«نفتالین کتهای قدیمی»
چرا اریب میانِ جورابهایم خواب میشویید؟
گذاشتهاید در آفتاب تا بپرد به بیداری، خشکِ خشک!
جفتِ رمالها من!
پاچه بالا زدهاید بقالها!
گوشهی نفتالین کتهای قدیمی!
کپک رسوب کرده
دِدِتِ ریخته، جورابهایم، جملههای بو داده
واکسنِ آنفلوانزای خوکی، تکهیی از عصرِ کیک من
نه! سوپ چاشنی این عطسهها
آقا وکیلم برگ گل مُسری، ساعت چند است؟
ویتامین!؟
خوابِ این لنگه یا آن لنگه
دینامیت درها را نکوب
از سرِ مات دیالوگها شپش پریدهاند
گیشهها شلوغ، زپرتی نفوذ به خرمالوها
بر زبانم نقال میخواند
بریز بر سرِ نقل و نبات
من خوابهایم نخکش شده
شور میزنم لنگه به لنگه
من سینمای کشک لیسیدنم
چند قرصِ جوراب
ساعت الاغ چند است؟
خوکها پر درآوردهاند
اوضاع بیریخت
ریخت، ریخت بر سر خرمالوها
چند جمله دِدِتِ
شاعر برای نوگرایی، به شجاعت نیازمند است: شجاعت برای شکستن تابوها، شجاعت برای رسیدن به زبانی برتر، شجاعت برای نشان دادن بینظمی جهان امروز و شجاعت برای خیلی امکانات دیگر... و شوهانی در این شعر در کمال شجاعت به بازنمایی کلمه و جهان پرداخته، کلمه را نه جزیی از جهان بلکه تمامی جهان معرفی کرده است؛ و حتا روای شعر را نیز با ارجاعات این جهان بینظم امروز به امتزاج رسانده است، به
عبارتی شوهانی برای رهایش از معمولها، ارتباط خود را با راوی شعر قطع میکند و خود در این نبرد پیش از دیگران به کارزار میرود، او نمیخواهد در نقش مصلح یا منجی، دیگران را قبل از خود به میدان بفرستد بلکه ایثارگرانه خود پیش از دیگران وارد این کارزار میشود تا همگان بدانند که تخریب در جهان امروز چه ابعادی دارد.
شوهانی در این شعر از گزارهیی ساده آغاز میکند: چرا اریب میانِ جورابهایم خواب میشویید؟ او با رعایت قوافی (اریب/ جوراب/ خواب/ آفتاب) و این آرایش آغازین، در واقع برای حضور واژگان در این کارزار صفآرایی میکند و بعد ناگهان خود را قبل از دیگران آماج تیرها قرار میدهد. این گرایش روندی جدید در حوزهی شعر امروز است که تازگی را به ارمغان آورده است چنانکه شوهانی بیهراس از اینکه مخاطبان قبلیاش را از دست بدهد میگوید: «پاچه بالا زدهاید بقالها!/ گوشهی نفتالین کتهای قدیمی!/ کپک رسوب کرده/ دِدِتِ ریخته، جورابهایم، جملههای بو داده/ واکسنِ آنفلوانزای خوکی، تکهیی از عصرِ کیک من» همهی اینها همانا حکایت از شجاعت شوهانی دارد که در ابتدای این یادداشت به آن اشاره کردم و هماکنون میخواهم بگویم که این شجاعت، از حوزههایی اینچنینی، به کارزار در حوزهی زبان نیز کشیده میشود، یعنی شوهانی در این شعر – از ابتدا تا اینجا – سه حوزه را آزموده است:
1. آرایش واژهها (در حکم صفآرایی)
2. نبرد در حوزهی اجتماع (که توضیح آن را دادم)
3. نبرد در حوزهی واژگان (که توضیح آن را در ادامهی مطلب خواهم گفت)
اجازه بدهید قبل از واکاوی هر نکتهیی این گزارهی شعری را در نظر بگیریم: «آقا وکیلم برگ گل مُسری، ساعت چند است؟» در حالت عادی ما این گزاره را در سه بخش میتوانیم تقطیع کنیم: 1. آقا وکیلم 2. برگ گل مُسری 3. ساعت چند است؟ این گزارهها ظاهرن هیچ ربطی به هم ندارند و حتا ایجاد تضاد معنایی میکنند، پس چرا شوهانی این گزارهها را به تجمیع رسانده است؟ جواب به این سؤال، به مفهوم واژهی نبرد – بازتاب تخریب در جهان امروز – برمیگردد. در دورهی ما نه در هر ساعت که در هر لحظه واقعهیی ناگوار در گوشهیی از این کرهی خاکی رخ میدهد. در چنین وضعی شاعر حق ندارد برای فریب یا تطمیع مخاطب، به فکر آرایش شعر یا آرایش ظاهری کلمات خود باشد، از همین روی شوهانی در آرایش ابتدای شعر دچار تردید و دودلی میشود و آن را تخریب میکند و بر ویرانههای حاصل از این تخریب به فکر بازسرایی میافتد.
