بازیگران: ویلیام دافو، شارلوت گنسبورگ
تولید:2009- محصول کشور: دانمارک، آلمان، سوئیس، فرانسه، ایتالیا، لهستان
انگار تنها از راه گناه میتوان به آزادی رسید
آثار هنری به ویژه انواع انتزاعی آن باعث میشوند مخاطب چیزهایی را احساس کند که هرگز فکر نمیکند؛ فیلم «دجال» (ضد مسیح) لارنس فون تریر از این دست آثار هنری است که مخاطب احساسی دارد که هرگز فکرش را نمیکند.
فیلم در ظاهر پیرنگ سادهای دارد. زوجی بینام، فرزندشان را بر اثر سقوط از پنجره از دست میدهند و باید با این بحران دست و پنجه نرم کنند. مرد (با نام He - با بازی ویلیام دافو) موضوع را میپذیرد ولی زن (با نام She -بازی شارلوت گنسبورگ) افسرده شده در بیمارستان بستری میشود، اما اندوه زن به ترس فلج کنندهای تبدیل میشود و مرد که روان درمانگر است، درمان زن را برعهده میگیرد و او را به کلبهای در جنگلی به نام “عدن” میبرد که زن و کودکش تابستان گذشته را آنجا گذراندهاند. زن از چیزهایی وحشت دارد و مرد میخواهد دریابد چه چیزی موجب وحشت زن است؟ زن با باور اینکه طبیعت کلیسای شیطان است، عمیقترین ترسش را جنگل میداند و باور دارد که شیطانی وجود زنان را در اختیار میگیرد که آن را از موضوع تحقیقش درباره زنان جادوگر در قرون وسطی دریافته. مرد به تسخیر شیطانی اعتقادی نداشته و آن را نوعی هیپنوتیزم میداند. اما تصاویر
و نقاشیها و یادداشتهای زن در کلبه که از سال گذشته بر جای مانده حکایت از یک واقعه شیطانی جدی دارد. تصاویر و نقاشیهایی که میتوان نشانی از “زنکشی” باشد. مرد با اعتقاد به اینکه زن با روبرو شدن با ترسش مداوا خواهد شد قدم به جنگل میگذارد؛ ترس و پریشانی جای خود را به جنون میدهد و به تدریج، این جفت در نتیجه تراژدی یا محیط پیرامون خود، طبیعت خود را به بر علیه یکدیگر تحریک میکنند.
فیلم با فعل و انفعالات پُرشور اروتیکی (جنسی) در قابی سیاهوسفید ــ که برجستگی هرچه بیشتر شهوت را نشان میدهد آغاز و در چنین لحظاتی پسر خُردسال درحالیکه کفشهایش را برعکس پوشیده از پنجره که باد آن را بازکرده است (باد یعنی طبیعت) با نگاهی چرخشی (سرکوبگرانه) به طراف «سقوط» یا به عبارتی بهتر از نگاه فونتریه «هبوط» میکند تا یک اتفاق نامقدس رخ دهد. مادر (شارلوت گنسبورگ) به شدت دچار فروپاشی روانی میشود؛ زیرا که او خود را در میانۀ نیاز جنسی سرکش و نقش مادری دچار احساس گناه میشود (البته فقط زن)، احساسی که با سرزنش خود و نیاز به مجازات آمیخته است؛ احساسی که میتواند نقطه تلاقی روان و مذهب باشد. مرد (ویلم دافو) که رواندرمانگر است بر خلاف زن داستان به مدد نیروی عقلانیت و بصیرت روانشناختی با برخوردی بسیار منطقی و سرد با مرگ پسرش تلاش دارد تا بر اوضاع مسلط شود.
تنها شخصیتهای مهم فیلم پس از مرگ نیک (پسر بچه) زن و مرد (she,he) حیوانات و جنگل و کلبه است.
انسانیت چه میشود، وقتی انسان کشف کند شیطان در او رسوخ کرده است. طبیعت چه معنایی دارد وقتی همسویی با گناه پیدا میکند؟ «بودن» دقیقاً به چه معناست؟»
ضدمسیح از 4 قسمت اصلی و یک مقدمه و یک مؤخره البته به دور از حالت اپیزودیک، پر از نماد و استعاره تبدیل به فیلمی شده است که منتقدین را به جان یکدیگر میاندازد که سالها میتواند یک پروژه تحقیقی برای دانشجویان این رشته باشد. (6 قسمت فیلم به نظرم یادآور 6 روز فعالیت خداوند برای آفرینش زمین و مخلوقاتش میباشد)
پرولوگ (مقدمه): غفلت یا سرکشی لذت مهار نشدنی طبیعت جنسی که مسبب مرگ کودک میشود؛ یک تراژدی که تماشاگر را میخکوب میکند و بهانهای شود برای یک سفر به اعماق روح انسانی. اولین سکانس با موسیقی اپرای «رینالدو» اثرِ جورج فردریش هندِل آغاز میشود که متن آن در اصل با مفهوم “درد و ناراحتی” بشدت در ارتباط بوده
فصل اول با نام «اندوه» (Grief): از مراسم خاکسپاری آغاز تا سفر به جنگل و دیدن گوزنی ادامه دارد که بچه مرده را با خود حمل میکند، تا با اندوه از دست دادن، اندوه غفلت و اندوه از بین رفتن خودآگاه روبرو شویم. درست بر عکس آنچه که مرد در هنگامه سفر به جنگل عدن از زن میخواهد تا در این جنگل مسیری را طی کند و در نهایت بدون ورود به کلبه با طبیعت سبز (چمنها) یکی (ادغام) شود. اما ذهن و طبیعت هرکدام مسیری جداگانه دارند زیرا واقعیت ورای خیال است.
