سوار برگاو زرد
اگر هرمنوتیک را مواجههای هستی شناختی با زبان بدانیم و بر آن باشیم که رسیدن به افق انتظار متن، جز از راه تاویل متن و معنی و لزوماً از طریق تحلیل به هم فشردگیهای چند لایه شبکه ارتباطی الفاظ به دست نمیآید، شعر هوشنگ چالنگی را میتوان در زمره موفقترین متون بسته ادبیات مدرن ایران قلمداد کرد که جز به مدد شالوده شکنی زبان و نحو کلام، بازخوانی تصاویر سورئالیستی شعر، بررسی فرهنگ بومی و اقلیمی شاعر، تحلیل و بازخوانی شیوههای روایت او از اسطوره و کهن الگوهای قومی، تقویم حکمت به مثابه بینش تقدیری در زبان واحدی بنام عنصرانسانی، بازخوانی فولکولوریسم، شناخت شناسی نشانههای اقلیمی در فرهنگ عامه که ریشه در انگارههای جمعی و قومی دارد، بررسی نوستالوژیک فرو شدگیهای فرهنگی و اضمحلال و در هم تنیدگی مدام و مستمر فرهنگها و نمادهای ناهمگون قومیتها که خود مهمترین آسیب مندی در فرورفتگی مغاکها بوده ورفته رفته منجر به هم سطح شدن بنیانهای فرهنگی میگردد،
امکان دست یافتن به قرائتی منطقی از شعراو را از دسترس امکان خارج خواهد نمود. این رهیافت و خلق قرائتی متفاوت از شعر، تنها به دلیل نداشتن هیچگونه تفسیر خاص و واحد مولف از وقایع و رخدادهای پیرامونی در عالیترین سطح ارتباط، یعنی ارتباط آزاد خواننده و متن و تنها به مدد بررسی شعر چالنگی به مثابه نظامی کلی و یکپارچه در زبانی ناهمگون و نامتعارف که مدام در حال دگردیسی و خلق تصاویر انتزاعی و چند لایه در بستر نریشن زبان است امکان پذیر خواهد بود.
نگارنده برآن است که مواجه و برخورد معناشناختی با شعر چالنگی بهعنوان نمونهای کاملاً موفق از شعر موج نو و فرمالیستی ایران اگر بر منوال و رواق سابق و ضوابط و قرار دادهائی با پیش فرضهای از پیش تعیین شده صورت پذیرد به دلیل پیچیدگی تصاویر و زبان رمز گرای شعرش، امکان دست یابی به افقی روشن را از تاویل مخاطب خارج خواهد نمود.
شاید از میان کلیه عناصر تشکیل دهنده شعر ناب که عبارتند از نداشتن رویکرد اجتماعی، التزام و نگرش اصالت وجودی به هنر، فرد گرایی، توجه به عناصر زاد بوم، اقلیم
گرایی، کشف روابط پیچیده و تجریدی میان اشیاء، دوری جستن از عبارات مستعمل بتوان دو عنصر دیگر یعنی بهره مندی و تشخص ویژه نحو زبان و میل به جاودانگی را نیز بهعنوان عناصر غالب شعر هوشنگ چالنگی برشمرد.
قطعاً تاویلی که از مکانیزم خوانش - و نه خواندن- اشعار چهالنگی به دست میآید بسته به چشم اندار ماول از بهره مندی و برخورداری نظام کلی اثر در زبان استعاری و رمز گونه شاعر و در مواجه با دو مولفه حیات و مرگ خواهد بود. شعری که به دلیل تشخص فردی بسیار در استفاده از تصاویر انتزاعی و سورئالیستی آنهم از نوع جادوئی خود و نحوه باز آفرینی اسطوره در قرائتی تازه که از بسامد بالایی نیز در شعرش به برخوردار است و نشان از تاملات وتمایلات شاعر به احیاء مجدد منشها و سنتهای قومی و بومی، اما در اجرایی تازه دارد و همچنین خواستگاه متعالی و منزه یک بنیان حکمی را در شعر او رقم زده است و منجر به افقی تحت عنوان جاودانه زیستن انسان بهعنوان نامیراترین احیا کننده نهاد مشترک جمعی خویش شده، به سمت ابهام گرایی بیش از پیش حرکت کرده است.
