شلیک واژه
نام کتاب " آدم از کدام فصل به زمین افتاد " گرچه ساده به نظر میرسد اما در همان لحظهی اول خواننده را به فکر وا میدارد و نشان میدهد که شعرهایی با اندیشه ی متفاوت در کتاب سروده شده است
نگاهی به اولین شعر کتاب میاندازیم
برخاست خدا
راستی
آدم
از کدام فصل
به زمین
افتاد
در این طرح نوعی رد داستان پیدایش و هبوط آدمی میبینیم اندیشهای که اکثریت اشخاص امروزی را درگیر بود و نبود آن نموده و در نتیجه هر انسان خدایی ست شاعر
با واج آرایی (آ) و تضاد بین دو کلمهی "برخاست و افتاد " درد و اندوه بشر امروز را میرساند که حتی در بند آخر که به عنوان نام کتاب نیز برگزیده شده " آدم
از کدام فصل به زمین افتاد " رویکرد شاعر در لایههای پنهان این شعر به دردهای اجتماعی بشر نیز میباشد.
شعر سوم کتاب نیز ما را به درک شاعر از اجتماعی زخم خورده میکشاند
زخم خیابان
همیشه
بردوش عابری ست
که عریانی درخت
و پرواز کلاغ را
میداند
شعری که در آن واژهی همیشه مرکزیت شعر را بر عهده میگیرد و درد و اندوه تمام اعصار را بر چشم خواننده میآورد.
به شعر شماره (5) بر میخوریم
بند بازی میکند
با افکاری
که سر میخورد
وسط بازی
بند
بند و امتداد خاک
امتداد و بندی
که افتاده
روی خاک
در این طرح واژهی بند چند معنی را در ذهن خواننده تداعی میکند بندی که خود را به مرگ و زندگی میرساند و همواره حصر بشر را در کرهی خاکی در تمامی درجات زندگی
میرساند که انسان در هر مقامی باز به دنبال آزاد شدن از بند است. در این شعر جعفرزادگان ابتدا از بند بازی که معمولاً بازی کودکان است شروع کرده و مخاطب را
به امتداد خاک میکشاند تصویری که شاید شاعر دیده وبا مهارت در نوشتار به این مضمون مبدل شده است. شعرچند معنایی، گونهای از اندیشهی نشانه شناختی است
. زیرا یک نشانه همیشه بیش از یک معنادارد. و هیچ پدیدهای واجد معنای ذاتی نیست.
شعر شماره (6) را میخوانیم
ماندن
هق هق سریالی
که سانسور میکند
خود را
سکانسهای آمد
سکانسهای لبخند
سکانسهای شب به خیر
و چقدر با تکرار
میگذرم
از خیابان
در این شعر با تکرار "سکانس " و تشخص دادن به این واژه که در مرکزیت شعر قرار دارد خواننده را به تاویل های مختلف و همچنین دریافت تصاویری گوناگون در شعر می
کشاند و عین و ذهن را در تقابل یکدیگر قرار میدهد.
در این کتاب به شعرهایی بر میخوریم که شاعر با زبان و بیانی دیگر و خاص به موضوعی پرداخته و به لحاظ بیانی امضایی برای زبان نوشتاری شاعر محسوب میشود که با اکثر اشعار امروزی که در یک راه گام نهادهاند کاملاً مجزاست و نوعی دیگر نویسی را در زبان طلبیده است مانند شعرهای (5، 10، 12، 14، 16، 23، 31،
48، و...)
اکثر شعرهای جعفرزادگان با بیان لیریک و احساسی زنانه غریب است و گاهی اگر نام شاعر را برداریم برای خواننده مشخص نمیگردد که این شعر را مرد سروده یا زن که
این خود جای آفرین برای شاعر دارد. ببینید در شعر شماره (33)
پرندهای ست"
پرندهای
که در خواب همهی اشارهها
لانه کرده
پرندهای که
در قفسهای بنفش
برای ما
"آوازهای آبی میخواند
علاوه بر اینکه مرز زبانی زنانه یا مردانه برای خواننده مشخص نیست و تکرار واژهی " پرندهای ست " علاوه بر اینکه موسیقی شعر را دلنشین میکند در تکرار، خواننده
را به تفکر وا میدارد، شاعر به زیبایی بدون آوردن نام آزادی، این کلمه را در شعر مستتر میکند که البته برداشت من چنین است و شایدمخاطبی دیگر آن را با تاویل
های دیگر برداشت نماید مثلاً عشق و یا زندگی یا.....