فصل دوم با نام «درد» (Pain): آغاز میشود که از روی تخت بیمارستان و نقش روان درمانگری مرد برای زن آغاز میشود و ادامهاش سفر به اعماق جنگل عدن مکانی که چنین به نظر میرسد مدتهاست بیصاحب مانده است، گفته روباهی که خود را میخورد و میگوید که «هرج و مرج سلطنت میکند»، پیدا شدن تحقیقات در باره پایاننامه زن با موضوع ژنوساید (نسلکشی زنان جادوگر)، عکسهای نیک که مرده، کالبد شکافی پسرک و باورهای زن همراه است.
فصل سوم «ناامیدی» (despair): با کلاغی که نمیخواهد بمیرد است که مبادله نقشآفرینی را آغاز میکند با این مضمون که «من طبیعت هستم، همه چیزهایی که شما طبیعت مینامید..... اگر طبیعت انسانی شر است طبیعت همه زنان نیز از آن بدست میآید....» با اشاراتی به قتل زنان در قرون وسطی داستان جلو میرود
فصل چهارم داستان «سه گدا» (Tree Beggars): فیلم را به پیش میبرد که شاید نشان از تثلیث باشد. این مرحله در حضور سه گدا (مراحل زندگی از نگاه کارگردان) یعنی گوزن (اندوه مادینگی) که در اندوه فرزند مرده ناقصش است، روباه (درد) که در حال خوردن خودش است و کلاغ (درماندگی) که مرد در غار کوچکی که سعی در پنهان شدن دارد آشکار میشود، رخ میدهد. این سه گدا صُوَر فلکیای هستند که زن در تحقیقهای مربوط به پایاننامهاش به آنها اشاره داشته اشت و معتقد است که با ورود این سه گدا باید کسی بمیرد. (اما مرد کاملاً منطقی و عقل گرایانه، این نتایج حاصل این سه گدا را خیال پردازیهای غیر منطقی همسرش میخواند) و در نهایت مرد پروژه زن را به پایان میرساند.
اپیلوگ (پایان): به نظر فیلم با رستگاری مرد و دیدن حیواناتی که قبلاً شوم بودند ولی حالا نه، به پایان میرسد، اما این پایانی برای پایان نیست، زیرا طبیعت مسیر خودش را میرود.
فیلم با آغازی اروتیکی (شهوانی) با تمرکز بر درد و لذت شدید همراه با موسیقی زیبا اپرای رینالدو (اثر جرج فردریک هندل) شروع و صحنههای اسلوموشن و سیاه و سفید کمکم به صحنهای تکان دهنده پیوند میخورد و اتفاقی دلخراش بدون ردو بدل شدن حتی یک دیالوگ به وقوع میپیوند. فون تریه ازهمان ابتداییترین سکانس با استفاده از نمادها نگاهی به زن میدهد که تا فیلمش عنوان «ضد زن» به خود بگیرد. سکس که نمادی از شروع زندگی برای یک وجود جدید است، به مرگ یک بچه میانجامد. یک آغاز هیجانانگیز و در عین حال مهیج از مرگ که رنجِ ناشی از استرس را به تماشاگر تحمیل میکند و هم به کمک رگههای مازوخیستی ناخودآگاه خود لذتی ناگفته برای مخاطبین رقم میزند انگار تماشاگر را وادار میکند که حس برقراری رابطه نامتعارف و بدی را با یک دوستِ دوست داشتنی داشته باشد.
نیک، کودک نو پا، با یک تلفیق تماشایی و سریع از صحنه اولیه و بدبختی ادیپی (به دورهای از رشد طبیعی کودک اطلاق میشود که در آن، همزمان با کنجکاوی نسبت به اندامهای جنسیاش، برانگیختگی جنسی نسبت به والد غیر همجنس نیز پدیدار میشود) با جهشی از پنجره به پایین میافتد، چهره غمناک او در برف باعث مسخره کردن هر نیروی زندگیای میشود که از آدمی محافظت میکند. غم و اندوه همانطور که مرد ابراز میکند ممکن است "احساسی طبیعی و سالم" باشد، اما تأثیر واقعاً پیچیده آن اضطراب و دلهره 1 است.
ضد مسیح (دجال) وسواس بدنهاست، همسویی گناه با غریزه است. سرشار از نماد و نشانه و استعاره است که قادر است برای ذهن هر بیننده را نه ساعتها بلکه سالها درگیر کند. فونتریه در ضدمسیح به زمان و مکان دیگری اجازه میدهد که دوباره به طرف تاریک احساسات انسانی برود تا از این طریق ذهن عذابآور را به مخاطب نشان دهد. عذابی که کنترل بر خودآگاه را از بین میبرد.