چالنگی در حوزه تصویرگرایی، شاعری تصویر گرا نه، که معماری تصویر ساز است و بانگاه سورئالیستی به پیرامون و ایجاد تصرف در خیال شاعرانه اشیاء و پدیدهها کوششی شگرف در ایجاد و دگردیسی تصاویر تولید شده در عالم خیال دارد. تصاویر به مثابه دالهای خیالی در ذهن و زبان شعرش به گونهای کاملاً فردی با نمودی وهم گرا در هم تنیده میشوند و آنچه که در نهایت به شعر تزریق میگردد جز صورتی از راز آلودگی برخود ندارد و رسیدن به معنای باطنی این تصویر سازیها جز از طریق شالوده شکنی لایههای تصویری غیر ممکن به نظر میرسد. تصاویرشعر چالنگی ازچند لایگی تصویر بهره مندند و تا آنجا پیش روی میکنند که تنها به مدد تاویل امکان باز سازی منطقی آنها برای ذهن امکان پذیر خواهد بود. فی المثل در شعر ((هیچ گذرنده چون من نیست)) با کارکرد منطقی تصویر وباورپذیری تصاویر روبرو میشویم که در آن شاعر به احترام ابرها کلاه از سر بر میگیرد و با همزاد پنداری خویش که از همگرایی با طبیعت مشترک تمام اشیاء و اجرام
در هستی نشات میگیرد هم آوازی خود را در همسویی و خمیدگیش با درختان و گیسو به آب دادنش با آنان همراه و همراستا میکند.
میخواهم کلاه از ابرها بر گیرم
و کج بنشینم به تقلید درختان
چون ابرها به پشتم بنشینند
هیچ گذرندهای چون من نیست
رنگ باخته بر درهها
خندان به نام خویش
چون کج شوم و با درختان گیسو به آب دهیم.------(زنگوله تنبل. ص 88)
#
بگذار
سقوط این ماه
در جیب من
انجام پذیرد.-----------------(زنگوله تنبل)
#
وقتی که بگرید ملک کوچک
درختان خواهند بخشید
سرهای اسب
به ما------------------(زنگوله تنبل ص 23)
#
با ستارهای که به کولم
سنجاق شده است.------------(زنگوله تنبل. ص 41)
و یا استفاده ویژه از تصاویر که در مکانیزم عمل خواندن با بادی لنگویج خواننده نوعی از همگامی و هم راهی دینامیک لحن، لفظ و اجرا را در شعر به همراه دارد که توامان تصویر خارج شدن ((آه)) از نهاد و یا ظهور مرگ و بیرون شدن جان از تن را در ذهن و زبان تداعی میکند.
کمان کشیده میشود و من
شانههایم را از آهی طولانی
بیرون میبرم.-----------(زنگوله تنبل. صفحه 8)
#
اما رفته رفته هر چه زبان به سمت فردیت حرکت میکند و به هر اندازه شاعر در آشنازدایی از نحو کلام بیشتر به درک و تجربه اندوزی حوزههای متفاوت نحوی گام بر میدارد، به همان نسبت تصاویر شعری او نیز از پیچیدیگی و تشخص فردی بیشتری برخوردار میگردند.
