«کباب غاز»، داستانی است با لحن طنز تلخ و نیشخند هجوآمیز و لطیفه وار. موضوع داستان در محور مهمانی یک کارمند دولت میچرخد که در این داستان، نویسنده وضعیت و موقعیت اجتماعی و مادی و پایگاه طبقاتی (در دوره پهلوی دوم) را نیز نشان میدهد.
«شب عید نوروز بود و موقع ترفیع رتبه. در اداره با هم قطارها قرار و مدار گذاشته بودیم که هرکس اول ترفیع رتبه یافت، به عنوان ولیمه، یک مهمانی دسته جمعی کرده، کباب غاز صحیحی بدهد، دوستان نوش جان نموده، به عمر و عزتش دعا کنند.» (متن داستان)
شخصیت اصلی داستان (راوی) پس از دریافت یک رتبه شغلی بالاتر، ناگزیر است که به همکارانش مهمانی بدهد. وضعیت مادی و درآمد ماهیانهاش امکان پذرایی از بیست و پنج نفر را به او نمیدهد. این پیش زمینه در گفت و گوی آغازبندی که میان او و همسرش در میگیرد، در داستان ساخته میشود. این پیش زمینه آغازبندی، گره داستانی را نیز پدید میآورد تا خواننده از خود سؤال کند که پس چه خواهد شد. یعنی حالت «تعلیق» و «انتظار» را در ذهن خواننده ایجاد میکند.
«زد و ترفیع رتبه به اسم من درآمد. فوراً مسالهٔ مهمانی و قرار با رفقا را با عیالم که به تازگی با هم عروسی کرده بودیم، در میان گذاشتم. گفت تو شیرینی عروسی هم به دوستانت ندادهای و باید در این موقع درست جلوشان درآیی. ولی چیزی که هست چون ظرف و کارد و چنگال برای دوازده نفر بیشتر نداریم یا باید باز یک دست دیگر خرید و یا باید عدهٔ مهمان بیشتر از یازده نفر نباشد که با خودت بشود دوازده نفر.
گفتم خودت بهتر میدانی که در این شب عیدی مالیه از چه قرار است و بودجه ابداً اجازه خریدن خرت و پرت تازه نمیدهد و دوستان هم از بیست و سه چهار نفر کمتر نمیشوند.
گفت یک بر نره خر گردنکلفت را که نمیشود وعده گرفت. تنها همان رتبههای بالا را وعده بگیر و مابقی را نقداً خط بکش و بگذار سماق بمکند. گفتم ای بابا، خدا را خوش نمیآید. این بدبختها سال آزگار، یک بار برایشان چنین پایی میافتد و شکمها را مدتی است، صابون زدهاند که کباب غاز بخورند و ساعت شماری میکنند. اگر از زیرش در بروم چشمم را در خواهند آورد.» (متن داستان)
سپس نویسنده برای گشایش و حل این گره، شخصیت دیگری (مصطفی) وارد داستان میکند که ورود این شخصیت داستانی، اتفاقی نیست و توجیه داستانی دارد که میبایست کارکردی را در پیش ببرد و روایت داستان را بر دوش گیرد. نویسنده در ادامه داستان به معرفی شخصیت مصطفی میپردازد.
«مصطفی پسر عموی دختر دایی خاله مادرم میشد. جوانی به سن بیست و پنج یا بیست و شش. لات و لوت و آسمان جل و بی دست و پا و پخمه و گاگول و تا بخواهی بدریخت و بدقواره. هر وقت میخواست حرفی بزند، رنگ میگذاشت و رنگ بر میداشت و مثل اینکه دسته هاون برنجی در گلویش گیر کرده باشد دهنش باز میماند و به خرخر میافتاد. الحمدلله سالی یک مرتبه بیشتر از زیارت جمالش مسرور و مشعوف نمیشدم.» (متن داستان).
شخصیت دوم داستان، یعنی «مصطفی»، پسر عموی دختر دایی خاله مادرِ راوی داستان است. مصطفی قرار است گره گشای داستان باشد و راوی را از این مخمصه نجات دهد. مهمانی با دعوت از عدهای از مهمانها آغاز میشود. هنگام صرف غذا، مصطفی، نه تنها گره داستان را نمیگشاید بلکه گره را محکمتر میکند و راوی و مهمانان را در حالت بلاتکلیفی باقی میگذارد.
«مصطفی به محض اینکه چشمش به غاز افتاد رو به مهمانها نموده گفت: آقایان تصدیق بفرمایید که میزبان عزیز ما این یک دم را دیگر خوش نخواند. آیا حالا هم وقت آوردن غاز است؟ من که شخصاً تا خرخره خوردهام و اگر سرم را از تنم جدا کنید یک لقمه هم دیگر نمیتوانم بخورم، ولو مائدهٔ آسمانی باشد. ما که خیال نداریم از اینجا یک راست به مریضخانه برویم. معدهٔ انسان که گاوخونی زنده رود نیست که هرچه تویش بریزی پُر نشود. آنگاه نوکر را صدا زده گفت: بیا همقطار، آقایان خواهش دارند این غاز را برداری و بی برو برگرد یک سر ببری به اندرون. مهمانها
سخت در محذور گیر کرده و تکلیف خود را نمیدانند. از یک طرف بوی کباب تازه به دماغشان رسیده است و ابداً بی میل نیستند.» (متن داستان).
پایان داستان هم بر خلاف انتظار اتفاق میافتد و خواننده غافلگیر میشود. نویسنده، شخصیتهای داستانیاش را تسلیم جبر زندگی و شرایط اجتماعی میکند و ناگزیر به رفتار طنزآمیزی تن میدهند.
در پایان، نویسنده بریدهای از یک شعر بلند ناصرخسرو میآورد که: «از ماست که بر ماست». البته مضمون داستان، بیانگر این ضرب المثل میباشد و نیازی نیست نویسنده این بریدهٔ شعر را در پایان داستان بیاورد. زیرا تاکید مجدد در مضمون داستان دارد و اگر این جمله از داستان حذف شود به مضمون داستان لطمه نمیخورد.
داستان «کباب غاز»، رئالیسم انتقادی است. سنت و تجدد و گسستگی دو تفکر در این داستان آشکار است. این دوگانگی، ریشه از زیستگاه نویسنده بر میخیزد.
جمالزاده ایده این داستان را از کجا میآورد؟
ایدههای محمدعلی جمالزاده تخیلهایی بودند که ریشه در زندگی شخصی او دارد. پیرنگ و پیام و نتیجه گیری، راز ماندگاری داستان «کباب غاز» است. داستانی که حرفی برای گفتن و اندیشیدن دارد. این تکنیک خیلی خوبی است برای داستان نویسان مدرن. داستان نویسان مدرن نیاز دارند تجربههای زیستیشان را درآثارشان بگنجانند، و معنای این جمله این است که باید عمیقاً زندگی را تجربه و روابط
انسانی را درک کنند. وقتی از چنین تجربههایی برخوردار باشیم، میتوانیم آثاری ماندگار و تاثیرگذار خلق کنیم.
محمد علی جمالزاده، داستان «کباب غاز» را در جلد دوم کتاب «شاهکار» در سال 1337 منتشر کرد. جمالزاده با نثری طنزآمیز و آکنده از امثال و اصطلاحات عامیانه و با استفاده از تخیل، کوشیده تا به عنوان یک منتقد اجتماعی و منتقدی اصلاحگر شناخته شود. داستان جمالزاده از پیرنگی محکم برخوردار است و خواننده را در داستانش غافلگیر میکند. او در این داستان به زندگی کسانی میپردازد که درگیر وقایع روزمرهاند و با زبانی سخن میگوید که آکنده از اصطلاحات و تعبیرات عامیانه است.
جمال میرصادقی در کتاب «داستان نویسان نام آور معاصر ایران» میگوید: «این داستان، روایت تک گویی است. با آدمی طرف هستیم که با بیانی عامیانه و طنزآمیز و گاه خنده آور و هجو کننده ماجرای خاطرهای را نقل میکند. داستانی حادثه پردازانه که هدف نویسنده آن بیشتر انتقاد اجتماعی است.» ■
منبع:
میرعابدینی. میرحسن. «تاریخ ادبیات داستانی ایران». نشر سخن. سال 1392
اصغری. حسن. «کالبدشکافی بیست داستان کوتاه فارسی». نشر ورا. سال 1396
میرصادقی. جمال. «داستان نویسان نام آور معاصر ایران». نشر اشاره. سال 1382