ کجای مقاله به این نکته که هایدگر نیهلیست بوده، اشاره‌ای نشده است. هایدگر اگزیستانسیالیست و هستی گرا است. از سه مقولۀ تولد، مرگ و بعد از مرگ، آنچه هایدگر به آن می‌پردازد، از تولد تا مرگ یعنی "زیست" است و به دو مقولۀ دیگر بی توجه است زیرا اگزیستنس و هستی مورد توجۀ اوست. او انسان را بدون سوژه معرفی می‌کند و بر اساس حرکت "دازاین" به تعریف "زمان" می‌پردازد و اعتقاد دارد هستی، در زمان شکل می‌گیرد. آنچه در مقالۀ قبلی مورد توجه بوده است، به واقع از دو نوع "دازاین" یعنی؛ "دازاین اصیل" و "دازاین غیر اصیل"، دازاین اصیل مورد توجه بوده است که تحت عنوان ذهن از آن یاد کرده‌ام، بدون در نظر گرفتن معنای فلسفی آن و صرفاً به معنای عرفی آن، به جهت ساده کردن مطلب بوده است که امیدوارم با این توضیحات، ابهام احتمالی رفع شده باشد.

اینکه نیهیلیسم زندگی را فاقد معنا می‌پندارد، پدیده‌ای است غیر قابل انکار چون حقیقت زندگی به مرگ و نیستی ختم می‌شود از این رو فیلسوفانی که در مقابله با این معنا قد علم کرده‌اند، می‌کوشند که به زندگی معنا ببخشند. هایدگر انسان را بدون سوژه درمی یابد. "دازاین" او در مسیر نیستی است. اساساً بدون سوژه بودن آن، همان جدا شدن از "سوژۀ کانتی" است لذا منکر این نیست که "دازاینی" که او مطرح می‌کند، در مسیر نیستی حرکت می‌کند. از این رو تلاش هایدگر در معنا بخشیدن به حرکت زیستی "دازاین" است، بر این اساس با مشخص کردن موجود (دازاین) هر جا، اینجا و یا آنجا به تعریف "زمان" می‌پردازد و حرکت دازاین را در دل زمان می‌یابد، از دو جنس مختلف که عنان هستی و به تعبیری هستی را رقم می‌زنند از این حیث با تعاریف جدیدی در باب تنهایی، ترس آگاهی، مرگ آگاهی و... رو به رو می‌شویم، این مقولات از این رو مطرح می‌شود که به زندگی معنا بخشیده شود. در این خصوص می‌توان به این تعبیر نزدیک شد که هایدگر مثل ژان پل سارتر، دیگر فیلسوف اگزیستانسیالیستی که کوشید در مقابله با نیهیلیسم استقامت کند، فیلسوفی اگزیستانسیالیست است.

قبل از هایدگر نیچه بر این عقیده بود که نیهیلیزم جهان غرب را درنوردیده است و در این اندیشه بود که آیا زندگی دارای معنا و ارزش است. هایدگر حرکت " دازاین" را از همان ابتدا به سوی مرگ و نیستی ترسیم می‌کند. به تعبیری او به ما می‌گوید از همان موقع که متولد می‌شویم، سفر مرگ را آغاز می‌کنیم در واقع تولد ما اولین قدم در سفر مرگ است. چطور است که می گوییم سفر از همان موقع حرکت آغاز می‌شود؟ سفر زندگی ما هم مقصدش مشخص است، مقصد مرگ است. کسانی که سفر را لحظۀ رسیدن می‌دانند، از این سفر پرماجرا بی نصیب می‌مانند و وقت خود را به بطالت می‌گذرانند. هایدگر "دازاین" اصیل را مرگ آگاه می‌داند و لحظه لحظۀ این سفر را همان زندگی می‌داند و این فرصت را از دست نمی‌دهد بنابراین زندگی را به روزمرگی نمی‌گذراند. روزمرگی را هایدگر مخصوص "دازاین" غیر اصیل می‌داند چون او ترس آگاه نیست، مرگ آگاه نیست و اسیر و غرق در روزمرگی است از این رو می‌شود گفت هایدگر زندگی را سفری می‌داند که با مرگ عجین شده است لذا مفهوم واژه‌ها در این نوع بینش نمی‌تواند انتزاعی و ایده آلیستی باشد. واژه‌ها با مفاهیم پدیدارشناسی در هم می‌آمیزند و معنای واقعی پیدا می‌کنند. همین تأثیر بر ادبیات، مفاهیم را غیر انتزاعی کرده، بار جملات را دقیق و عمیق می‌کند.

یکی از مهمترین عوامل رشد نیهیلیسم در روسیه تزاری فقر گسترده در جامعۀ آن زمان روسیه است. در جامعۀ تحت حاکمیت تزار که کلیسا در خدمت دیکتاتور است، جهل مردم

ناشی از القائاتی است که کلیسا بر مردم تحمیل کرده است، توصیف و ترسیم نمونه‌های این فقر را می‌شود در آثار داستایفسکی به خوبی مشاهده کرد خصوصاً در کتاب جنایات و مکافات و یا برادران کارامازوف و یا جن زدگان. فقری که بیشتر از آنکه از جانب تزار تحمیل شده باشد، نشئات گرفته از قوانینی است که تحت عنوان قوانین آسمانی از جانب قوی دستان بر فرودستان تحمیل شده است و بار این تحمیل آن قدر سنگین است که تحمل ناپذیر می‌شود. در همین زمینه است که به طور اساسی معنای زندگی را مطرح می‌کند اینکه این زندگی دارای چه ارزشی است که به سنگینی بار تحمل ناپذیرش بیرزد؟ از سویی دیگر دانش تجربی و یافته‌های آن، احکام کلیسا را زیر سؤال می‌برد و ایجاد شک در مخاطب مذهبی می‌کند. وقتی آلبر کامو افسانۀ سیزیف را دستمایه قرار می‌دهد و او را به عنوان قهرمان پوچی معرفی می‌کند، در ذهن مخاطب امروز نیز همین سؤال می‌تواند مطرح شود که برای نمونه؛ کامیون دارانی که بار سنگینی را در ازای دستمزدی ناچیز و زحمت و خطرات بسیار، از یک نقطه به نقطه‌ای دیگر مدام حمل می‌کنند، حقیقتاً هر کدام از دیدگاه آلبر کامو نمی‌توانند یک سیزیف و قهرمان پوچی باشند؟

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مقاله «نیهیلیسم، مکتبی اثرگذار بر ادبیات جهان» «مرتضی فضلی»/ اختصاصی چوک

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692