به شعری نسبتاً بلند در این مجموعه بر میخوریم شعر شماره (44) این شعر با تشخص دادن به واژه، مکان و زمان شروع میشود (تیمارستان/ زیر پای شهر قدم می زند
/ و سنگینی بی وزنی / روی اندام توهم بالا میرود / زمان بی نفس واژهها را میخواند / ...... ) در این شعر وقتی در بطن کلمهها وارد میشویم شاعرگاه با استعاره
و واج آراییها ، سوالات و همچنین نشاندن اسطورهی زروان (لبهای شبهای دوجنسی) وبا سوال و دو صدایی شدن شعر (:: کجاست تاریخ دوره گردی /که باز / تو را صدا
کند ) نوعی اعتراض خود را از جامعهی امروزی درشعر نشان میدهد و به نظر من شاعرانهترین بخش شعر در این بند اتفاق می افتد (تا مبادا کلامی / در انفجار
/دهان باز کند /.. ) البته این شعر جای بحث زیادی دارد که در اینجا نمیتوانم به آن بپردازم
به شعر دیگری بر میخوریم شعر شماره (45)
از چشمهای خیابانی
تا خواهشهای یک گل و دستفروش
تا اتفاقهایی
که بکر بودو ....
راستی
کدام خیابان
مریم را به بیت المقدس میرساند
دیگر درختی نیست
تا آرامشی را سبز
و یک گل را
به هزاران مریم پیوند دهد
مریم گل میدهد
اما هیچ گل مریمی
مقدس نیست.
در این شعر با نوعی اندیشهی مدرن و خاص روبرو میشویم شعری که بااستعاره، دردها و انحرافات اجتماعی را نمایان میکند و با شکستن مقدسات به اوج خود می
رسد و اینگونه فرناز باور خود را به گوش مخاطب میرساند (مریم گل میدهد / اما / هیچ گل مریمی مقدس نیست)
در شعر شماره (48) به طرحی شطح گونه بر میخوریم که قابل تامل است
واژهای جهان را قِل میداد
واژهای که چهار قل را
با لهجهی خاک میخواند
قل
قل
قل اعوذ به رب النار
قل اعوذ به رب الدار
واژهای
که جهنم را
به آتش میکشید
جناس بین (قِل و قل) که در ابتدای شعر آمده وتکرار کلمهی کلیدی (واژهای) و برجسته سازی آن حول کلمات و دیگر عناصرشعر و همچنین عصیانی که در این شعر شطح وار نهفته است مخاطب را به تفکر وا میدارد.
به راستی این واژه چیست آیا (انسان است یا خالق یا شیطان یا هستی یا عشق و یا ....)
شعر شماره (50)
آوای کبود
از که بود
از کدامین واژه
حرف
ریخت
که زمین
از اتفاق قار و غار
لب گرفت
اروتیکی ظریف همراه با سوالی عمیق در این شعر نهفته است شاعر با استفاده از قافیهی درونی" کدامین و زمین " وبا جناس و همچنین بازی زبانی بین (کبود و که
بود ) این شعر کوتاه را آهنگینتر میکند و با سوال ها ی پی در پی ذهن مخاطب را به کنکاش حول محور هستی وا میدارد گرچه به جا بود از علامت سوال نیز در شعر
استفاده مینمود.
در کل اکثراشعار فرناز جعفرزادگانچه در مجموعهی اولش (ثانیههای گیج) وچه در مجموعه دومش (آدم از کدام فصل به زمین افتاد) فرا زمان مکانی ست در این مجموعه اکثر شعرها از درد و اجتماعی بغض آلود سخن میگوید شاعر با آوردن جناسها و بازیهای زبانی همراه با فلسفیدن و پرسش در چیستی و چرایی و ریختن اسطوره در بطن بعضی شعرها مخاطب را به تفکر و تامل وا میدارد در اکثر شعرها کلمات در سطح نگاهی را برای خواننده القا نمیکنند و در عمق حرکت میکنند و شاعرگاهی با تشخص دادن به کلمات و اشیا، چیدمانی چند معنایی به بطن کلمات تزریق مینماید .
چند شعراز این مجموعه
قاب
دیوار
دیوار قاب
قاب دیوار
و چه ساده
روزها
قاب میشوند
بر دیوار
۲
گوشها
دوسؤال چسبیده به صورت فکر
که از علامتها فراریاند
: این همه سؤال
از کدام انگشت اشاره ریخت
که هیچ صدایی
ازخدایان برنخاست
3
ویترینها
مانکنها
خیابان را فریاد میزنند
حتی
عروسکها هم خستهاند
ازرفت
از نخ نما شدنِ آمد
4
شلیک واژه
همیشه
آتش
شب را
شعله ور میکند