چکیده: اختلالات خُلقی از جمله اختلالات روانی طبقهبندی شدهای است که افراد مبتلا، ممکن است به شدت غمگین یا به شدت شاد باشند یا ممکن است، دورههایی از غم شدید یا شادی شدید را تجربه کنند. اختلالات خُلقی به دو گروه تقسیم میشوند که عبارتند از:
اختلال افسردگی و اختلال دوقطبی، در اختلال افسردگی فرد یک یا چند دورۀ افسردگی، بدون دورههای شادی شدید دارد. در اختلال دوقطبی، فرد بین دورههایی ازغم شدید وشادی شدید در نوسان است و در فاصلۀ بین این دورهها معمولاً به حالت عادی بازمیگردد. برای توضیح اختلالات خُلقی، ترکیب نظریۀ فیزیولوژیک ونظریۀ روان شناختی، میتواند بهترین روش باشد. نظریۀ فیزیولوژیک مباحث ارثی و نظریۀ روان شناختی علت افسردگی را در رویدادهای زندگی به شیوۀ منفی ومأیوسانه تعبیرو تفسیرمیکنند. اما ارتباط آن با نویسندگی، ادبیات آفرینش موقعیتهاست وهیچ موقعیتی ژرفترو چالش برانگیزتراز موقعیت تنهایی انسان نیست. پس نویسنده ناگزیر از شناخت این موقعیتهاست. هم تنهایی عینی- فیزیکی را و هم تنهایی ذهنی- روانی را، که این تنهایی دروازۀ ورود به دنیای افسردگی است! در پژوهشهای اخیرشغل نویسندگی را جزء دَه حرفهای میدانند که خطر افسردگی دراین افراد نسبت به سایرین زیادتر است.
کلیدواژه:
اختلالات روانی – نابهنجاری - افسردگی – استرس – سوماتوفرم - رنج شخصی - هنجارهای آماری - اختلالخُلقی – تنهایی – فرهنگی- اجتماعی – روانشناسی – جامعهشناسی – فیزیولوژیک – روانشناختی - نویسندگی – کشفوشهود – درگیری ذهنی – آن هدونی – تفکراتمنفی – معضلات – طبیعت – ورزش.
مقدمه: اکثر ما نگرانیهایی داریم، اما نگرانیهای بعضیها بسیار افراطی به نظر میرسند که ممکن است بگوییم این نگرانیها آنقدر افراطی هستند که نابهنجار به نظر میآیند و منجر به اختلالات روانی میشود. برای تشخیص رفتار بهنجار از رفتار نابهنجار باید روی علایم وعوارض و روی معیارهای
غیرعینی تکیه کنیم، تا برای تصمیمگیری در این باره که علایم و عوارض چه زمانی نشانۀ نابهنجار خواهند بود، از آنها استفاده کنیم.
برای تعریف نابهنجاری، معیارهای مختلفی مطرح شدهاست، انحراف از هنجارهای فرهنگی – اجتماعی، انحراف از هنجارهای آماری، رفتارناسازگارانه، رنج شخصی، که هر کدام از اینها بحثهای مفصلی دارند. در اکثر موارد به هنگام تصمیمگیری دربارۀ وضعیت فرد واختلالات روانی، همۀ چهار معیار در نظر گرفتهمیشود که طبقهبندیهای مختلفی در اختلالات روانی به وجود میآورد، هر طبقه تعداد زیادی طبقات فرعی دارد از جمله:
اختلال روانی اندامی که نقص در فرایند شناختی به علت بیماری یا آسیب مغزی، مثل آلزایمرمیباشد. اختلال روانی و رفتاری که ناشی ازمصرف مواد روانگردان از جمله الکل و مواد مخدر است. اختلالال روانی در خُلق و روحیۀ عادی که فرد ممکن است به شدت افسرده باشد یا به شدت، به طرز غیرعادی شاد باشد یا ممکن است بین دورههایی از شادی و غم در نوسان باشد و اما اختلالات نوروتیک، مرتبط به استرس و سوماتوفرم است، این اختلال که ویژگیهای اصلی آنها عبارتند از: اضطراب زیاده ازحد ومداوم در مقابل استرس ونوسان بین هوشیار وهویت ناشی از مشکلات هیجانی وحضور عارضههای جسمی که ظاهراً هیچ مبنای پزشکی ندارند. سندرومهای رفتاری مرتبط با ناراحتیهای فیزیولوژیک و عوامل فیزیکی که شامل اختلالات خواب، اختلالات جنسی و اختلالاتی که بعد زایمان روی میدهد. اختلالات شخصیتی ورفتاری بزرگسالان که الگوی طولانی مدت از رفتارهای ناسازگارانه، روشهای ناقص ونامناسب برای مقابله با استرس یا حل مشکلات دارند، مثل اختلال شخصیت ضد اجتماعی واختلال شخصیت پارانویایی، اختلال ناتوانی یادگیری کلی، که توقف یا رشد ناقص ذهنی است که به نقص در مهارتها منجر میشود. اختلال رشد روانی، اختلالاتی که شروعشان از کودکی است وبه نقص یا تأخیر در مهارتهای زبانی، تجسم فضایی و حرکتی منجر میشوند. سندرمهای
رفتاری مرتبط با ناراحتیهای فیزیولوژیک و عوامل فیزیکی، اختلالات هایپریک (مشکل در پشتکار وتوجه به دقت، بیشفعالی). اختلالات سلوک (رفتار ضد اجتماعی). اختلالات هیجانی، اختلالات تیک وسایر انواع مشکلات که ابتدا در کودکی یا نوجوانی روی میدهد. حال با توجه به این طبقه بندی اختلالات میتوان تاحدودی به ماهیت اختلال روانی افسرگی پیبرد و به بررسی آن اقدام کرد.
بدنۀ اصلی بحث و بررسی:
ابتدا به گفتههای فرد افسردهای توجه کنید:
«وقتی صبح از خواب بیدار میشدم، تا شب که به رختخواب بروم، دائماً غمگین و ناراحت بودم وهیچ کاری شادم نمیکرد وخودم هم به هیچ کاری علاقه نداشتم، همۀ کارها برایم سخت بود، حتی فکر کردن، دوسه کلمه حرف زدن، یا اندکی حرکت کردن. همۀ کارهایی که زمانی خوشحالم میکردند، کسل کننده شدهبودند. به نظر میرسید که ذهنم کُند شده، آنقدر تحلیل رفته که عملاً بیمصرف شدهاست!»
اکثر ما دورههایی داریم که در آنها احساس غم میکنیم و به هیچ کاری علاقهمند نیستیم، حتی به کارهای لذتبخش. رفتارهای مشاهده شده در افسردگی خفیف، در واقع، پاسخهای عادی به بسیاری از استرسهای زندگی است، مخصوصاً به عزاها، فقدانها و از دست دادنهای مهم. غم وافسردگی زمانی به اختلال تبدیل میشود که رفتارها یا عوارض، به قدری شدید میشوند که در زندگی روزمره اختلال ایجاد میکنند و هفتهها ادامه مییابند.
ویژگی اصلی افسردگی، نوسانات خُلقی است، اما، در واقع، این اختلال برکل فرد، یعنی بر اعمال فیزیولوژیک، رفتارها، افکار و همچنین، هیجانها تأثیر میگذارد. برای ابتلای رسمی به افسردگی لازم نیست که همۀ عوارض یکجا وجود داشته باشند. اما هرچه تعداد عارضهها یا شدت آنها بیشتر باشد، بیشتر مطمئن خواهیم شد، که فرد از افسردگی رنج میبرد. عوارض هیجانی افسردگی، همان غم وغصههای معمولی و روزمره نیست که همۀ انسانها گاهی آنها را تجربه میکنند، بلکه رنج و نامیدی شدید وبیپایان است که دست از سر بیمار برنمیدارند. فرد بیمار توانایی لذت بردن، حتی از خوشایندترین لذتها را از دست میدهد، این عارضه آن هدونی نامیده میشود، طبق معمول، این اصطلاح ریشۀ یونانی دارد و از «آن» (بدون) و «هدونی» (لذت) ساختهشده است. عوارض شناختی «ذهنی» عبارتنداز: افکار منفی که محتوای اصلی آنها بیارزشی، احساس عذاب وجدان، نومیدی وحتی خودکشی است! انگیزش در کمترین سطح قراردارد، معمولاً خیلی خسته وکوفته هستند و انرژیشان تخلیه شدهاست. چون افکار افراد افسرده به درون معطوف است نه به رویدادهای بیرون ممکن است، دردهای جسمی کوچک را بزرگ ببینند و دربارۀ سلامت جسمی خود نگران شوند.
متاسفانه افسردگی شدید معمولاً طولانی مدت است و کسانی که از افسردگی بهبود مییابند بازهم با خطر ابتلای مجدد روبهرو هستند، که البته میتوان دورههای افسردگی را با دارو یا با رواندرمانی بسیار کوتاه کرد.
فرد مبتلا به این اختلال یا ازمنظر رویکرد فیزیولوژیک بررسی میشود یا از نظر رویکرد روان شناختی یا هردو، رویکرد فیزیولوژیک عوامل ژنتیک را بررسی و واکاوی میکند، رویکرد روانشناختی به حوادث زندگی که همراه با منفی بافی ونگرش منفی به رویدادهاست توجه دارد.
جامعهشناسان، مردم شناسان و در نهایت روانشناسان ضمن بیان نشانههای افسردگی بیان کردهاند، نویسندگان بیشتر از اقشار دیگر جامعه با افسردگی دست و پنجه نرم میکنند، مرور تاریخ زندگی نویسندگان این واقعیت تلخ را بیان میکند که حتی گروهی متاسفانه اقدام به خودکشی کردهاند، آفتی که تمام نویسندگان را تهدید میکند! برای بررسی این اختلال یا بهتر بگوییم این آفت، اگر ازمنظر روانشناسی به این معضل توجه کنیم هر نویسنده قبل از نویسنده شدن فردی معمولی مانند سایر افراد جامعه است که میتواند از نظرفیزیولوژیک جزء کسانی باشد که به دلیل عوامل ژنتیک دچار این معضل شده باشد. اما چیزی که مد نظر ماست رویکرد روانشناختی است که فرد نویسنده با توجه به موقعیت اجتماعی، طرز تفکر، درگیرهای ذهنی، گریز از اجتماع و گوشه نشینیِ خود خواسته به اصطلاح رسیدن به مرتبۀ کشف و شهود از راه رسیدن به افسردگی شناخته شده و ملموس است، که البته نوعی افسردگی خود ساخته است! نشستن در خلوت و تمرکزبرخوانش یا نوشت، همراه است با تنهایی مطلق.
نویسنده با بازگو کردن مسائل اجتماعی در غالب رمان، داستان بلند یا کوتاه، نوشتن مقاله یا حتی گزارش واقعه و خبر، غرق در آن میشود، لحظههای جدایی ومرگ شخصیتهای تاثیرشگرفی بر افکار و ذهنش میگذارند و این حقیقتِ انکار ناپذیراو را در ورطۀ افسردگی دچار میکند، که استمرار این رفتارها و فعالیتها آرامآرام او را فردی کاملاً افسرده میکند.
نتیجهگیری: آسیبهایی که در طول نویسندگی بر افکار و ذهن نویسنده وارد میشود، مبرهن است حال چه باید کرد؟
نویسنده گاهی خود خواسته وارد ورطه افسردگی میشود تا بر غنای اثر خود بیفزاید که در ساختار سوگنامه حماسهنامه در طول تاریخ بارها مشاهده شده است، ولو این که آثاری برجسته و به نام بر جای مانده باشد، اما چیزی که اهمیت دارد این است که از افراطی شدن این عادات جلوگیری شود، تا رفتارهای نابهنجار شکل نگیرد، هر رفتاری که به صورت افراطی نمود پیدا کند، خود اختلال محسوب میشود، که شایعترین نوع اختلال افسردگی است.
صد البته باید از نظر کارشناسی به ابعاد این معضل برای حل آن پرداخت، ولی قطعاً باید گفت: «اگر نویسنده با طبیعت و زیباییهای آن ارتباط داشتهباشد، گاهی نوشتن را رها و خود را به دامن طبیعت بسپارد تا خود را جزئی از طبیعت بداند تا از انفعال ناشی از استعداد وتوانایی نویسندگی تا حدودی رهایی یابد. با اجتماع و افراد آن به بهانۀ تفکرات ژرف ارتباطش را قطع نکند، حتی با افرادی که هیچ ارتباطی با نوشتههای او ندارند به گفتوگو بنشیند تا ذهنش از تک بعدی بودن خلاص شود، تحرک و ورزش مستمر و منظم داشته باشد. چرا که عقل سالم در بدن سالم است، که میتواند بر تفکرات منفی غلبه و از منفی بافی جلوگیری کند. برای تنهایی خود حد ومرزی تعیین کند، چرا که اجتماعی بودن یک نیاز است که در وجود همۀ انسانها قراردارد. پس به این نیاز خود احترام بگذارد و این مقدور نیست، به جزء رجوع به خودش که خودِ هر آدمی بهترین درمان برای خودش است.» ■
منابع: کتاب زمینۀ روانشناسی اتکیسون و هیلگارد جلد دوم، مترجم مهدی گنجی، ویراستار دکتر حمزه گنجی