ضدمسیح را میگویند داستان «مبدأ» است داستان اساطیر
ابراهیمی، اما باید آن را در یک زمینه پیچیدهتر از مسیحیت درک کرد. از بعضی جهات، یک عنوان گمراه کننده است و دلالت بر یک وارونگی ساده از مخالفت مسیحیان بین خیر و شر دارد. فونتریه در این فیلم «بودن» را در سیر به سوی «نیستی» و در حالت ترس آگاهی (Angst) به تصویر میکشد. از طرف دیگر درهم تنیدگی هستی و نیستی را عامل مؤثری برای درک وحدت و همبستگی میان نیروها و پدیدهها، فعّالیتها و انفعالات و معنا بخشی به کنشهای میان هستندهها در نظر میگیرد.
فونتریه، «خشونت» مرد بینام فیلم (he) را در لفافه «عقلانیت» پیچیده تا به واسطه تحصیل نیمهکارهاش در رشته رواندرمانگری به زن بینامش (she) که به شیطان درونش پی برده است، کمک کند. زن انرژیهای اسرارآمیز و غافلگیرانه از نیروهای ابتدایی ناخوداگاه و ناآگاهانه را در آغوش گرفته که خشونتی بیحدو مرز علیه مردش و هم علیه بدن خودش روا میدارد. صحنههای خشونت در مثله کردن اندامها، رابطه جنسی و... چنان آشکار و منزجر کننده است که فقط ذهن یک بیمار میتواند چنین صحنههایی را خلق کند، اما آیا فونتریه واقعاً قصدش نمایش مریضترین فیلم تاریخ سینما بوده است؟
شاید ضدمسیح از ذهن یک کارگردان و فیلمنامهنویس مریض تراوش شده باشد (فونتریه در هنگام نگارش اولیه فیلم مبتلا به افسردگی حاد و تحت درمان بوده است) شاید "فیلمی تاریک باشد، اما فیلمی است که معنای عمیقتری از گناه، اندوه، درد، عقل، خیر و شر و ... از آن کشف کرد. این فیلم را میتوان بسیار «خوب» و هم بسیار «ناقص» توصیف کرد. درک معنایی یا قصد تصاویر خاص و جزئیات فیلم آسان نیست، زیرا فیلم به شدت شخصی، انتزاعی، نمادگرا است که با اصطلاحات و تصاویر درهم تنیده شده است و برای فهم آن باید تماشاگر شناخت دقیقی از نمادها داشته باشد اما این شناخت زمانی مشکل میشود که نمادها بیش از حد جنبه شخصی پیدا میکنند تا عمومی (کبوتر نماد آزادی است اما کبوتر در حال پرواز در آسمان نماد هیچی نیست اما بر فراز زندان نماد آزادی است حال اگر کبوتر در درون زندان در راهروهای آن به پرواز در آید یا بر سر چوبهداری پرواز کن معنای دیگری از آزادی را رقم میزند که دیگر جنبه عمومی ندارد بلکه شخصی و انتزاعی خواهد بود.)
نشانه واضح و روشن است؛ میتواند بخشی سازنده از زبان بصری یا مکتوب باشد، (کلمهای بصری در مورد هشدارهایی در باره مسیر خیابان، یا بیانی نمایشی در مورد محصول یک شرکت) اما نماد، تصویری بصری یا نشانهای است که بیانگر تصور و اندیشهای
است که حاکی از حقیقتی جهانی به صورتی عمیقتر است. به همین دلیلی درک معنایی چنین فیلمهای شدیداً انتزاعی سخت است و واکنشهای متفاوتی را در بردارد. اگرچه منتقدین اجرای هنری فیلم را ستایش میکنند، اما در مورد شایستگی اساسی آن حرف و سخن بسیار دارند، بهرحال مولفههای زیباییشناسی فیلم فراتر از مقولاتی است که بتوان این اثر فونتریه را به یک یا دو پیام کاهش داد.
کارگردان با شخصیتهای بینام و فقط با سه کلمه He, she, eden و ... فیلمی تمثیلی را به نمایش میگذارد. ضدمسیح یک فیلم معناگرا ومفهومی است، اما استفاده بسیار از نمادها واستعاره باعث سردرگمی در مخاطب میشود بخصوص زمانی که این نمادها از حالت عمومی خارج و بسیار شخصی و انتزاعی میشوند مثلاً:
- «زن زیر آب قرار میگیرد در حالی که آب از کنار مرد میریزد میتواند بیانگر " غسل تعمید" باشد؛ زن ناپاک بوده و باید پاک شود و مرد (در نقش کشیش) ناظر است.
- ایستادنِ چرخشِ ماشین لباسشویی به نوعی اشاره به ایستادن چرخه یک زندگی دارد.
- «ایستادن کودک بر لبه پنجره با نگاهی به خانه و خیابان در هنگامه بارش برف...» برف هم نمادی است از سرما و برودت وهم اشاراتی به پاکی و سفیدی دارد، اما آنچه فون تریه در این «برف» به نمایش گذاشته صلابت، سردی، شکنندگی، گذرا بودن و عاری بودن فضا از عشق است، اما در معنای عمیقتر برف در زمستان میبارد و زمستان زمان مردهای است که بادهای سرد زوزه میکشند. درختان بسیاری بیبرگ میشوند و زمین سرد و بیثمر است.