شوهانی در حوزهی مفهومگستری همچنان از تخریب سخن میگوید: «ویتامین!؟/ خوابِ این لنگه یا آن لنگه/ دینامیت درها را نکوب/ از سرِ مات دیالوگها شپش پریدهاند» و حتا از یکی از ویرانترین واژهها – مثل «زپرتی» – نیز غافل نمیماند و در ادامه همچنان تخریب را بازتاب میدهد: «گیشهها شلوغ، زپرتی نفوذ به خرمالوها» او در این شیوه تا آنجا پیش میرود که به این مرحله میرسد: «من سینمای کشک لیسیدنم»، یعنی تخریب را که در جهان امروز همهی عرصهها – هنر، صنعت، سیاست، فرهنگ و ... – را در برگرفته است، به شکلهای مختلف میآزماید و به این نتیجه میرسد که راه برونشدی از این بینظمی و تخریب نیست. شوهانی این مصادیق را در شؤون زندگی آزمایش میکند، وارد حوزههای زمانی میشود، به شؤون دیگری از زندگی برمیگردد و ساختار شعرش را کامل میکند تا آنکه به این مصراع میرسد که: «ساعتِ الاغ چند است؟»
نکتهی مهم در ارجاعاتِ این شعر همین بازنمایی آن است. شوهانی یک بار پیش از این ساعت را پرسیده بود: «آقا وکیلم برگ گل مُسری، ساعت چند است؟» اما به یاد داشته باشیم که هرگز ساعت به یک وضع ثابت باقی نمیماند و بعد از چند مصراع به اندازهی همان چند مصراع جلو میرود، وانگهی در مرحلهی قبل هنوز با این اوضاع وخیم مواجه نشده بودیم، آنجا هنوز تعارف و تکلف برقرار بود و نمودی از جامعهی امروز در دروغ گفتن اعضای جامعه به همدیگر برقرار بود. اما اینجا مقایسهها کنار گذاشته شده است. از طرف دیگر به جای قرص خواب، با جانشین آن یعنی قرص جوراب – جورابهایی که قبلن بوداده معرفی شده بود – سر و کار داریم؛ در چنین شرایطی بعید نیست که ساعت، دیگر ساعتِ الاغ باشد یعنی باید زمان را نیز همچون سایر عناصر دچار بینظمی بدانیم. نکتهی مهم اینجاست که در توصیف منظم بودن چیزی، معمولن اینطور تعبیر میکنیم که: «مثل ساعت کار میکند»، اما اینجا عمق فاجعه به حدیست که خودِ زمان نیز دچار بینظمی شده است چنانکه زمان نامنظم در دورهی ما، خود را در هیأت الاغ یا حوزههای کارکردی اینچنینیاش نشان میدهد و ادامهی شعر نیز با همان کارکرد پیش میرود تا آنکه صراحتن از اوضاع بیریخت، خبرهایی میشنویم و دِدِتِ بر سر خرمالوها میریزد اما شوهانی در این مصراع پایانی با بهرهوری از یک کلمه، رندی شاعرانهیی به خرج داده است، یعنی در تعبیر «چند جمله دِدِتِ» واژهی «جمله» از یکسو معنای جمله در گسترهی دستور زبان را به رخ میکشد که این مفهوم به جملههای این شعر برمیگردد و از سوی دیگر، واژهی یاد شده به معنای «همه» به کار رفته است و اینگونه، تجمیع همهی تخریبها را نشان میدهد. شوهانی با این تمهید به درستی روی تخریبها و بینظمیها تأکید کرده، شعر خود را به کاملترین مرحلهی ساختاریاش رسانده است.
--------------------------
1. مجموعهی شعر «اصلن چرا ابدن»، چاپ اول، مشهد: بوتیمار،1392، صص 31– 30