نگاهی به مضمون رمان «پسران نیمه شب» «داود امیریان»؛ «محمود خلیلی»/ اختصاصی چوک

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

نگاهی به مضمون رمان «پسران نیمه شب» «داود امیریان»؛ «محمود خلیلی»

پایه‌های لرزان یک عمارت

مشخصات کتاب: پسران نیمه شب / نویسنده: داود امیریان ناشر: انشارات صریر / نوبت چاپ: اول 1385 / شمارگان: 5000 جلد / قیمت: 12000 ریال / ویراستار: ایوب نصیری / صفحات: 252 صفحه

یک دهه از چاپ رمان "پسران نیمه شب" گذشته است. زمانی که می‌تواند به عنوان فرصتی نیک در اختیار نویسنده قرار گیرد تا با بازنگری اثرش، پختگی خویش و خامه‌ی طنزآلودش را به خوانندگان نشان دهد. گرچه گویا فعلاً خبری از بازنشر و چاپ جدید این اثر ندیده و نخوانده‌ام، اما انتظار می‌رود که امیریان (که خود اینک از آب و گل در آمده و نقش ممیز وداور را ایفا می‌کند) رمان خود را بازنویسی نماید تا از پیرایه‌های آن بکاهد.

شخصیت‌های داستان:

راوی ) آیدین الهی(دانش آموزی است که در ابتدای رمان نقش یک کتک خور و باج دهنده را بازی می‌کند.

اصغر که ظاهراً دوست آیدین است اما در مکان و زمان‌هایی که حضور وی لازم است، با غیبت‌های ناگهانی نشان می‌دهد که گاهی داشتن یک دوست این چنینی تفاوتی با داشتن دشمن ندارد!

آقای حمیدی دبیر هندسه‌ی آیدین، فردی بسیجی است و هر زمان که نیاز باشد سنگر علم را ترک و به سنگر جبهه می‌رود. او فردی است که در دو جبهه، به موازات هم می‌جنگد. حمیدی که به گفته‌ی خودش دوست و همرزمِ دایی آیدین است و از طرف او به عنوان مربی آیدین معرفی شده، ظاهراً قرار است راهنما و راهگشای او باشد.

غلام، همکلاسی آیدین و نقش منفی داستان است. او که فرزند مردی معتاد است برای حمایت از برادر دزد خویش، آیدین را تهدید می‌کند و با کتک و ارعاب از او بهره کشی و باج خواهی می‌کند.

...................

ماجرای داستان:

راوی (آیدین الهی) با دو خواهر و پدر و مادرش زندگی متوسطی دارند. آیدین که فردی زرنگ و درسخوان است بر

حسب اتفاق شاهد دزدی برادر هم کلاسی خود (غلام) از خانه‌ی همسایه است. شاهین (برادر غلام) دستگیر می‌شود و آیدین که ماجرا را فقط برای دوست همیشگی‌اش اصغر گفته، گمان می‌کند که او همه چیز را لو داده است.

غلام سراغ آیدین می‌آید و پس از کتک کاری و تهدید او، از آیدین باج خواهی می‌کند. استثمار و بردگی آیدین روز به روز او را حقیرتر و بیچاره‌تر می‌کند تا اینکه آستانه‌ی تحمل وی پایان می‌پذیرد و تصمیم می‌گیرد به جبهه برود. اصغر دوست او که قرار است همراه وی در این سفر باشد، در لحظات آخر کنار می‌کشد. آیدین به تنهایی به راه می‌افتد.

آیدین را به علت صغر سن ثبت نام نمی‌کنند و او بی پشتوانه و تامل خود را به پادگان دوکوهه می‌رساند تا به جبهه اعزام شود. آقای حمیدی وی را در آنجا می‌بیند و مجبور به بازگشت می‌کند. پسرک اما از نیمه راه بازگشته و خود را به گردان تخریب متصل می‌کند. در گردان تخریب، آیدین پس از آموزش ابتدایی با آنان به خط می‌رود. او در آنجا دوستان تازه‌ای می‌یابد و چیزهایی می‌بیند که تا به حال ندیده است. حضور در منطقه وی را متحول می‌کند و قرار است او را به سمت مقاومت و مبارزه با مشکلات سوق دهد.

.............

وجه تسمیه‌ی رمان چیست؟

در صفحه 187 در نامه‌ی آیدین آمده است: "آقا مرتضی اسم گروه من واحسان و علی رضا را گذاشته پسران نیمه شب". این پسران نیمه شب در تاریکی شب، باید معبر مین را پاکسازی کنند تا عملیات با موفقیت به پیش رود اما چرا نویسنده این نام را برای کتاب خود برگزیده است؟

سال‌ها پیش رمانی از سلمان رشدی توسط مهدی سحابی ترجمه و چاپ گردید به نام "بچه‌های نیمه شب" و همین کتاب در سال 1364 برنده‌ی جایزه بهترین رمان سال جمهوری اسلامی شد. "بچه‌های نیمه‌شب" داستانی است حکایت‌گونه و تمثیلی از حوادث هند، قبل و بعد ازاستقلال هندو جدایی ازپاکستان، که در نیمه‌شب ۱۵ آگوست ۱۹۴۷ اتفاق افتاد. قهرمان و راوی داستان"سلیم سینایی"است که درست در لحظه‌ی اعلام استقلال هند متولد شده. سلیم قدرت‌هایی ماوراء طبیعی از قبیل تله‌پاتیدارد و درمی‌یابد تمام کودکانی که بین ساعت ۱۲ نیمه‌شب و ۱ بامداد۱۵آگوست ۱۹۴۷به دنیا آمده‌اند دارای توانایی‌های خارق‌العاده هستند. از این رو تلاش می‌کند تا این کودکان ناهمگون را گرد هم آورد. این گردهمایی یا به عبارت دیگرکانون بچه‌های نیمه‌شب،ملغمه‌ای است از همه مسائلی که هندِ هفتاد و دو ملت در روزهای آغازین استقلال با آنها مواجه بود. مسائلی از قبیل تفاوت‌های فرهنگی، زبانی، مذهبی و سیاسی.

اما متاسفانه نکاتی مسموم در رمان "بچه‌های نیمه شب" سلمان رشدی بود که چندان مورد توجه مسئولین وقت اداره ارشاد و اصحاب نشر و رسانه (به خصوص در زمان انتشار آن) قرار نگرفت. اسلام ستیزی، تخریب چهره‌ی مسلمانان هند و پاکستان، توهین به ارزش‌های اسلامی به صورت غیر مستقیم و توهین به شخصیت‌های سیاسی و ضد استعماری هند و پاکستان از وجوه بارزی است که در این کتاب آورده شده و در کمال تعجب و تأسف کسی به آنها نپرداخته است. از سوی دیگر، چون این کتاب فعلاً در دسترس عموم نیست تا همگان از محتویات آن به خوبی آگاه شوند، باعث شده است منتقدان نیز از نقد جدی آن دوری کنند (نگارنده‌ی این سطور در آینده به این کتاب نیز نگاهی از سر تأمل خواهد داشت).

می‌دانیم که نزدیکی نام رمان امیریان و آن رمان خاص، هیچ دلیلی ندارد، چرا که خط و ربط داستانی و دلبستگی‌های امیریان از زمین تا آسمان با آن نویسنده تفاوت دارد. با این حال و با توجه به آنچه رفت، برگزیدن نامی نزدیک به آن کتاب، نیاز به واکاوی و جست و جوی بیشتری دارد. اگر داود امیریان آن کتاب را خوانده باشد، آیا ساخت شخصیت‌هایی چون آیدین و اصغر و... توانسته است پاسخی به شخصیت‌های رمانِ به ظاهر تاریخی رشدی باشد؟

..................

گاف نویسنده و ویراستار

در متنی که پیش روی شماست چنان که باید و شاید به نکات ویرایشی اشاره نخواهد شد اما تنها به یک نمونه در متن بسنده می‌کنیم تا گواهی باشد بر نیاز به بازخوانی متن توسط نویسنده‌ی محترم. در صفحه 57 کتاب آمده است: آقای حمیدی به من و سعید نگاه کرده و می‌گوید: بروید به جان آقای حمیدی دعا کنید. هر کس شفاعت شما را می‌کرد قبول نمی‌کردم...

چنین موردی اگر نشانه‌ی سهل انگاری نیست، چه چیزی را نشان می‌دهد؟ همچنان اصرار دارم که هر نوشته‌ای، خواه داستان کوتاه و یا رمان، الزاماً و باید، نیاز به حضور یک ویراستار (و صد البته از نوع با حوصله‌ی آن) دارد.

...............

نوع روایت در این رمان خطی و سر راست است، یعنی از نقطه‌ای آغاز و به نقطه‌ای در پایان می‌رسد. شخصیت‌های داستان نیز به تبعِ سن و سال خود (نوجوانی) دچار پیچیدگی نیستند. نویسنده در زمان نوشتنِ این داستان، نشان داده که گرچه می‌تواند بنویسد اما چند نکته را نادیده گرفته است. "پسران نیمه شب" به ظاهر تنش‌ها و مشکلات روحی و جسمی یک نوجوان در برخورد با واقعیات تلخِ زندگی را روایت می‌کند، اما نمی‌تواند حس همذات پنداری و همراهی خواننده را برانگیزد. راوی داستان در برخوردهای خود با استثمار و بردگی توسط دیگران، مغلوب و مرعوب است آن چنان که حس تنفر خواننده را برمی‌انگیزد و حتا قرار دادن این شخصیت در موقعیتی جنگی نیز چندان کارساز نیست.

از همان نقطه‌ی آغازین داستان، آیدین شخصیتی بزدل معرفی می‌شود که از "همه چیز" می‌ترسد. وی سپس در تار عنکبوت استثمار غلام اسیر می‌شود و تن به هر خفّتی می‌دهد. آیدین این درد را به هیچ کس بروز نمی‌دهد و هر بار با ترفندی سعی در سر پوش نهادن بر وقایع و حوادث دارد. برای خواننده مشخص نیست که چرا آیدین این تخریب را می‌پذیرد و چرا تا این حد حاضر است تن به ذلت دهد!؟ این ماجرا ادامه دارد تا اینکه وی ناگهان و بدون پیش زمینه، تمایل خود به حضور در صفوف بسیجیان و حضور در منطقه را اعلام می‌کند! آیا این تصمیم ناگهانی، ریشه در ترس او از برخورد با مشکلات و رویارویی با غلام دارد؟ آیا گریختن به جبهه، واکنشی در برابر بردگی و کتک خوردن از غلام است و آیدین به جای حل مساله، صورت مساله را پاک کرده؟ فراموش نکنیم که قهرمان داستان ساخته و پرداخته‌ی ذهن نویسنده است و آیا نویسنده برای پیدا کردن انگیزه‌ای قوی که بتواند حرکت آیدین را به سمت منطقه‌ی جنگی و حضور در جبهه توجیه نماید چنان به بن بست رسیده که به چنین دست آویزی چنگ زده است؟

شهادت دایی آیدین و ارتباط معنوی میان آنها باید به عنوان انگیزه‌ای قوی (و به مراتب والاتر) مورد توجه قرار

می‌گرفت و پیش زمینه‌های آن باید در ابتدای داستان به مرور به خواننده داده می‌شد، اما همین غفلت از ایجاد انگیزه‌ی قوی، سبب می‌شود خواننده به جای همراهی با آیدین، به نوعی تنفر و جدایی از او برسد چرا که قهرمان به جای مبارزه، شمشیر را بر زمین انداخته است و از میدان می‌گریزد!

شهادت دایی حسن، می‌توانست همان نقطه‌ی عطف طلایی و نقطه‌ی انفجاری باشد که پایه‌های تحول شخصیت اول رمان را بر جایی محکم و قابل دفاع استوار سازد. مگر هدف از نوشتن رمان‌هایی از این دست، نمایش ایثار، پایداری و تحول شخصیت‌ها و ارائه‌ی یک الگوی مناسب رفتاری برای نوجوانان نبوده و نیست؟

........................

نشانه‌های تحول کجاست؟

اگر امیریان اصرار دارد که شخصیت اول رمان در پایان به تحول رسیده است، نشانه‌های آن کجاست؟ آیدین همان گونه که شکنجه‌ها و توهین غلام را به شخصیت خود می‌پذیرد، زمان اسارت در چنگال بعثی‌ها نیز سکوت می‌کند. او در هر دو صحنه یکسان بازی می‌کند، گرچه بازیگران و لوکیشن متفاوت هستند! تصاویری که نویسنده از سکوت آیدین در برابر شکنجه‌ها به خواننده نشان می‌دهد، نه تنها به مقاومت و ایستادگی او اشاره ندارد بلکه به نوعی اعتیاد آیدین به شکنجه شدن و سکوت به نمایش می‌گذارد. با این تصاویر، خواننده شک ندارد که آیدین قهرمان نیست بلکه به رنج کشیدن معتاد شده است.

آیدینِ ترسوی اول داستان، در پایانِ آن مجروحی است که برای همرزمان خود دلتنگ شده است و آیا برای رسیدن به این دلتنگی پایانی، نیازی به این همه فراز و فرود بود؟ آیا خواننده‌ی رمان، 252 صفحه همراه با آیدین و خاطراتش همراه شده تا به این نکته برسد که شخصیت آیدینِ آغازینِ داستان، همان شخصیت پایانی است؟ تنها تفاوت مشهود این است که رنج کشیدن ابتدایی او فقط سکوت در برابر ظلم و زورگویی فردی هم قد و قواره‌ی خودش بود و سکوت و مقاومت در زمان اسارت وی، نوعی واکنش دفاعی برای پوشش دادن همرزمان خود.

آنچه به عنوان نشانه از طرف نویسنده به سوی مخاطب ارائه شده در بخش زیر آمده است. کوشش شده است تمامی نشانه‌ها در کنار هم آورده شود تا از چرایی عزم جبهه کردن قهرمان داستان، آگاه شویم.

آیدین با دیدن بسیجی‌های محله آه می‌کشد. ص 24

آقای حمیدی در مسابقه‌ی ورزشی به آیدین می‌گوید: "مردانه مبارزه کن آیدین". ص 29

تذکر دایی حسن به آیدین: "درس برایت واجب‌تر از جنگ و جبهه است. هنوز به وجود نوجوانی مثل تو در جبهه احتیاج نیست". ص 46

ناظم کارنامه‌ی بچه‌ها را به کلاس می‌آورد و به آیدین می‌گوید: "دو سال قبل هر ثلث شاگرد اول می‌شدی اما امسال معدلت سیزده شده. چشممان روشن". ص 50

آیدین پس از کتک‌کاری با هم کلاسی خود به خانواده می‌گوید: "یعنی من حق ندارم از خودم دفاع کنم یعنی اگر یکی زد تو گوشم من صبر کنم دومی را محکم‌تر بزند؟"

پاسخ مهناز خواهر آیدین چنین است: بارک ا... آیدین، من فکر کردم تو فقط تو خانه شیر هستی و بیرون روباهی. ص 60 (یادآور می‌شود همین آیدین در صفحات بعد نیز باز هم خفّتِ کتک خوردن از غلام را بدون هیچ گونه واکنش تدافعی می‌پذیرد!!)

وقتی آیدین خواهر کوچک‌تر خود را کتک می‌زند خواهر بزرگ‌تر اعتراض می‌کند و می‌گوید: "زورت به دختر می‌رسد. بیرون موشی و خانه شیر؟" ص 69

آیدین به خانواده می‌گوید که قصد دارد بسیجی شود. خواهر کوچک وی لیلا می‌گوید: " نه که خیلی با ادبه، می‌خواد بسیجی هم به شه! "ص 70

لیلا خطاب به آیدین: "آخر پسر جان تو را چه به بسیج و اسلحه؟ تو درس‌ات را بخوانی هنر کردی". ص 72

آیدین از خود می‌پرسد: "پس کی جرأت پیدا می‌کنم؟" ص 76

آقای حمیدی در پاسخ اصرار آیدین در بسیجی شدن می‌گوید: " اولاً سن شما برای بسیجی شدن کمه، ثانیاً درس و مشق برای شما واجب‌تر از بسیج است". ص 85

آیدین در برابر آزارهای غلام می‌نالد: " گریه‌ام می‌گیرد، دیگر از دستش خسته شده‌ام". ص 88

حمیدی تلاش می‌کند به آیدین بفهماند: " تو از داداش زاده یا شاهین نمی‌ترسی، تو اسیر خودت شدی... اگر الآن جلوی او نایستی در آینده جلو خیلی‌ها، جلو سختی‌ها، می‌ترسی و از پا در می‌آیی ... باید مرد بشوی. مرد! می‌فهمی؟... در اسلام خشونت رد شده اما دفاع واجبه، از خودت، از شخصیتت دفاع کن. نگذار کسی تو را له کند. باید با سختی‌ها بجنگی تا هیچ زورگویی اسیرت نکند". ص 104 و 105

(واکنش آیدین پس از شنیدن این نکات اخلاقی، که از قضا بیانیه‌ی نویسنده نیز هست، چیزی نیست جز تابعیت و گردن نهادن به زورگویی‌های دوباره‌ی غلام! او به جای ایستادگی در برابر غلام ترجیح می‌دهد هرچه سریع‌تر میدان را ترک کند!)

بعد از تشییع جنازه‌ی دایی حسن، آیدین می‌گوید: "تصمیمم را گرفته‌ام، می‌خواهم فردا صبح به پایگاه اعزام نیرو بروم". ص 115

پاسداری به او می‌گوید: "راه‌های دیگری هم برای فرار از مدرسه هست". ص 122

وقتی آیدین به اسارت در می‌آید با خود می‌گوید: "می‌دانم طاقت شکنجه ندارم". ص 225 (اما خواننده با پیش زمینه‌ای که از آیدینِ پشت جبهه دارد، می‌داند که وی همچنان می‌تواند هرگونه شکنجه و ترور شخصیت را تحمل کند، همان کاری که در برابر باج خواهی و زورگویی غلام انجام داده و هیچ دفاعیه و یا شکایتی نکرده بود)

با توجه به نکاتی که در بالا آورده شد، اصرار در عزیمت به جبهه از سوی آیدین با چه انگیزه‌ای است؟ وقتی همه، حتا دایی حسن و آقای حمیدی که خود اهل جنگ و جبهه هستند، اصرار دارند که نوجوانی مثل آیدین باید به درس و کلاس خود برسد، واکنش آیدین چه باید باشد؟

نویسنده یادآور می‌شود که آیدین حق انتخاب داشته و از این حق استفاده کرده است. او رفتن را به ماندن ترجیح داده و از بین در خانه و مدرسه ماندن یا مبارزه در جبهه، دومی را برگزیده است، اما چرا ابتدا در مقابل ظلم خانگی قد علم نمی‌کند تا منِ خواننده بداند که او حالا که شخصیت یک مبارز و فدایی را برگزیده از روی ترس و برای فرار از دست ظالم خانگی نیست؟!

................

سخن پایانی

با تمامی ارزشی که برای قلم طناز امیریان عزیز قائل هستم، این رمان بیش از هر چیز نیاز به بازنگری کلی و اصلاحات اساسی دارد. فونداسیون بنای داستان بر عناصری استوار شده است که به نظر نگارنده‌ی این سطور، قابل دفاع نیست ... شخصیت تحول نیافته‌ی آیدین در ابتدا و انتهای داستان یکی است، در حقیقت چیزی تغییر نکرده است... جنگ محملی بوده است برای نمایشِ برومند شدن یک نوجوان اما .... آیا امروز، (با توجه به تغییری که در نگرش و پختگی قلمِ طنازِ امیریان باید باشد و هست) اگر فرصتی دست دهد، باز هم رمان پسران نیمه شب را همین گونه خواهد نوشت؟


 

نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک

www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html

دانلود ماهنامه‌هاي ادبيات داستاني چوك

www.chouk.ir/download-mahnameh.html

شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک

https://telegram.me/chookasosiation

اینستاگرام کانون فرهنگی چوک

http://instagram.com/kanonefarhangiechook

دانلود نمایش‌های رادیویی داستان چوک

www.chouk.ir/ava-va-nama.html

دانلود فرم ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک

دیدگاه‌ها   

#1 احدی 1400-06-18 12:19
پسران نیمه شب اسم یک گروه شیطان پرستی‌ست

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692