- مرد و زن که داستان را در باغی به نام “عدن” به جلو میبرند، یادآور افسانۀ، آدم و حوا هستند. بخصوص انتخاب ویلیام دافو که در فیلم “آخرین وسوسه مسیح” به کارگردانی “مارتین اسکورسیزی” در قامت عیسی مسیح ایفای نقش کرد.
- پوشیدن وارونه کفش، که پا شکلی شبیه به سم بز پیدا میکند و بز در مسیحیت به شدت برای مسیح و قربانی شدن به کار میرود و از طرفی هم میتواند نشان از کنترل زن بر پسرک باشد که در آینده یک مرد کنترل کننده و سواستفاده کننده خواهد بود زیرا این برعکس پوشیدن حرکت را کندتر و دردناکتر خواهد کرد.
- حیوانات اساساً به صورتی نمادین و حقیقی، بر نوع نگرش آدمی به دنیا مؤثر بودهاند. در نتیجه همۀ وجوه زندگی ما با معانی نمادین آکنده است. از غزالی که بچه ناقص مرده حمل میکند، یا روباهی که خود را میدرد و حرف میزند... هیولاها و حیوانات در نگاه اسطوره شناسانه، اغلب نشانگر چالشهای پیچیدۀ روانشناسانه هستند. در زمان عهد عتیق زنان شیطان خو و جادوگر از به واسطه آهو، روباه و کلاغ با شیطان (که به صورت فلکی هم نشان داده شده است) در ارتباط بودهاند.
- جنگلها اولین مکان در دنیای طبیعی هستند که با ارواح و خدایان در ارتباط هستند. طبیعت وحشی و رام نشدنی نظیر جنگلها و بیشهها، به عنوان مکانی خطرناک و تاریک که شخص در آن به آسانی گم میشود در ایجاد نمادپردازی تاریکتر نقش دارند، و در مسیحیت جنگل «طبیعتی رام نشدنی» است که با کفر ارتباط دارد و نماد انسانی است که در تاریکی بدون روشنایی معنوی گم شده است. از این رو وجود و حضور در جنگلی به نام «عدن» که در معنای ظاهر به مفهوم بهشت یا مدینه فاضله است در معنای عمیقش خویی وحشی و غریزهمند دارد، نسیم روح نوازش سرماسوز و آزاردهنده جسم میشود. جنگل جایی است که به صورت نمادین با ترس روبرو میشویم و معرفت واقعی نسبت به نفس در آن ظهور میکند درنظریه روان شناختی یونگ جنگل آستانه و ورودی نمادین برای ترس ناآگاهانه است که قدرت استدلال را میپوشاند (فونتریه ایده اصلی این بخش را از مستندی که در مورد جنگلهای اروپا دیده گرفته که در آن جنگلها به عنوان مکانی از درد و رنج بزرگ به تصویر کشیده شدهاند زیرا گونههای مختلف سعی در کشتن و خوردن یکدیگر داشتند او مجذوب تضاد بین این و دیدگاه طبیعت به عنوان مکانی عاشقانه و صلح آمیز شد.)
- طوفان و تگرگ در رساله پتک جادوگران 2(Malleus Maleficarum) به عنوان آغاز رابطه با شیطان تعبیر میشود زیرا شیطان به ویژه از طریق آب و هوا و از طریق مخلوط شدن با آنها مثلاً در غبار یا تگرگ تحریک میشود. در رساله مالوس مالیفیکاروم آمده است، شیطان که غرایز حیوانی دارد ممکن است در لباس یک حیوان ظاهر شود.
برخی منتقدین به دلایلی چون شخصیتهای نامشخص، جنگل عدن، دیالوگهایی همچون «طبیعت کلیسای شیطان است» یا «یک زن گریه کننده یک زن شیطانی است" پروژه تحقیق زن بخصوص بر اساس متون قدیمی قرون وسطی و... فیلم را «داستان مبدأ» میدانند که به نوعی بازگو کردن اساطیر ابراهیمی است. فیلم حتی اگر داستان مبدأ هم باشد، به اعتقاد بسیار از منتقدین یک گزارش واقعاً رادیکال و بیپرده از روابط انسانی میدانند یا تعامل با پاسخهای انسانی به آسیبهای روانی.
فیلم با درونمایه فلسفی و انتزاعی خویش به نقد مذهب میپردازد اما نه یک نقد سنتی. زن عنصر گناه است و از وجودش شر، وسوسه و جادو برمیخیزد، زن جادوگر و شیطان کوچک است، (با استناد به افسانه مذهبی آدم و حوا که شیطان حوا را فریفت و حوا آدم را اما قرآن میگوید: شیطان آندو را وسوسه کرد و زن را از این اتهام مبرا میکند.) اگرچه این فیلم را میتوان «زن گریزترین» فیلم از بزرگترین کارگردان دانست، اما در این فیلم شیطانانگاری زن به «خود-شیطانانگاری» در زن وسعت مییابد تا ریاضتی را متحمل شود شبیه به انتقامجویی از «خود».
زن، پایاننامهاش را در تابستان گذشته در همین عدن با پسرش نیک با موضوع زنستیزی قرون وسطی گذرانده و در این حین به باور شیطانی بودن و جادوگری وجود خودش میرسد. زن «پدیده» میشود و مقابله با شیطان «ضدپدیده» تا فرایندی شکل بگیرد که نمود دورنیاش "هبوط" (یعنی آغاز زندگی مادی) و نمود بیرونی آن "غریزه" میشود که بالاترین نمایش عملی آن آمیزش جنسی است. به نظر میرسد فیلم چیزی جز بازتابی از مسائل حل نشده غرایز طبیعی انسان با اخلاقیات برگرفته از دین نیست. هرچند که شیطان و جادوگری دراین فیلم را باید فراتر از مسیحیت درک کرد،. ضد مسیح دلالت بر یک وارونگی است، داستانی است در مورد رابطه بین انسان و طبیعت، زن و مرد و اینکه چه اتفاقی میافتد وقتی این چیزها به طرز وحشتناکی با مسائل کیهانی اشتباه گرفته شوند. منتقدین برای صحنههای خشونتآمیز جنسی، فیلم را یک نمایش دیدنی از یک کارگردان دیوانه معرفی کردند شاید به آن جهت که صحنههای اروتیکی بیشتر حالتی فیزیکی دارند تا احساسی. زن در جایجای فیلم با آمیزش جنسی، خود را از بار عذاب وجدان (خود-شیطانانگاری) میرهاند، اما این آمیزش هرچه بیشتر، تسکین کمتر و در نهایت شکلی بیمارگونه سادو-مازوخیسم 3 به خود میگیرد. زن برای تسکین از این عذاب که طبیعت آدمی است به دنبال عذاب کشیدن شدید است انگار تنها از راه گناه میتوان به آزادی رسید.
تصویر زنان ساحره یکی از ماندگارترین خاطرات جمعیای است که اروپای قرون وسطی ارمغان اذهان بشریت کرده. همان پیرزنان درازدماغ با خالهای گوشتی که سوار بر جاروهایشان منبع اصلی تمامی شرارتهایند، حتی قصههای پریان امروزی هم در لایههای زیرین خود مروج ایدۀ گناهکاری زنان هستند. انزوای زن در کلبه هنگام تحقیق بر روی پایاننامهاش با موضوع ژنوساید (Gynocide- نسلکشی عمدی یک ملت یا گروه یا فرفه) و تحت تأثیر رساله پتک جادوگرانکه ژنوساید را توجیه و توصیه میکرده و زنها را جادوگر و بر قتل آنها تاکید داشته است، به این باور رسیده که ذاتاً اهریمن، شر و وحشت مطلق است. تحتتاثیر این متون حرکات و اعمال زن به نشانهشناسیهای مسیحیت نزدیک و همین نزدیکی مرد را وارد توهمات زن میکند تا جایی که زن را میکشد، زیرا زن گناه خود را پذیرفته و مرد مثل کشیشهای قرون وسطی جسد زن را آتیش میزند.
در واقع کارگردان نمایش همسویی گناه با غریزه را نشان میدهد، و دین (در اینجا منظور مسیحیت است) در تماس با واقعیت به آسانی خصم خونی به خود میگیرد. اگرچه زن عصبانی و غیرمنطقی است و خطری برای خودش و اطرافیانش دارد، اما او بسیار قدرتمندتر و کاریزماتیکتر از مرد است که متکبرانه محکوم به دفاع از عقل و نظم است، زیرا مرد در آنجا که تناقضی میان طبیعت مردانه/ رواندرمانگرانه خود با طبیعت زنانه/ عشق/ اروتیک فرویدی احساس میکند خود از کنترل خارج میشود.
زن و مرد در این فیلم معنای عرف جامعه را نمیدهند، بحث جنسیت نیست که یکی پاک است و دیگری ناپاک. در واقع زن و مرد تمثیلی هستند برای کشف نابسامانیها و سردرگمیهای آدمی. بخصوص که زن ومرد «او» هستند (درست است که she, برای زن و he برای مرد است اما به معنی «او» میباشند که در فیلم فاقد جنسیت میشود) اگرچه به نظر میرسد کارگردان همدلی نامتناسبی با شخصیت زن فیلم دارد و با قربانی کردن او تقابل سرسختانهای برای دنیای زنانه خود به وجود آورده، اما جنسیت زن به عنوان یک گناه دیده نمیشود بلکه گناهی است که به شکل خسته کننده از تمایلات جنسی تجربه میشود.
فونتریه را به عنوان محرک اصلی و احیا کننده فیلمسازی دانمارکی میشناسند ومعنقدند که تأثیر بسزایی در پیدایش نسل جدید کارگردانان دانمارکی وسراسر جهان داشته، فیلمهای او از نظر سبک و مضمون دامنهای وسیع از اوانگارد تا بازسازی کلاسیک قدیمی را شامل میشود. اثار او از نظر استعاری سنگین واز لحاظ حسی بسیار قوی هستند، اما با ضدمسیح در مسیری مه آلود از نماد، استعاره و وحشت حرکت کرده؛ مسیری که اگر همه چیز در آن وارونه باشد و هر چیزی در آن تغییر کند درد به قوت خودش باقی خواهد ماند.