ابریشم اتفاق
بافته با گذشت بادها
بر میخیزد پروانه پشیمان
بی آن که بنوشمش
پس کجای آتش را میگیری
ای زبان گام زدنها
تو چون منی
نشسته گریان
وقتی که به هم میخورند
غلامان یخ بسته آسمان---(زنگوله تنبل. ص 6)
#
وقتی که بگرید ملک کوچک
درختان خواهند بخشید
سرهای اسب
به ما.-------------------(زنگوله تنبل. ص 23)
همچنین بالا بودن بسامد حس آمیزی و برخوردهای استعاری با تصاویر در شعر هوشنگ چالنگی بر چند لایگی و غنای آنها میافزاید که در مواجه ذهن و زبان جزم گرا و ناآشنا جز به ابهام بیش از پیش شعر منجر نخواهد شد. شعر در عین بهره مندی از نگاه اساطیری و انسان گرای شاعر و نگرش احیاگرایانه به انسان بهعنوان بر پادارنده تمامی ارزشها از ویژگی کنایی و انتقادی نیز برخوردار است که خود از نگاه متعهدانه شاعر نسبت به ارزشهای تاریخیش خبر میدهد.
دیگر نه خواب نه مرگ
که طنین غلامان در تنگههایم
سمور
من که بمیرم
ماه را بچر------------------(زنگوله تنبل. ص 34)
#
آن آهویی که جوشان میرفت
مرد شکارچی را میجست.-------(مجله خوشه-شماره 37)
#
از ابرها
آن تکیه یی که تویی
نخواهد بارید
مه همان خواهد بود
چشم بسته و فرورونده
که بهتر ببیند
پرنده گلگون را
و تنها پرنده گلگون
نه اینکه هر لحظه شکوفاترست
بر فرق اسب رهگذر
نه چکمههای کوچکش
که به گونههای او مهمیز میزنند.---------(زنگوله تنبل. ص 50)
#
بی گمان سواران میدانند
که گلهای شگفت به سینه دارند
و اسبهاشان به تاراج میرود
چون نگاه از افق برگیرند----------(گزینه اشعار. ص 96)
#
ذوالفقار را فرود آر
بر خواب این ابریشم!
که از ((اوفیلیا))
جز دهانی سرود خوان نمانده است
در آن دم که دست لرزان برسینه داری
این منم که ارابه خروشان را از مه گذر دادهام
.
.
. ای که دست لرزان بر سینه نهادهای
بنگر!
اینک منم که شب را سوار بر گاو زرد
به میدان میآورم.---------(گزینه اشعار-ص 35)
اما آنچه موازی با تصویرسازیهای انتزاعی در شعر چالنگی، مکانیزم دریافت معنی را از اثر به تعویق میاندازد به اجرا و استفاده خاص او از حروف ربط، اضافه، عطف، مفعولی، حذف به قرینه، ساخت نقش مفعولی برای متمم، کابرد فعل متعدی بجای فعل لازم، استفاده و ادغام زمانهای حال-آینده-گذشته دریکدگر و آشنازداییهای مدامی است که در نحو کلام و شعرش هم از حیث دستورزبانی و هم به دلیل شکل برخوردش با افعال و به تعلیق درآوردن زمان بازمی گردد. در جامعه آماری اشعار چالنگی، رای مفعولی که نقش نشانهای و یا نقش نمایی را بر عهده داشته و بهعنوان حرف اضافه پسین بکار برده میشود و در عین حال، نشانه مفعول صریح و یا غیر صریح نیر بوده و در بیشتر مواقع پیش از متمم قرار میگیرد و نشان دهنده اسم یا گروه اسمی است، حذف شده و این خود منجر به خروج از نرم طبیعی زبان در شعرش شده است.
برای مثال حذف ((رای)) مفعولی در سطر نخست:
چشمهامان به خواب روشن بگذار
که بر رود تاریک بیدار میشویم
#
حذف به قرینه ((رای)) مفعولی در سطر سوم:
بمان و نگاه کن
گیاهی کوچک را
که روحی اقلیمی خود به تماشا گذاشته
#
حذف ((را)) بهعنوان نشانه مفعولی در سطر اول:
دیدهام صبحهایی که به نجات بر میخیزند
#
اما شمعهای خویش به من میدهند
#
و یا در مثال ذیل که چالنگی موصوف ((روح)) را در کنار صفت ((پژمرده)) قرار داده واز واژه ((خویش)) بهعنوان مضاف الیه روح استفاده کرده و با حذف ((رای)) مفعولی نحو کلام را دچار آشنازدایی نموده است.
