1- براي چي داستان مینویسید؟ داستاني كه با زحمت و صرف انرژي مینویسید و به سرعت خوانده میشود و میرود گوشهي كتابخانه. فقط اينكه دوست داريد بنويسيد، كافيست يا دليل ديگري داريد؟
یک-- به گمان من داستان نویس مثل زن باردار است! باید باری را که برداشته بالاخره روزی به زمین بگذارد. باید به شخصیتهایی که دور از چشم دیگران و در دنیای پنهانیِ خود خلق کرده عینیت ببخشد شاید به این امید که از تنهایی خلاص بشود! پس اگر از این منظر به روند خلق داستان نگاه کنیم این که بعدها چه بر سر داستان خواهد آمد در مرحلهی بعدی اهمیت قرار دارد!
2- چقدر به مرزبندي داستان، به جدي و عامه پسند معتقديد؟ تفاوت آنها در چيست؟ مگر هر دو به مسائل زندگي انسانها نمیپردازند؟ پس تفاوت در چيست؟
دوم- من به این تقسیمبندی باور دارم و برخلاف برخی معتقدم وجود این دو قطب در دو سر جریان ادبیِ جامعه، یک الزام و واکنش به وضعیت فرهنگی، اجتماعی، سیاسی... و در کل نحوهی عملکرد متولیان فرهنگی جامعه است و چندان ربطی به سکانداری نویسندگان داستانهای عامهپسند و ناشرانشان ندارد. به گمان من وقتی گفتن و نوشتن از مسائل اجتماعی، سیاسی، انسانی مانند عشق، روابط زناشویی، فداکاری، حضور در جبهههای جنگ، تبعات جنگ، از خودگذشتگی و... در شکل و شمایل واقعی و حقیقیاش، تابو است و مشمول ممیزی میشود، عرصه برای این تیپ از داستاننویسها، ناشرین و داستانخوانها بازتر خواهد شد. گروهی که برای ارضای نیازهای روحی، روانی و نیز اقتصادی خود (نویسنده و ناشر) به نوشتن، منتشر کردن و سرانجام خواندن متونی روی بیاورند که به همین مضامین عمیق بشری در سطحیترین، دمدستیترین و کلیشهایترین شکل و شمایلاش پرداخته و مجوز نشر هم گرفتهاند. که نتیجهی این فرآیند رشد کمی و خارج از انتظار عدهای میانمایه در بین گروه داستاننویس و داستانخوان خواهد بود. البته این که میگویم خارج از انتظار به این دلیل واضح است که وجود نوعی از محصولات فرهنگی که تحت عنوان "عامهپسند" میشناسیم در هر جامعهای عادی است اما همانطور که گفتم وجود سیاستهای فرهنگی حذفگرایانه به رشد ناهنجار این گونهی ادبی منجر خواهد شد، همانطور که در طرف مقابل احتمال استفادهی افراطی و نا به جا از نماد، استعاره، پوشیدهنویسی، هذیاننویسی، حذف جنس مخالف در داستان و... بالا خواهد رفت.
3- براي نوشتن يك داستان، كوتاه يا بلند، منتظر الهام مینشینید يا میگویید میخواهم يک داستان بنويسم و فكر میکنید تا سوژهي مناسب پيدا كنيد و قصه را بسازيد (بنویسید)؟
سوم- نه! هیچوقت اینطور نبوده که شبی، نیمهشبی به من الهام بشود و خودم را به کامپیوتر یا به کاغذهای کاهیام رسانده و شروع کرده باشم به نوشتن یا یک روز صبح به خودم گفته باشم که امروز بالاخره باید یک داستان در مورد فلان سوژه و مضمون بنویسم. نه. چگونگی شروع داستان یا همان جرقه ی اولیه برای من چندان خاص نیست. معمولا شنیدن یا خواندن جملهای، دیدن صحنهای در دور و برم یا در فیلم و یا شنیدن قطعهای از موسیقی و .... مرا مشتاق نوشتن میکند و انبوه طرح و داستان و یاداشت نیمه تمام در بین "خرت و پرت"هایم نشاندهندهی این است که من به راحتی تحت تاثیر قرار گرفته و سوژه انتخاب میکنم! اما نشستن و به سرانجام رساندن نوشتهها و یادداشتهای خام، یعنی همان بازنویسی نهایی متاسفانه کاری است که من مدام به تاخیرش میاندازم. برایم پیش آمده که ماهها با برخی از شخصیتهای داستانهایم زندگی کنم مدام به آنها فکر کنم، با هم بر سر هر کلمه و جمله، عمل و عکسالعمل کلنجار برویم، یادداشت بردارم. بازنویسی و اصلاحشان میکنم اما بعد ناچار شده باشم اسم شخصیت یا تصویر و نما یا حتی زبان را در داستانم تغییر بدهم چون آنقدر طولش دادهام تا روزی داستانی به دستم رسیده و دیدهام اسم شخصیت و... همان است که من دارم مینویسم!
حالا که همهی اینها را گفتم باید اضافه کنم که البته گاهی بنا بر ضرورت، مثلا حضور در یک جلسهی داستانخوانی، تصمیم گرفتهام که بروم سراغ یکی از داستانهای نیمه تمام و برای مثلا جلسهی فردا آمادهاش کنم!
4- اول به مضمون فكر میکنید و بعد بر اساس آن داستان میسازید يا اول قصه را پيدا میکنید و بعد مضمون را در آن میگنجانید؟
چهارم- به نظرم این دو مقوله را نمیشود خیلی از هم متمایز کرد. معمولا همه چیز برمیگردد به همان جرقهی اولیه مگر این که در بازنویسی به این نتیجه برسم که که یکی از این دو در دل یا حاشیهی دیگری خوب جاگیر نمیشود! آنوقت است که حتما به تغییری اساسی فکر خواهم کرد.
5- وقتي قلم را در دست میگیرید تا بنويسيد، چند درصد قصه را توي ذهنت داريد؟ اصلا قصهای داريد يا بداهه مینویسید تا در حين نوشتن قصه ساخته بشود؟
پنجم- گاهی ممکن است یک طرح کلی از داستان در ذهن داشته باشم. از کجا شروع بشود اوج و فرودش کجاها باشد و به خصوص پایانبندی اش چه باشد و گاهی هم ممکن است تصاویر و نماهایی از داستان، انگار که فیلم باشد در ذهن داشته باشم و بعد شروع کنم به نوشتن. دهنی که به نعره باز شده، پاهای پوتین پوشی که می دوند، زنی که کنار ظرفشویی دارد دستکشهایش را از دست بیرون میکشد... اما همهی اینها برای شروع است. در روند نوشتن، در بازنویسیهای مکرر چه پیش خواهد آمد اصلا برایم قابل پیشبینی نیست.
6- چقدر تكنيك برایتان مهم است؟ اول حسي مینویسید و بعد تكنيك را اعمال میکنید يا از همان اول تكنيك نوشتنتان مشخص است؟
تکنیک نوشتن؟ بگذارید یک جواب کلیشهای بدهم! این هم یکی دیگر از ایزار اعمال زور داستان بر داستاننویس، حداقل در مراحل آغازین نوشتن است! اما در مورد حسی نوشتن، حسی نوشتن برای من بیشتر شخصی نویسی است، حدیث نفس، دلنوشته! پر از احساس. نوشتهای که بیشتر ترجیح میدهم یادداشتی باشد برای یک دوست نه داستانی که دیگران هم آن را بخوانند. شاید جوری محافظهکاریِ خاصِ نسل من!
7- آيا يك نفس مینویسید و بعد در بازنويسي، داستان را اصلاح میکنید يا در حين نوشتن، حك و اصلاح را هم اعمال میکنید؟
هفتم- نه من توانایی یک نفس نوشتن را ندارم آن هم به این دلیل که مدام و تقریبا بند به بند نوشتهام را بازخوانی و در صورت لزوم اصلاح میکنم و این اصلا خوب نیست. عادتی که دلم میخواهد از شرش خلاص بشوم !
8- معمولا روزي چند كلمه مینویسید؟ اصلا حساسيتي روي تعداد كلماتي كه در روز مینویسید داريد؟
هشتم- نه تعداد کلمات برایم مهم نیستند. پیش آمده که روزی یک جملهی دو کلمهای نوشته باشم و همین ارضایم کرده باشد. برای من مهم شخصیتی است که خاص و مخلوق خودِ من باشد. نما، صحنه یا دیالوگی است که سر جای خودش بنشیند و "لق" نزند. شاید به همین دلیل برخی معتقدند که پرداخت جزییات در نوشته هایم سینمایی است. ( البته نمیدانم این برای داستان کوتاه حسن است یا قبح!)
9- ملاك تان در انتخاب زاويه ديد چيست؟ از اول تكليفت را روشن میکنید يا اول مینویسید و بعد روي آن فكر میکنید؟
نهم- هر چند که به نظرم پاسخ این سوال را قبلا گفتهام اما بگذارید دوباره این پاسخ کلیشهای را تکرار کنم که واقعیت این است که سوژه، نما یا طرحی که از داستان در ذهن دارم زاویه دید، فرم و زبان داستان را به من تحمیل میکند. البته در مواقع انگشت شماری پیش آمده که در بازنویسی و اصلاح کردنهای بند به بند به این نتیجه برسم که با این زاویه دید و یا زبان جواب خوبی نخواهم گرفت و ناچار به تغییر این عناصر شدهام. که البته در این صورت دیگر داستان همانی نیست که مدتها در ذهن داشتم!
10- حداقل زماني را كه براي نوشتن يك رمان متداول، مثلا 200 صفحهای پيش بيني میکنید چندماه است؟
دهم- با قاطعیت و بدون شک میتوانم بگویم امکان چنین پیش بینی در مورد من وجود ندارد و این اصلا عجیب نیست! وقتی که در شرایط فعلی، با این وضعیت ممیزی و نشر و توزیع (خودسانسوری نویسنده به جای خود!) هیچکس در هیچ جا منتظر نوشتههای ما نیست، وقتی که قرار نیست با منِ داستاننویس شهرستانی در هیئت کسی که دارد کاری انجام میدهد، برخورد بشود، نتیجهی این الزام و زمانبندی چیست؟ فکر کردن به همین سرانجام و سرنوشت است که آب سردی میشود روی آتش اشتیاق منِ داستاننویس و سطح توقع مرا تا این حد پایین میآورد که فقط برای گریز از تنهایی، برای به زمین گذاشتن باری که روی شانههایم سنگینی میکند بنویسم و بعد نوشتههایم به انتظار بازنویسی نهایی در قفسهی کتابخانه جا خوشکنند!
11- بازنويسي چقدر برای شما مهم است؟ آيا وسواس زيادي در بازنويسي داريد و به تمام كلمات و جملات حساسيد؟
یازده- بله من به چگونگی استفاده از تک تک واژهها بسیار حساس هستم. بازنویسی برایم یک اصل و عادت مهم در داستاننویسی است. یک عادت گاهی آزار دهنده! عادتی که باعث میشود بعضی از کتابها را بعد از خواندن چند صفحه کنار بگذارم. البته بخشی از این وسواس به گمانم برمیگردد به کار ویراستاری که گاهی انجام میدهم.
با كامپيوتر مينويسيد يا روي كاغذ؟ زمان و مكان نوشتن چقدر برای شما مهم است و شرايطش چیست؟ دوازدهم- همیشه شروع نوشتنام روی کاغذ است اما هرگز آنقدر منتظر نمیمانم که کار تمام بشود بعد بروم سراغ کامپیوتر. از آن جا که روند اصلاح نوشتهام را خیلی زود شروع میکنم و طبیعتا در حین کار با کامپیوتر مشکلی برای پاک کردن و جابهجایی کلمهها و جملهها ندارم زود به سراغ کامپیوتر میروم. اما در مورد شرایط نوشتن باید بگویم زمان و مکان نوشتن برای من جزء مهمترین عناصر داستاننویسیاند! ممکن است در هر شرایطی یادداشت بردارم اما نوشتن خودِ داستان نه! همیشه به کسانی که در هر شرایطی میتوانند بنویسند حسودیام میشود! فعلا که هوای خنک سرِ صبح، صدای پرندگانی که روی درخت انجیر و درخت زیتون پشت خانهام قیل و قال میکنند برای نوشتن من حیاتیاند! آنقدر حیاتی که در داستان بلندی که دارم مینویسم حضور فعالی دارند! البته باید باغچهی سبزیجات و گلدانهای گل را هم به این مجموعه اضافه کنم! هر وقت کم میآورم میروم به سراغشان تا در حین چیدن هرزه علفها دوباره راه بیفتم!