«شر» شکل و شمایل «خوبی» میگیرد، «خشونت» رخت «عقلانیت» میپوشد، «تکبر» در «نظم و انظباط» میپچد، «لذت» معنای «گناه» میگیرد، گوزن که سمبل «باروری» است میمیرد، روباه که تجسم «شهود» است هرج و مرج را اعلام میکند، کلاغ که نمادی از قدرت احیاکننده مرگ از طریق تجزیه است امتناع از مرگ دارد حتی در هنگام دفن شدن. مرد برای پالایش روحِ زن، عشق را در ارادۀ مردسالارانه به ابزاری برای شکنجه تبدیل میکندو...
فونتریه که میتوان گفت یکی از جسورترین و مبتکرترین فیلمسازان حال حاضر است در ضد مسیح یک نقشه شناختی از درد ارائه میدهد که در آن معادله زن / طبیعت و شر (من) بر مبنای بیولوژیکی رنج نهفته است. درد، به واسطه مادری که کودک خود را در حال مرگ دیده است، رنج در تمامیت غیرقابل تحمل خود نشان داده شده است. درد غیرقابل تحمل، اندوه غیرقابل تصور. درد و رنج، ناشی از رحم مادر و بریدگی پیوند بیولوژیکی است، تحت این منطق درد "طبیعی" تلقی میشود.
درد، اندوه، ناامیدی در تکرارهای مختلف اسطورههایی هستند که فونتریه برای دیدگاه عرفانی خودش (درست یا نادرست) ساخته که در آن همه چیز زشت است. دیالوگها اگرچه متناسب با فضا و زمان و حوادث فیلم بیان میشود، اما کاملاً نشان از تخلیۀ فکری/عقیدتی فیلمساز است که به نظر میرسد ضدمسیح شاید کیهانشناسی یک جانبه از 4solipsist باشد که فونتریه با درک نیمه از پارادایم (چارچوب فلسفی و نظری) امروزین خودش در اختلاط با یک عمل اخلاقی و عرفانی به دنبال ایجاد تغییر در زندگی معنوی انسان بوده، اما ضد میسیح جنجالی است که روح آزمایش میشود آنهم به دور از هیچ کاتارسیسی (تطهیر، تزکیه). شاید دور از ذهن نباشد که بگویم فیلم بر پایۀ این جملۀ مرد بود که “افکار، واقعیت رو تحریف میکنن، نه برعکس.” پس نه زن تسخیر شده بود و نه فیلم یک فیلم آخرالزمانی محسوب میشود.
خشونت در فیلم اگر وحشتناک نباشد، اما در بخشهایی قابل دیدن نیست و بخشهایی از آن برای باورداشتن بیش از حد پوچ است. برخی از منتقدین فیلم را بیشتر یک هیستری جنسی میدانند، زیرا علائمی از گناهترین لذتهای آدمی و سرکوبهای ناقص را نشان میدهد. عدهای فیلم را «پورنو- شکنجه» در نظر گرفتند، یک فیلم پورنو که در پشت برچسب هنر پنهان شده، فونتریه شکل جدیدی از خشونت جنسی را در اختیار میگیرد که اکثر مردم دوست ندارند ببینند. صحنههای عجیب و غریب جنسی هیچگاه وابسته به عشق نیست و هیچ حس عاشقانهای در آنها دیده نمیشود شاید از این منظر فیلم غیر اخلاقی قلمداد شود. فیلم در مورد احساسات انسانی از یک سطح به سطح دیگر است. برخی دیگر از مخالفان این فیلم را یک عقلگرایی نرینه دانستهاند. شاید اعمال جنسی خشونتآمیز فیلم از آنجایی نشات گرفته که خدا اجازه داده میلیاردها انسان در طول قرون رنج بکشند، زیرا یک زن از خدا نافرمانی کرده (خدای عهد عتیق به یک معنای نرمتر ذاتی و مستبد است)
مسیح نجاتدهنده است، فیلم چه چیزی را نجات داده است؟ آیا مرد، طبیعتِ بیرحمانه و پر از کشتار را که شده کلیسای شیطان، تبدیل به کلیسای خدا کرده کسی که میتواند بد را به معنای عمیقش بیرحمانه نمایش دهد!؟
«طبیعت» این کلیسای شیطان را، ضدمسیح باید تحت کنترل خود در آورد که کسی نیست جز مرد همان رواندرمانگر داستان. منظور از طبیعت همان طبیعت زنانه است که مرد خواهان کنترل آن است. (به نظر میرسد فون تریه از کتاب دجال اثر نیچه بهره گرفته که مسیحت خود را در برابر طبیعت قرار میدهد) زن از یکسو متوجه به التذاذ جنسی خود است (که از منظر خودش موجب مرگ فرزند را فراهم آورده است) و از سوی دیگر به عنوان یک مادر نمیتواند این واقعه را فراموش کند. بیهوده نیست که زن در بطن خود طبیعت را به عنوان «کلیسای شیطان» تصدیق میکند؛ امری که در نهایت او را به ختنه کردن خود میکشاند.
شروع فیلم اگر شوکآور و تکان دهنده است پایانش نیز عجیب و غیرمعمول است. مرد از عدن بیرون میزند بیهیچ حوایی و بیهیچ شمشیری شعلهور برای روشن شدن راه. دوباره صحنهها به رنگ سیاه و سفید درمیآیند همانند شروع، با یک آرامش و لبخند و با نگاهی کنجکاو و زنانی که بیچهره در پی او هستند که به سمت مکانی نامرئی در حرکت است. برای فیلمی که از طریق روشهای نوین، تفکر شکاکانه را دنبال میکند پایانی به شکل قرون وسطایی در نظر گرفته شده است.
فیلم دارای ترکیببندیهای عالی وخلق فضاهای سورئال و وهم آلود است، اما نمیتوان سبک خاصی به تنهایی برای آن در نظر گرفت زیرا ضدمسیح، فیلمی است ترسناک، ملودرام، سوررئال و حتی تاریخی و مذهبی که در شکلی ناتورالیستی پیاده شده.
دردی که فونتریه به تصویر میکشد بسیار شگفتانگیز است که تماشاگر از تماشای آن شاید متنفر شود شاید هم نه.
این که ما محکوم به مرگ هستیم تا زندگی ادامه یابد - حقیقت وحشتناک ضد مسیح است. در هر صورت، نظم دیونیزی یا شیطان پرستی طبیعت در پایان فیلم تقویت شده است. زمین (با یک مرجع مذهبی) و همچنین عقاید وجدان (با یک مرجع روانی مرجع) به عنوان راهبردهای ضد مسیح رد میشوند. شهوت، دقیقاً مانند اضطراب، نیروی طبیعی قدرتمندی است که میتواند عقل، کلیسا روشنگری و غیره را خراب کند. مرد، شخصیت اصلی فیلم است، که خودش یک ضد مسیح شود و ماهیت خودش را در "زن شدن" کشف میکند. از هرج و مرج چیز جدیدی پدیدار میشود. او (مرد) به شیاطین جدید یا شاید یک خدای دیونیسی 5 تبدیل شده است که انواع توتهای وحشی 6 جنگل را برداشته ومیخورد و به جذابیت جدیدی در بین maenads (زنان میگسار) و جادوگران تبدیل شده است. و در جای دیگر ساکن میشود.
هر اثر هنری میتواند دهها یا صدها «درک» را برای مخاطب قابل تصور کند، زیرا آن چیزی است که مخاطب میفهمد نه آن چیزی که مؤلف خواسته بگوید؛ پس آنچه خواندید برداشت من از فیلم و نظرات منتقدین بوده نه آنچه کارگردان خواسته بگوید که البته سعی نیز کردم تا نزدیک به تفکر و ایده کارگردان هم باشد.
چند نکته جالب
- فونتریه در گفتوگو با هفتهنامه آمریکایی «تایم» با تکرار دوباره اینکه «ضدمسیح» بهترین فیلم اوست، گفته: «این فیلم کمک زیادی کرد تا من از دوره افسردگی خارج شوم. در واقع مانند ابزاری بود که موجب شد بهجای دیوارها، از خانه بیرون بیایم و به بازیگران خیره شوم» و تأکید کرد، «ضدمسیح» مهمترین فیلم کارنامه سینمای اوست و افزود: «من به فیلمی احتیاج داشتم که از خود من افسردهتر باشد؛ او با قبول اینکه «ضدمسیح» سیاهترین فیلم کارنامه سینماییاش است (البته فیلمهای بعدی او سیاهتر از ضدمسیح هستند)، گفته است که از نظر فکری و جسمی تنها نیمی از انرژیش را در این فیلم خرج کرده است.
- (طبیعت، کلیسای شیطان است یا هرج و مرج حکم سلطنت میکند»
- ضد مسیح اولین قسمت از سهگانه «افسردگی» فونتریه است دو قسمت دیگر آن مالیخولیا و نیمفومانیاک هستند.
- شارلوت گنسبورک برای این فیلم برندجایزه بهترین بازیگر زن از جشنواره فیلم کن شد.
- فون تریه این فیلم را تقدیم به تارکوفسکی کارگردان فقید روسی کرده است. که از نظر تفکر در تضاد فکری کامل هم هستند.
- فون تریر فیلم را به عنوان یک فیلم ترسناک تصور میکرده، ایده ترسناک بودن را از چند فیلم ژاپنی الهام گرفته.
- ایده باغ عدن، مکانی برای رنج را از مستندی درباره جنگلهای اروپا گرفته است.
- فیلم در بخشی از منطقه کلن آلمان و در جنگلهای راین سی-کراس معروف به جنگل سیاه فیلمبرداری شده است.
- عنوان فیلم نخستین چیزی بوده که برای فیلم نوشته، اما وقتی به طور اتفاقی مضمون فیلم توسط تهیه کننده پیتر البوک فاش میشود که زمین توسط شیطان ساخته شده و نه خدا، تصمیم میگیرد تا فیلم را به تأخیر و فیلمنامه را باز نویسی کند.
توضیحات:
1-طبق نظریۀ «هایدگر»، در بین تمام حالات و احساساتی که مردم تجربه میکنند، دلهره از اهمیت ویژهای برخوردار است، چراکه این حس یک نوع حالت ذهنی است که با وضوح و روشنی بیشتری طبیعت بنیادین وجود انسان را آشکار میکند. بنا بر تفکر «هایدگر»، نه بهواسطۀ تحلیلهای ادراکی، بلکه از طریق تجربۀ احساسی دلهره است که ما میتوانیم بفهمیم که اساساً بهعنوان افرادی از نوع بشر چه هستیم. هایدگر برای این گفتهاش از تمایز بین دلهره و تجربه مرتبط با آن یعنی ترس سخن میگویدترس همیشه ترس از چیزی است – ترس از چیزی کموبیش خاص که در جهان وجود دارد. از یک مهاجم مسلح، بیماری، فقر، یا موجود یا رویدادهای قابلتعریف ... فردِ ترسیده همیشه نگران است و مدام اطرافش را نگاه میکند و در پی چیزی میگردد که میتواند به او آسیب برساند. در مقابل،
دلهره، ترس از چیز خاصی نیست، بلکه حالتی از وحشت است که در آن، نمیتوان
به چیزی که موجب ترس شده است اشاره کرد یا آن را به هر شکلی توضیح داد. زیرا هیچ مفعول یا موضوع خاصی ندارد. فرد نمیتواند به هیچچیزی که بتواند احساسش را توصیف کند، اشاره کند. اگر از او پرسیده شود که از چه میترسد، احتمالاً بهدرستی میگوید: «هیچچیز» – و همچنان احساس وحشت میکند. اتفاقی که در چنین موردی میافتد، به بیان «هایدگر»، بهواقع نوعی مواجهه با «هیچ» یا «پوچی» است. به بیانی دیگر دلهره پرده از پوچی برمیدارد.
2-(معروفترین رساله با نام Malleus Maleficarum که معمولاً به عنوان پتک جادوگران ترجمه میشود این رساله که قرنها مورد استفاده بوده و توسط دو راهب کاتولیکی هاینریش کرامر و یعقوب اسپرنگر در سال 1486 در شهر اسپایر آلمان منتشر شده است؛ هدف اصلی مالوس کوشش برای رد سیستماتیک استدلالهایی است که ادعا میکند جادوگری وجود خارجی ندارد، و رد کسانی که کوشش میکنند تا درباره واقعیت آن شک ایجاد کنند، و ادعای دربارۀ این که جادوگران بیشتر زن هستند نه مردان است. (یک برداشت نادرست از مسیحیت.) در مالوس مالیفیکاروم گفته میشود که سه عنصر برای جادوگری لازم است: نیت شیطانی جادوگر، کمک شیطان، و اجازه خدا. این رساله به سه بخش تقسیم گشتهاست. بخش نخست کوشش میکند کسانی که جادوگری را رد میکنند، نقد نماید. بخش دوم دربارۀ شکلهای واقعی جادوگری میباشد. بخش سوم در واقع کمک به قاضی در کشمکش با جادوگر میباشد
3-آزار یا تحقیر دیگران و بیاحترامی به آنها، یا آزار دیدن یا مورد بیاحترامی و تحقیر دیگران قرار گرفتن که سبب ارضای روانی میشود فروید در «سه مقاله» به این نکته مهم اشاره کرد که رفتار دیگرآزارگرانه و خودآزارگرانه اغلب همزمان در یک تن نمود مییابند و از این رو تعبیر سادومازوخیسم را ساخت.)
4-متافیزیکهای سولیپسیسم میگویند تجربه ذهنی شما تنها چیزی است که “وجود” دارد. به طور کلی هرچیزی که در گذشته وجود داشته و هرچیزی که در آینده وجود خواهد داشت فقط تجربه ذهنی شماست و شکل آگاهی شما نسبت به وقایع است که واقعیت را میسازد. سولیپسیسم مدعی است: کائنات و بقیه انسانها اهمیتی ندارند و تنها چیزی که وجود دارد، وجود شما (فقط شما)، تجربه ذهنی شما (فقط شما) و واقعیت شما (فقط شما) شماست و معتقدند که خود تنها واقعیت موجود است و تمام واقعیتهای دیگر، از جمله جهان بیرونی و افراد دیگر، بازنمودهای آن نفس هستند و وجود مستقلی ندارند.
5- نام ایزدی در اساطیر یونان که دارای دو ریشه مجزا است، از طرفی او ایزد شراب، زراعت انگور، قداست می، ناظر بر جشنهای مقدس و حاصلخیزی طبیعت است و از طرفی ایزد شهوت است. اسطوره تولد دیونیس در احساسات است. در آثار هنری باستانی، دیونیسوس به عنوان یک مرد جوان و بی رحم با ویژگیهای زنانه تصویر شده است
6- در رساله چکش جادوگران آمده است میوههای زیبا ایمان را خراب کرده و انواع توتهای خارخار را در میان تاکها و مزخرفات کاشته است. کرم (مار)، دشمن شرور نسل بشر ما، که شیطان و شیطان است، سم خود را به دورن میوه تاکستان فرستاده... ■
منابع:
https://filmquarterly.org/2009/12/01/antichrist-a-discussion/
https://filmquarterly.org/2009/12/01/antichrist-a-discussion/
https://www.imdb.com/title/tt0870984
https://www.theguardian.com/film/2009/jul/16/antichrist-lars-von-trier-feminism
http://www.academyhonar.com/analysis/other-cinema/1784-antichrist.html
http://inaghd.ir/antichrist-2009/
https://dcinema.ir/antichrist-analysis/
https://cinemodern.ir/-antichrist/
دیدگاهها
فون تریه با این فیلم یک موج جدید در سینمای نمادین و نسل جدید به وجود آورد و در واقع با آثار سه گانه افسردگی و به خصوص ضد مسیح موج جدید را به نام خود ثبت کرد
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا