خودی- دیگری: بربر کدام است؟
در انتظار بربرهای جی. ام. کوتزی، رماننویس آفریقای جنوبی، نه تنها برندهی دو جایزهی معتبر یادبود جیمز تیت به لک و یادبود جفری فیبر شد، بلکه توسط انتشارات پنگوئن در لیست بهترین کتابهای قرن بیستم قرار گرفت. این رمان که در سال 1980 منتشر شد، داستان شهری مرزی را در یک امپراطوری بینام به تصویر میکشد. شهری که ناگهان، ساکنانش دچار ترسی بیمارگونه از بربرها میشوند. استعمارگران تا بن دندان مسلح برای جنگ با این بربرهای احتمالی مهیای پیکار میشوند و سرهنگ جول، از طرف امپراطوری برای این سرکوب، فرماندهی دسته را به عهده میگیرد.
شهردار پیر که سالها با اهالی مرزی زندگی کرده، میداند، آنان که حکومت، بربر، خطابشان میکند، کم آزارتر از اهالی متمدن امپراطوری هستند و اگر خشونت یا خیانتی بوده، همواره از سوی مقابل بوده اما فهماندن چنین مطلبی به سربازان امپراطوری که برای سرکوب آمدهاند، دشوار است. شهردار در پاسخ به پرسش سرهنگ در مورد بربرها میگوید:" بروید سر بساطیها تا ببینید سر کی ها را کلاه میگذارند و به شان کم میفروشند و سرشان داد میزنند و خوار و زارشان میکنند. ببینید کی ها از ترس این که مبادا سربازها به زن هاشان بد و بی راه بگویند آنها را توی اردوگاه میگذارند و با خودشان نمیآورند... من شهردار میبایست بیست سال آزگار با همین خواری و خفتی که هر نوکر بی سر و پایی یا کشاورز دهاتیای به سر آنها میآورد دست وپنجه نرم کنم. تحقیر را چه جور میشود از یاد برد به خصوص این که به خاطر هیچ و پوچی مثل تفاوت آداب سر سفره و آرایش پشت چشم باشد؟ میخواهید بدانید بعضی وقتها من چه آرزویی میکنم؟ آرزو میکنم این بربرها پا شوند و حق ما را کف دستمان بگذارند تا یاد بگیریم به شان احترام بگذاریم."
شهردار در تلاش برای فهماندن اینکه بربرها بی آزارند، شغلش را از دست میدهد، زندانی میشود و حتی تا پای چوبهی دار هم میرود، البته نه مثل قهرمانهای کلاسیک. چون روش شکنجه هم دیگر مثل سابق نیست. سرهنگ جول برای خراب کردن چهرهی شهردار نزد اهالی منطقه،
او را در شرایطی بسیار ابتدایی از لحاظ امکانات نگه میدارد. شهردار دسترسی به حمام ندارد. لباسهایش کثیف است و بوی نامطبوعی همواره همراه اوست. این فرد، شباهتی به قهرمانان کلاسیک ندارد و سرهنگ تصور میکند مردم هم به خاطر ظاهر شهردار، به سخنانش وقعی نمینهند.
در این رمان، کوئتزی چهرهی فردی را به تصویر کشیده که درگیر ابتداییترین نیازهای انسانیاش است. او نه آنقدر مقدس است که بتواند غرایزش را در مقابل زنان کنترل کند و نه بدنی با نیروی فوق انسانی دارد تا در مقابل شکنجه دوام آورد.
با اینکه در پایان شهردار موفق نمیشود حرفش را به سرهنگ جول و سربازها بفهماند اما اهالی شهر، بعد از شکنجههای وحشیانهی بربرها و تصور انتقام متقابل، به این فهم رسیدهاند که حرف شهردار درست بود و به نظر میرسد پرسشی که شهردار تلاش میکرد در ذهن اهالی ایجاد کند، به وجود آمده باشد. بربرهای واقعی چه کسانی هستند؟ ما یا دیگری؟ حالا یک بیم قلب شهردار را میفشارد: این حقیقیت که "تماشای بی رحمی، آدمهای بی گناه را فاسدمی کند." پس باید" فقط دعا کنیم که آنها (کودکانمان) بازیهای بزرگ ترهاشان را تقلید نکنند."■
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا