فرانسه، از رنسانس تا عصر حاضر (5)/ عصر واقعگرایی، طبیعتگرایی و نمادگرایی (2)
ستاندال (ماری-هانری بیل، 1783 تا 1842) در شهر گرونبل به دنیا آمد و دوران کودکیاش را نیز در همین شهر گذراند. تا سال 1812 در ارتش ناپلئون خدمت کرد، سپس به ایتالیا رفت و تا سال 1821 در آنجا بود اما به دلیل ارتباط با میهنپرستان ایتالیایی از آن کشور اخراج شد.
1830 در مقام کنسول فرانسه به ایتالیا بازگشت و تا 1841 در آنجا ماند. ستاندال در فرانسه دیده از جهان فروبست. او کتابهایی در زمینهی موسیقی، تاریخ نقاشی، ماهیت عشق و مقالهای انتقادی دربارهی شکسپیر و راسین نگاشته است. اما شهرت وی مرهون دو رمان سرخ و سیاه و صومعهی پارم است.
- سرخ و سیاه (1831) مشهورترین رمان ستاندال است. قهرمان داستان، ژولین سورل پس از بازگشت بوربونها به حکومت، از سربازی سرخورده میشود و لباس سرخ نظامیاش را با ردای سیاه یک کشیش عوض میکند.
- صومعهی پارم (1839) در این رمان ماجرای فابریس دل دونگو، ژولین سورل ایتالیایی را در بطن دسیسه و توطئه روایت میکند. از صحنههای گیرای این رمان، توصیف نبرد واترلو است.
ستاندال همان اندازه که رمانتیک است، واقعگرا نیز هست. گزینش مضامینی چون نبردهای روشن و زنده، جنایت، دسیسه،... از ستاندال یک نویسندهی رمانتیک میسازد؛ از سوی دیگر با تجزیه و تحلیل روانی جزئی اشخاص رمانهایش، با سبک خشک و غیر شخصیاش، نویسندهای است واقعگرا.
پروسپر مریمه (1803 تا 1870) از پدری فرانسوی و مادری انگلیسی در پاریس دیده به جهان گشود. مدتی در کالج شارلمانی درس خواند و سپس به تحصیل حقوق پرداخت. او از دوستان ستاندال و اوژنی، بانوی اپراتور فرانسه بود. در سال 1843 به عضویت آکادمی فرانسه در آمد. شهرت مریمه مرهون رمانها و داستانهای اوست:
- وقایع سلطنت شارل نهم (1829) رمان تاریخی ارزندهای است به شیوهی سر والتر اسکات. طرح رمان ساختگی و خیالی است اما زمینهی آن تصویری است صادقانه از اواخر سدهی شانزدهم.
- ماتئو فالکن (1829) رمانی است بیانگر احساسات تند اهالی جزیرهی کرس.
- کولومبا (1840) داستانی است از کینه جویی مردم کرس: قهرمان زن داستان برادرش را تشویق میکند تا دشمن موروثی آنها را به قتل برساند.
مریمه نظیر ستاندال و بالزاک، شخصیت دورهی انتقال رمانتیسم به رئالیسم است. شیفتگیاش به ماجراهای احساساتی، خشونت، رنگ محلی و زمینههای تاریخی رمانهایش به وی سیمایی رمانتیک میبخشد. او از مبالغه و تجریدگرایی بیزار است. عینیت کامل، ایجاز، اختصار و واژه گزینی سنجیده سبک وی را مشخص میسازد.
گوستاو فلوبر (1821 تا 1880) در روئن به دنیا آمد. پدرش پزشک بود و حال و هوای پزشکی که گوستاو در آن بار آمد تاثیر عظیمی بر برخی آثارش همچون مادام بواری داشت. از کودکی شیفتهی ادبیات بود ولی از سال 1840 تا 1845 را به درخواست پدرش در رشتهی حقوق تحصیل کرد که در آن توفیقی نیافت. از 1846 به بعد در کرواسه زندگی کرد و تنها سفری به مصر و مشرق زمین داشت. فلوبر در سالهای آخر عمرش از نوعی ضعف اعصاب یا صرع رنج میبرد که روز به روز شدت مییافت؛ شاید به علت کار نویسندگی شدید که خود را بیرحمانه وقف آن کرده بود. سرانجام نیز بر اثر عارضهی قلبی در گذشت. فلوبر همواره خود را ملزم به پیروی از سه اصل عمده در ادبیات میدانست:
- دقت در مشاهده و ارائهی اسناد و مدارک معتبر. میگوید یکی از علل مهم سفرش به شمال آفریقا این بود که گزارش موثقی از کارتاژ کهن (در سالامبو) به دست آورد.
- صیغهی غیر شخصی. او ذهنیتگرایی رمانتیکها را نمیپسندید و ترجیح میداد داستان را به صورت عینی و زنده و نمایشی بیان کند.
- دقت لفظ. فلوبر مدافع نظریهی لفظ دقیق بود. او عقیده داشت که تنها یک واژه در برابر معنای مورد نظر نویسنده وجود دارد؛ هر کلمهی دیگر جانشینی نارسا و غیر دقیق خواهد بود. میگویند فلوبر روزهای متمادی را صرف نوشتن یک جمله میکرد. به همین سبب نگارش هر رمان وی چند سال به طول میانجامید.
آثار وی:
- مادام بواری (1857) بزرگترین رمان قرن، داستانی تقریباً رئالیستی که حماقتها و گناهان رمانتیکگونهی اما بواری را تصویر میکند. این قهرمان زن احساساتی و کمی عامی رمان سودای زرق و برق و عشق که در سر اماست وی را از شوهرش که پزشکی روستای، جدّی اما ملال آور است ملول و بیزار میکند و به انحراف میکشاند و سرانجام دست به خودکشی میزند. پروفسور رایت میگوید: "...مادام بواری، بزرگترین اثر داستانی سدهی نوزدهم و صادقانهترین تصویری است که تا کنون از مردم میانمایهی فرانسه ترسیم شده است."
- سالامبو (1862) شکست شکوهمند فلوبر است در بازآفرینی صحنههای کارتاژ کهن-شهری که واقعاً چیز زیادی از آن نمیدانیم. هم گزینش مضمون و هم توصیفهای رنگین داستان رمانتیک است. طرح داستان بر محور عشق سالامبو، کاهنهی معبد و دختر شاه کارتاژ به ماتو، سرباز مزدور لیبیایی است. این رمان، یک شکست به شمار میآید زیرا جزئیات تاریخی داستان را تحت الشعاع قرار میدهد زمینهی داستان از رویدادها مهمتر جلوه میکند.
- آموزش عاطفی (1869) داستان فردریک مورو، همتای مرد اما بواری است. مورو مرد جوان احساساتی است که در ماجراهای متعدد عاشقانه به عبث میکوشد تا حال و هوای رمانسها را زنده کند سر انجام این ماجراها نه به خودکشی که به میانحالی یکنواختی منجر میشود که به گفتهی فلوبر در غم انگیزی، دست کمی از مرگ ندارد.
- وسوسهی سن آنتوان (1874) فلوبر در این رمان میکوشد مانند سالامبو با آمیزهای از دانش و تخیل واقعگرایی بیافریند. قهرمان رمان زاهدی است که اسیر وسوسهی شیطان میشود.
- ساده دل، قصهای است از مجموعهی سه داستان (1877) که وفاداری پرشور فلیسیته، زن روستایی ابله از مردم نورماندی را نسبت به خانوادهای که در خدمت آنهاست، روایت میکند. افسانهی سن ژولین مهمان نواز و هرودیتا، دو قصهی دیگر این مجموعه است.
فلوبر با آنکه معلومات گسترده و تحرک بالزاک را ندارد، اما از چنان کمال فنی برخوردار است که بالزاک هیچگاه به آن دست نیافت. شاید همین توجه افراطی به رعایت اصول فنی است که نوشتههای وی را خالی از شور و گرمی میکند. پرداختن بیش از حد به جزئیات از لطف داستانهای فلوبر میکاهد. فلوبر نویسندهای است که بسیاری را از خود میراند، در فهم خیلیها نمیگنجد و احتمالاً هرگز مورد پسند تودهی مردم نخواهد بود. اما بیتردید همواره مایهی تحسین و شگفتی کسانی خواهد بود که در مقام نقد و داوری بر آیند. او همسنگ بزرگترین نثرنویسان است. فلوبر بر موپاسان، زولا و دوده تاثیر بخشیده است. ■
منبع: تاریخ ادبیات جهان، باکنر تراویک