ساختار کلی اثر به صورت یک روایت اصلی و چندین خرده روایت است که بعد از آن مطرح میشود. روایت اصلی که تا نیمه کتاب ادامه پیدا میکند دربردارنده دو جریان است که به صورت داستان در داستان روایت میشود؛ یکی معرف شخصیت اصلی و تنهایی او و دیگری داستان مردی که شخصیت اصلی آنرا خلق کرده است.
خرده روایتها، روایتهای ناکاملی هستند که به سرانجام نمیرسند و نیمه کار در میانه راه برای همیشه یا برای مدتی کوتاه ناتمام میمانند ولی گویی شاهدی هستند برای تأیید روایت اصلی و اشاره به انسانهایی که مانند شخصیت اصلی گرفتار وجدان خویشاند. خرده روایتها به صورت کلی و قصه گونه بیان میشوند.
زبان مرد در تاریکی استر ساده است اما تنوع روایتها و درهمتنیدگی آنها این سادگی را جبران میکند و در نهایت اثر را به یک اثر پیچیده مبدل میکند که خواننده را به چالش میکشد.
برای بررسی این رمان که یک نمونه پست مدرنیستی است بهتر است به شاخصههای اینگونه داستانها بپردازیم؛ چرا که آثار پست مدرن مؤلفههای ویژهای دارند.
از آنجایی که این رمان یک فراداستان یا همان متافیکشن است، از مشخصات متافیکشن آغاز میکنیم.
متافیکشن یا «فراداستان»، داستانی است که نه تنها ماهیت تخیلی خود را پنهان نمیکند بلکه خودآگاهانه آن را مورد تاکید قرار میدهد. از این رو دائماً به خواننده یادآور میشود که آنچه میخواند کاملاً تخیلی است و نه گزارشی از واقعیت یا رویدادی حادث شده. (دکتر حسین پاینده، داستان کوتاه در ایران، داستانهای پست مدرن، جلد سوم، ص 392)
در حالت کلی در یک فراداستان، نویسنده، خودآگاهانه توجه خواننده را به داستانی بودن متن جلب میکند و او را از دنیای داستانی جدا کرده و تصنعی بودی اثر را برایش توضیح میدهد. ممکن است خود نویسنده چه به عنوان راوی و چه غیر راوی حضور پیدا کند. از اینرو چرایی اقدام به تعریف ماجرا و چگونگی شکل دادن و ساختن داستان را بیان میکند و از شگردهای داستان نویسی خود حرف بزند. اینچنین با تاکید بر حضور خود آگاه در خلق، جریان خلق، و فضای خلق اثر ادبی است که خواننده حضور نویسنده را درک میکند.
"وقتی بی خواب میشوم این کار را میکنم. در رختخواب میمانم و برای خودم داستان سر هم میکنم. ممکن است داستانهایم چندان جالب نباشند، اما..... بیشتر وقتها سرانجام افکارم از داستان دور میشوند و به سمت چیزهایی میروند که نمیخواهم به یاد بیاورم. او را در گودالی جایی میدهند. فکر میکنم شروع خوبی بود، آغازی خوش برای پیشبرد داستان."ص 8
متافیکشن در مقاله "مرا نگاه کنید، من مینویسم" اینگونه تعریف شده است: متافیکشن، دخالت نویسنده در متن است که با کمک آن داستان نویس میتواند امکانات نقد ادبی را در داستانش به کار گیرد و نظریههای ادبی، فلسفی، روانشناختی و جامعه شناسی را به چالش بگیرد و درستی و نادرستی آنها را بیازماید. او میتواند مانند بازیگری روی صحنه بیاید، خواننده را به بازی بگیرد و زبان، فلسفه و ساختار داستان نویسی را تحریف کند؛ با این قصد که در نهایت در قلمرو داستان نویسی به ساختاری تازه دست یابد. او خرده روایات از هم گسیخته را کنار هم میگذارد و استراتژی داستان را لو میدهد و در مقابل به خود اجازه میدهد که نظر خواننده نسبت به داستان را به جهت مورد نظر خودش سوق دهد.
پل استر از زبان راوی داستانش میگوید:" قرار بود نگاهی به دست نوشته میریام بیندازم ولی به شکافی روی دیوار زل زدهام و پس ماندههای گذشته خود را بیرون میکشم؛ چیزهایی شکستهای که هیچ وقت تعمیر نمیشوند. داستانم را بدهید. الان فقط همین را میخواهم تا ارواح را دور نگه دارد". ص 58
وقتی استر این جمله کودکانه را مینویسد که داستانم را بدهید الان فقط همین را میخواهم، مثل این است که بخواهد بگوید، چراغ را روشن کنید، به من نگاه کنید، من داستان مینویسم. پشت متافیکشن نیاز به دیده شدن نهفته است و آنگاه که من پل استر با من شخصیتهای داستانیاش میآمیزد نوعی جنون در حال شکل گرفتن است. چراغ را روشن کنید، مرا ببینید، من دارم از تنهایی دیوانه میشوم. برای همین داستان مینویسم. نویسنده متافیکشن برای دیده شدن حتی حاضر است مانند یهودا که به مسیح خیانت کرد به داستان خیانت کند و استراتژی داستان را لو دهد و در ازای این خیانتکاری تنها نماند. متافیکشن افشاگر رابطه نویسنده با شخصیتهای داستانیاش و نمایندگان به درماندگی انسان خلاق در جامعهای سرکوبگر است. (مقاله مرا نگاه کنید، من مینویسم حسین نوش آذر)
در اکثر داستانهای پست مدرنیستی درونمایه داستان در همان ابتدای کار برملا میشود و از خرده روایتها و رسانهها برای تأیید آن استفاده میشود. در این رمان با توسل به موضوع جنگ، با نگاهی کل به جزء به جنگ و خساراتی که بر روح و روان اشخاص ایجاد میکند- جنگ داخلی افراد- صحبت میکند و آن را درونمایه اثر معرفی میکند. استر مردان را عامل جنگ افروزی معرفی میکند و معتقد است که این زنان هستند که باید بار زندگی را بر دوش بکشند. شخصیت اصلی کتاب که او هم نویسنده است معتقد است که در این میان اگر وجدانی واقعاً بیدار باشد باید دچار بی خوابی شود؛ چرا که وقتی چراغها روشن باشند او در چنگ گذشته خود اسیر میشود و وقتی خاموش میشوند و تاریکی از راه میرسد به دنیای داستانی پناه میبرد. او نمیتواند خود را ببخشد ولی همسرش سوفیا که او را بخشیده بود میتوانست به راحتی بخندد. او در امتداد خاطرات تلخ خود برای پایان دادن به عذاب وجدان تصمیم میگیرد در ذهن خود جهانی موازی با جهانی که در آن به سر میبرد بسازد و شخصیتی را خلق کند که شباهت اسمی به هم دارند و او را وادار میکند که عامل جنگ را نابود کند. از این طریق خود را مورد نقد قرار میدهد. شاید انتخاب نام بریل انتخاب هوشیارانهای باشد که اشاره دارد به خط نابینایان.
او بریک را عاشق دختری میکند که خود در نوجوانی دلباخته او بود و برایش خیانتی را ترتیب میدهد که خود به همسرش روا داشته بود و این خود نویسنده است که بریک را نابود میکند پیش از آنکه به عامل جنگ بدل شود. او اینچنین بار بر دوش کشیده خود را بر زمین میگذارد و تصمیم میگیرد که التیامی باشد برای زخمهای زنانی که در اطرافش هستند. او بازگشت به طبیعت را برای آنها تجویز میکند.
یک فراداستان تصنعی بودن خود را از طرق زیر به نمایش میگذارد:
- تغییر فرضیات و قراردادهای روایی مانند تغییر راوی و سطوح روایی، حضور نویسنده و راوی در متن، درگیر کردن نویسنده با شخصیتهای داستانی، مخاطب قرار دادن مستقیم خواننده
- مبادرت ورزیدن به اظهارنظر در نوشتار، در برداشتن جنبههایی از نظریه و نقد، بحث پیرامون آثار داستانی
- ارجاعات و تصاویری بینامتنی به منظور رد کردنِ طرح قراردادی
در حالت کلی آثار پست مدرنیسم قاعدههای مرسوم در داستان نویسی کلاسیک و مدرن را بر هم میریزد و آنها را به سخره میگیرد. این آثار اغلب غول دنیای کلاسیک را به بازی میگیرند. برای نمونه در این راه واقعیت پردازی دنیای رئال کلاسیک را نشانه رفته و از تکنیک بازشکنی واقعیت یا همان دروغ بزرگ بهره میگیرد.
در کتاب مردی در تاریکی برای بازشکنی واقعیت، آمریکایی را متصور میشود که جنگ عراق را به خود ندیده و برجهای دوقلوی آن آسیبی ندیدهاند و در عوض گرفتار جنگهای داخلی است. او برای چنین روایتی سطوح روایی کلاسیک و مدرن را بر هم می زند و در ابتدا داستانی را شکل میدهد که کلان روایت اثر است و منحصراً به جنگ داخلی میپردازد و مجازاً به جنگ داخلی نفس خودش اشاره میکند و چون بریک را جنبهای ازشخصیت خود در نظر میگیرد، مشخص میشود که او خودکشی را برای خودش تجویز کرده است. او بعد از اینکه تکلیف شخصیت داستانش را مشخص میکند به سراغ خرده روایتهایی میرود تا نمونههایی کوچک برای همین اوضاع روحی ارائه دهد. در واقع او از تکنیک تبخیرسود میبرد. خواننده تا به خود میآید، میبیند در صحنه جنگ حضور دارد اما به محض اینکه جنگ را باور میکند اصل ماجرا به دست فراموشی سپرده میشود و استر پای او را به زندگی روزانه خود و آشنایان و برخی خویشاوندانش باز میکند.
او بعد از ساختار داستانی به ساختار خاطره گویی و در نهایت به شکل دیالوگ محور بسنده میکند. در واقع او با شکستن خط داستان و معلق گذاشتن آن فرصتی را تهیه میبیند تا به بحثهای دیگر بپردازد. این از هم گسستگی روایت و خط روایی نیز یکی از تکنیکهای داستان پست مدرنیستی است که در ظاهر نوعی فروپاشی و ویرانگری است. در ظاهر، اتفاقات یکدیگر
را دنبال نمیکنند ولی خواننده ساختاری را در ذهنش به آن نسبت میدهد. در واقع رمانها با تکه تکه کردن روایت در پی نفی نظم و انسجامی هستند که داستانهای کلاسیک و مدرن داشتند؛ نظمی که وحدت زمان و مکان را به ارمغان میآورد. نویسنده میتواند در ارائه این خرده روایتها به افراطهای خود ادامه دهد چرا که افراط و تفریط از نشانهها پست مدرنیست است. این تکرار مکررات به منظور رمزگشایی ذهن مخاطب برای دریافت پیام صورت میگیرد و منظور از آن فراوانی پیام نیست. اینچنین است که خواننده از مصرف کننده صرف به تولید کننده تبدیل میشود. به علت وجود روایتهای متعدد گفته میشود که این آثار مدخلهای متعددی دارند و اساساً پایانی برای آنها متصور نمیشوند. او علاوه بر خرده روایتها، بخش دیگری از پیامش مورد نظرش را از طریق فیلمهایی که به همراه نوهاش تماشا میکند بیان میکند که از این راه بر تکنیک بینامتنیت و کلاژ اشاره دارد. از تکه تکه شدن زبان و ساختار تکنیک کولاژ پدید میآید برای مثال متن رئال در کنار سورئال و یا ساختار علمی با زبان باستانی، پلیسی و بیوگرافی همگی در کنار هم به کار روند. گاه حجم رویدادهای غیر واقع و فرعی بیش از اصلی است. در این آثار حتی میتوان از مونتاژ داستانهای دیگر، مقاله و حتی فیلم بهره برد.
به تبع هنگامی که ساختار به هم ریخته میشود زاویه دید ثابتی نیز وجود نخواهد داشت. تکنیک پلی فونی یا چند صدایی نیز دست آورد پست مدرنیستهاست.
یکی از نمونههای تفریط این دسته از نویسندگان استفاده حداقلی از کلمات و جملات است. در پی این امر تکنیک قطره چکانی شکل میگیرد که اطلاعات اندک اندک در اختیار خواننده قرار میگیرد تا او برای پی جویی ماجرا تحریک شود. از طرفی اطلاعات به صورت انبوه به صورت تکرار مکررات نیز ارائه میشود که به مرز جزئی نگری نیز میرسد. جزئی نگری دنیای سنتی و دنیای فرا صنعتی با هم متفاوق هستند؛ اولی حاصل کم آگاهی است و دومی حاصل اشباع آگاهی.
در ادبیات پست مدرن دیگرها به مرکز پرتاب میشوند و دیگر مکانها حضور مییابند؛ که این دو امر در این کتاب به خوبی رعایت شده است. در واقع دیگرمکان سازی بوتیقای ادبیات پست مدرن است که هرگونه آرزوی شبیه سازی متن با جهان واقع را از میان میبرد.
در اغلب مواقع مکان این داستانها زندگی شهری است ولی اغلب بخاطربدوی گرایی بودن پست مدرنیست با تغییراتی در فناوری هم روبروست چرا که میخواهد دنیای مدرن و حتی خودش را نقد کند. برای مثال در این رمان یکی از شخصیتها از فقدان تلوزیون احساس خرسندی میکند. همچنین این آثار دنیایی را ترسیم میکنند که اثری از حماسه و عشق و تغزل در آنها نیست و شخصیتها جز به جز پرداخته نمیشوند؛ فقط طرحی کلی از یکایک آنها ترسیم میشود.
نویسنده تمام این ترفندها را پیاده میکند تا خواننده به روی چگونه دیدن تمرکز کرده و به فکر واداشته شود؛ نه به روی چه چیز دیدن.■