همیشه روییده به زرد گلها و پنجرهها
آشنای هر ستاره که روح خویش دورتر میبرد
پژمرده---------(رنگوله تنبل)
#
اما شمعهای خویش به من میدهند----(زنگوله تنبل)
فردینان دو سوسور بر آن است که مجموعه تمایزات آوایی و مفهومیی که زبان را میسازد، از دو نوع مقایسه ناشی میشود. این قیاس گاه ناشی از تداعی (بر محور جانشینی) و گاهی مربوط به زنجیره (بر محور همنشینی) است. گروه بندی هر دو نظم، تا حد زیادی، از سوی زبان برقرار میشود و مجموع این روابط متداول است که زبان را میسازد و بر کارکرد آن نظارت دارد.
چالنگی در بسیاری مواقع با دست بردن در محور هم نشینی کلام که بر پایه موارد ناهمانند استوار است و میتواند با موارد کلامی دیگر که ارزشی متناسب با آنها داشته باشند تغییر یا تبدیل یابد، اساس نحو زبان را درهم ریخته و مکانیزم خوانش و دینامیک فهم را به تحرک وامیدارد تا از گرایش به ساختگرائیهای معمول و متداول زبان دوری گزیده و برای بعد ارزشمندی زبان معیار نو بیافریند. فی المثل در نمونه ذیل در محورهای همنشینی و جانشینی کلام دست برده ومثلا در نمونه نخست بجای قید مکان از متمم فعلی استفاد کرده است تا از یک سو به زبان شعرش امکان پوست اندازی بیشتری داده باشد و از طرف دیگر بر امکان بالا بردن بسامد انتزاع زبان بیفزاید.
اسب از گرسنگی میآید--------(زنگوله تنبل)
#
آیا آنجا که میگذری
انبوهی رودهاست
که گلگون مردگان را
میجویند و باز پس نمیدهند-------(زنگوله تنبل)
#
نمیتوان گفت
با تو این راز نمیتوانم گفت
در کجای دشت، نسیمی نیست
که زلف را پریشان کند-----------(گرینه اشعار)
در گونهای از موارد چالنگی به منظور برهم زدن نرم طبیعی دستور زبان از تداعی و تداخل افعال با زمانهای متفاوت به منظور ایجاد گونهای از تعلیق زمانی و استحاله ذهن-زبان بهره میگیرد. در مثال ذیل فعل ((هست)) از جمله افعال اسنادی بوده و در مقام مسند به زمان حال استناد دارد که شاعر با بکاربردن فعل گذشته ((شد)) در بند بعد به تداخل و تعلیق زمانی ذهنی-زبانی شعر دست زده است.
ای پرسنده!
اگر عقوبتی هست
شیون از من آغاز شد------(زنگوله تنبل)
چالنگی با دوگونه آشنازدایی در نحو کلام و در معنا از یک سو استراکچر کلام-معنا را در هم میریزد و از طرف دیگر به بار عاطفی و حس آمیزی شعر میافزاید. در بسیاری موارد با بهره گیری غیر متعارف از حروف ربط، عطف و مصدرها این گونه اتفاق در شعرش رخ میدهد. در مثال ذیل اگر شاعر از ((ی)) مصدری در پایان سطر اول استفاده میکرد نقش ((واو)) نخستین در سطر دوم نقش ربطی به خود میگرفت اما با حذف ((ی)) مصدری و آوردن ((واو)) عطف برخورد غیر معمول و نامتعارف شاعر با نحو کلام مشهود است.
تو پرنده گلگون
و گلهای صخره را نخواهی دید.-----(زنگوله تنبل. ص 6)
#
و یا در مثال ذیل ((سر اسبان)) که نهاد مسند الهی است و باید ابتدای جمله قرار گرفته باشد در میان جمله بکار گرفته شده است و ((سموم ماه)) که متمم فعل است و باید در میانه جمله و یا قبل از فعل مورد استفاده قرار بگیرد بعد از اتمام جمله آمده است.
بر سخرهها سر اسبان
هر لحظه بنفشتر است
از سموم ماه
و درختان
کیسههای خزاب را
در گونهای از موارد چالنگی از صفت مبهم در نقش مفعولی بهره میگیرد و از آن بجای اسم مفعول که عمدتاً باید اسم باشد استفاده مینماید:
با او باش در این شب سپید
که به هر چه دست می زند
درخت نیلی میزاید
هر چه را رها کن اگر بتوانی
#
گاه این آشنازداییها در سطر نویسی های غیر متعارف شعر چالنگی شکل میگیرد که حاوی نگاه دقیق شاعر بر استفاده چند وجهی از کلام و بهره مندی از نریشن زبان در هم آوائی مخاطب با شعر است. استفاده از سطرهای متعدد آنهم بهصورت تک واژگانی از طرفی معنای فردگرایی حاصل شده از انزوای شاعر در خلوتش را نشان میدهد و از سوی دیگر به دلیل امکان ایجاد تقطیع خوانی، با واسطه سطرها به تداعی گونهای از نفس نفس زدنها و خستگیهای شاعر که از کوششهای بی حاصل در زندگی انسان حاصل شده اشاره دارد که رفته رفته بر تهی شدن او و به کنجی در غلتیدنش منتهی خواهد شد:
هوای
غوطه ندارم
در کلافی از
جادهها
با این همه
کوفتگی
بر دوش
پس بگذاریدم
چون
چیزی
نهاده
کنجی
و فراموش
#
گاه این آشنازداییها به صورت اغراق آمیزی ایجاد گونهای از پارادوکس را نیز در خود دارند:
در آب میمیرد آب سوخته-----(زنگوله تنبل)
شعر هوشنگ چالنگی فراموج است. آن هنگام که شاعر به بیان شخصی خود از رخدادها دست مییابد و در نهان پدیدهها به تحرکات
مرموز و مخفی مرگ-حیات پی میبرد و درافشای این رازآلودگی به گونهای از تشخص فردی در آثارش دست مییابد پا از مکاتب فراتر نهاده و خود به مکتبی بنام انسان بدل میشود. شعر چالنگی از این حیث انسانی و البته فرامکتبیست. اما آنچه بیش از تمام عوامل از تاثیر گذاری شعر هوشنگ چالنگی بر شعر شاعران موج نو و موج ناب و بالاخص حلقه شاعران شعر جنوب اثر داشته و مرا برآن داشت تا به تحلیل این تاثیر گذاری بپردازم و البته آن رابرای هر منتقد غنیمتی می دانم تا در هم نفسی و هم سخنی با کسی باشد که با دهان پلنگ نفس میکشد، مرگ آگاهی و میل به جاودانگی در شعر اوست. چالنگی نیزهمچون اونومونو درد جاودانگی دارد و باز هچون فردریش نیچه به بازگشت جاودانه و ابدی روح میاندیشد. او در رهاورد خود در پی احیای نشانههای قومی و میهنی از دست شده است و برای انسان نامیرایی و جاودانگی را میخواهد. شعر چالنگی اگر چه به شدت نوستالوژیک است و از موسیقی کمی دردمندانهای برخورداراست اما در پشت پلک خویش به افقهای روشن خیره مانده است و مخاطب خود را به بازبینیهای مدام دعوت میکند.
لازم به بیان این مهم است که هر گاه بخواهیم صورتی عینی، مفهوم یا به عبارت دیگر عقلایی به اشتیاق و آرزوی بنیادین و آغازینمان به زندگی ابدی که از خود و از تفرد و تشخص خویش برخوردار باشد دهیم به اسطوره پناه میبریم. گرایش شدید چالنگی به باز آفرینی مجدد اسطورهها درنگاهی نوبنیادانه تر و همچنین اسکاتولوژی (معاد گرایی) ویژهای که بر پایه بازآفرینی ارزشهای قومی استوار است نشان از این همسویی و همصدایی و تناسخ با جانهایی است که در انتظار نوبت خویشند، اما همواره و در هر عصری به شمایلی دیگر در حیاتند. هوشنگ چالنگی به این باور رسیده است که ((صبحی اگر هست\ باید با حضور آخرین ستاره \در تلاوتی دیگرگونه آغاز شود.)). نگاه اسطوره ساز چالنگی به راین حقیقت تاکید دارد که ((درختان خاکسترهای ما را به تن دارند)) و این خود از نگاهی اساطیری که حایل در تناسخی شرقیست برگرفته شده است. این مرگ آگاهی و میل به جاودانگی در شعر هوشنگ چالنگی چندین گذار را طی میکند تا به بلوغ خود دست مییابد. اما در تمامی این سیر و سلوک رجعتی بنیادین به افق انسانی خویش دارد و همواره بر هر چه غیر از حیات ابدی و نامیرا خندهای از سر هوشیاری سر داده است. چالنگی با مرگ همزاداست اما هیچگاه تن به مرگ نمیسپارد و در برابر او تسلیم نمیشود چرا که ((کلمه هوش ربا را یافته است)).
دیگر بخواب بسپار
که کلمه هوش ربا را یافتهام.------(زنگوله تنبل. ص 13)
مرگی که به گمان او و بر خواسته از انگارهای آئینی ((صبح را دیوانه میکند در فاصله لباس من)) اما او باز بر این مفهوم که مرگ همچون شب بی دستمان میکند میخندد و مخاطب خویش را نیز به تحقیر آن دعوت میکند:
به مرگ
که دیوانه میکند
صبح را
در فاصله لباس من
به شب
که چرخشم میدهد
و بی دستم میکند
که اگر مرا دیدهای
که نمیخندیدم
پس مرا ندیدهای.------(زنگوله تنبل. ص 14)
#
او نیز همچون نیچه که میگوید: ((دروغ باد هر حقیقتی را که با آن نخندیدهایم)) بر هر اصلی غیر انسانی میخندد: ((در این لحظه بی گمان\ کسی مرا میجوید\ برای صحبت مرگ\ و من او را نخواهم شناخت\ اگر نخندد\ به وقتی که مرغ نوک میکوبد\ به بیضه خود)). (زنگوله تنبل)
و به خوبی آگاه است که کارکردهای فردی و جمعی انسان که ریشه در نهاد او دارد آیندگان را دیوانه خواهد کرد. چالنگی به نقش مانا و تاریخی انسان در دورههای مختلف آگاه است و به خوبی میداند که انسان اگر چه با شناخت خود، خویش را ویران میسازد اما این ویرانه نقش ناستردنی خویش را همواره در تاریخ برجای گذاشته و آیندگان را به دعوت میخواند.
آه می دانم
فرو رفتن یالهای من در سنگ
آیندگان را دیوانه خواهد کرد
و از ریشههای این یالهای تاریک
روزی دوست فرود میآید و
تسلیت دوست را میپذیرد.-------(زنگوله تنبل. ص 11)
بی گمان و بر خلاف آنچه که از ظواهر شعر هوشنگ چالنگی منتزع میگردد، این است که مرگ بهعنوان بازگشت به خویشتن و تداوم و حضور جاودانه انسان در هستی مطرح است و هیچگاه به آن به مثابه فناشدگی و درغلتیدگی به سایهها و سیاهیها نمینگرد و مدام به تحقیر مرگ میپردازد.
اما من دورم دور
و میتوانم در این یالها بخزم
و مرگ را تحقیر کنم.------------(زنگوله تنبل)■